(این نوشته در قالب یک پُست در صفحهی فسبوک آقای نراقی به نشر رسیده و با اجازهی رسمی از آقای نراقی و با اندکی ویرایش در روان آنلاین به اشتراک گذاشته شد. اسماعیل درمان)
آقای دکتر (عبدالکریم) سروش در بعضی از سخنرانیها و نوشتههای اخیرشان (مثلاً «وجدان شرمگین») میکوشند تا مفهوم «شرم» را به عنوان مُکمِّلی برای اخلاقِ حقوقمحور مطرح و به نظام اخلاقی و حقوقی معاصر وارد کنند.
ظاهراً ایشان دو مدعای اصلی دارند: اول آنکه، اگر روابط فردی و اجتماعی ما تماماً بر مفهوم حق و رعایت حقوق انسانها بنا شود، حاصل کار لزوماً یک زندگی اخلاقی و شریف نخواهد بود؛ و دوم آنکه، چارهی این مشکل در آن است که پای مفهوم «شرم» یا «وجدان شرمگین» را به قلمرو اخلاق (و احیاناً حقوق) باز کنیم یا دستِ کم بر منزلت آن در این حوزهها تأکید بیشتری بورزیم.
به نظر من، ادعای اول ایشان درست به نظر میرسد. اخلاق حقوقمحور نهایتاً نوعی اخلاق عدالت است، و زندگی اخلاقی به کمال نمیرسد مگر آنکه ما در کنار اخلاق عدالت اخلاق شفقت را هم برسمیت بشناسیم. برای مثال، فرض کنید که شما پولی از من وام گرفتهاید و قول دادهاید که آن را ده روز دیگر به من بازگردانید. اما در روز مقرر شما سخت به آن پول نیاز دارید (مثلاً فرزندتان دچار بیماری شدیدی شده است و شما باید آن پول را صرف درمان او کنید). در این شرایط من حق دارم که در روز موعود پول خود را مطالبه کنم (حتی اگر خود هیچ نیازی به آن پول نداشته باشم)، و شما هم مکلف هستید که آن وام را ادا کنید (حتی اگر سخت به آن محتاجاید). در اینجا من با مطالبهی طلب خود هیچ حقی از شما ضایع نکردهام، اما کاملاً روشن است که یک انسان شریف نباید در این شرایط پول خود را مطالبه کند. به بیان دیگر، من با مطالبهی پولم ظاهراً کاری خلاف عدالت نکردهام، اما قطعاً کاری خلافِ شفقت و انسانیت مرتکب شدهام.
ظاهراً دکتر سروش برای پُر کردن این فاصله است که پای «شرم» را به میان میآورد: انسانی که وجدان شرمگین داشته باشد در این شرایط ولو آنکه حق مطالبهی پول خود را دارد اما از انجام آن کار حیا میکند (یا باید حیا بکند).
اما حقیقت این است که من مطمئن نیستم شرم (برخلاف نظر دکتر سروش و تصور بسیاری از اخلاقیون گذشتهی ما اعم از عارفان و فقیهان) از حیث اخلاقی (و حقوقی) عاطفهی مثبت و سازندهای باشد. بلکه برعکس به نظرم ورود شرم به نظام اخلاقی (خصوصاً در مقام تعلیم و تربیت کودکان) و نیز نظام حقوقی کاری، کاملاً ناروا و خطرناک است. در حدی که من میفهمم، شرم واکنش روح ما به تجربهی «قصور» است. یعنی (١) من تصویری از یک منِ آرمانی و ایدهآل در ذهن دارم؛ (٢) حال جاری و وضعیت کنونی خود را با آن وضعیت آرمانی مقایسه میکنم؛ (٣) در مییابم که با آن وضعیت آرمانی فاصلهی زیادی دارم؛ و (۴) در نتیجهی آگاهی نسبت به این قصور عاطفهی منفیای در من بیدار میشود که آن را «شرم» مینامیم.
فرض بر این است که گزندهگیِ تجربهی شرم تازیانهای بر گُردهی «من» قاصر و ناقص میکشد تا بلکه از جای خود بپرد و ولو اندکی ارتفاع بگیرد و به آن وضعیت آرمانی نزدیکتر شود. اما من نمیفهمم که چرا باید – خصوصاً در مقام تربیت کودکان- از تازیانهی چنان خشونت موذی و گزندهای استفاده کرد. چرا من روح بیدفاع فرزندم را به زهر این عاطفه منفی مجروح کنم به این امید که از سر درد و جراحت عزم بالا کند و در کمال خود بکوشد؟
آیا بهتر نیست به جای آنکه نظام تربیتی خود را بر مبنای اینگونه عواطف منفی و خشونتبار بنا کنیم، بکوشیم از قدرتِ عواطف مثبت و شکوفاننده برای تعالی بخشیدن به شخصیت انسانها (خصوصاً فرزندان مان) استفاده کنیم؟ برای مثال، آیا بهتر نیست به جای شرمگین کردن کودک، عشق و احترام به خود را در او بپرورانیم تا او بواسطهی احترامی که برای خود قائل است از سر مهری که به خود میورزد در کمال و تعالی خویشتن بکوشد و به آن «منِ آرمانی» نزدیکتر شود؟
عاطفهی شرم علیرغم ظاهر معصوماش یکی از خشونتبارترین عواطفی است که سنت ما برای تحکیم اخلاق و تثبیت نظم حقوقی و از همه بدتر تربیت کودکان به استخدام گرفته است. به نظرم بهتر است فاصله میان اخلاق عدالت و اخلاق شفقت را با عشق و احترام به خود و دیگری پُر کنیم نه باخشونتِ ویرانگری که در تجربهی شرم نهفته است. به نظرم حتماً باید ارزش مزعوم «شرم» را به عنوان عاطفهی اخلاقی مورد تجدیدنظر جدی قرار داد.
«وجدان شرمگین» بیشتر از آنکه از یک وضعیت اخلاقی مثبت حکایت کند، تصویر روح رمیده و بیدفاعی است که زیر ضرب تازیانهی خشونت، خفی و درونیشده در گوشهای کز کرده و سرخ و کبود شده است.