این دود سیه فام که از بام وطن خاست از ماست که بر ماست
وین شعله ی سوزان که بر آمد زچپ وراست از ماست که بر ماست
جان گر به لب ما رسد از غیر ننالیم با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن این جاست از ماست که بر ماست
ما کهنه چناریم که از باد ننالیم بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم آتش ما در شکم ماست از ماست که بر ماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است زین قوم شریف است
نه جرم ز عیسی نه تعدی زکلیساست از ماست که بر ماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالی است بیداری ما چیست ؟
بیداری طفلی است که محتاج به لا لاست از ماست که بر ماست
بهار ملک الشعرا