مبحث

گذر گاه عافیت

مبحث

گذر گاه عافیت

دوست خوبم سلام

سلام دوست خوبم

می دانی همیشه واژه دوست برایم مقدس بوده . زمانی که دبستان بودم فکر

می کردم اگر به کسی بگویم دوست یعنی انتهای خوبی و شادی . یادم میاید دوران

راهنمایی که تازه مدرسه ام را عوض کرده بودم به خاطر تنهایی دوست نداشتم

مدرسه بروم . اما گذشت و بعد از چند ماه به شرایط عادت کردم . با یکی دونفر گرم

گرفتم اما هیچ کدامشان نماندند . میدانی آنها بیشتر هم مدرسه ای بودند تا

دوست . و من باز هم تنها ماندم تا دبیرستان . ابتدای دبیرستان طولانی بود خیلی

هم طولانی . آنقدر طولانی که حالا بعد از گذشت چند سال از دبیرستان هنوز تمام

نشده . در آن دوران همه می خندیدند و شاد بودند و لذت می بردند . من هم همین

کار را انجام می دادم اما کسی نگفت چرا اینقدر حرف می زنی . من خیلی حرف

می زنم البته در بین فامیل به ساکت بودن مشهور هستم چون پیش فامیل نمیشود

چرند گفت اما پیش دوستان هر چه بخواهی می توانی بگویی و من همین کار را

میکردم . دربین دوستان راهنماییم به الفاظی خاص مشهور م  مثلا گاری از اسب جلو زد

 در دبیرستان اصلا مشهور نبودم یعنی هیچی نبودم ...خودم بودم امروز احساس شاید دوران دانشجویی را دارم تل یک ادم در استانه ۵۰ سالگی تحلیل ان باشد با دکتر صادقی که روانشناس جمع ماست...ولی کماکان به واژه زیبای دوست معتقدم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد