مبحث

گذر گاه عافیت

مبحث

گذر گاه عافیت

گفت‌وگو با مبتکر اولین هات‌داگ واقعی در ایران

گفت‌وگو با مبتکر اولین هات‌داگ واقعی در ایران

گروه مشاوران به تدریج به کار شیلا سامان دادند؛ از آرم و لوگوی جدید گرفته تا تغییرات در ساختار شیلا را شکل دادند و به بیانی دیگر، شیلا از همین زمان پوست‌اندازی کرد و به شکل کنونی رسید.

«مجید میری» خالق رستوران های زنجیره ای فست فود شیلا، 37 ساله است و کارشناسی ارشد گیاه پزشکی دارد. وی هم اکنون عضو هیات مدیره رستوران‌های زنجیره‌ای شیلا است و برنامه های جدیدی برای ایجاد یک برند دیگر در صنعت غذا در سر دارد. در کار کشاورزی هم سر رشته دارد و در مزرعه‌های بزرگی کار کرده است، اما به قول خودش چون این طور کارها، ارضایش نکرده و بدلیل این که دوست داشته کنترل کارهایی که انجام می‌دهد را خود در دست داشته باشد، به فکر راه انداختن رستوران افتاده است. از کودکی به غذا و کار کردن در این حوزه علاقه داشته است. وی از شکست نترسیده و مطالعه کتاب‌های روانشناسی و موفقیت، از علاقه‌مندی‌های وی است. سال 72 در اولین سال دانشگاهش، کتاب «به سوی کامیابی» آنتونی رابینز را خوانده و معتقد است این کتاب جرقه‌ای در زندگی‌اش ایجاد کرد و بعد از آن کاملاً از این رو به آن رو شده است. وی اولین تجربه اش در فست فود را سال 1379 در مغازه کوچک 15 متری آغاز کرده است. متن زیر حاصل گپ‌وگفت چند ساعته سایت لقمه با وی است که آن را در ادامه می‌خوانید.
 لطفا رزومه کوتاهی از خود بگویید.من ازکودکی به غذا و کار های مرتبط با آن علاقه داشتم. گرچه قبل از اینکه وارد این حوزه شوم چندین کار دیگر را حتی در زمینه کشاورزی تجربه کردم اما در سال 1379 که تازه  دانشجوی کارشناسی ارشد  شده بودم با سرمایه گذاری شخص دیگری، مغازه فست فود کوچکی به نام «هیلا» که 15 متر بیشتر نبود را روبروی پارک ملت و در برج سایه با سه پرسنل در اختیار گرفتم. تنها رستوران های فست فود زنجیره ای در آن زمان، بوف، هایدا و آیدا بودند.


* کار هیلا را از کجا شروع کردید؟

هیلا را از زن و شوهر جوانی گرفتیم که دیگر از کار کردن در آنجا خسته شده بودند و در یک بعدازظهر دستور پخت تمام غذاهایی که در آنجا سرو می کردند را به من یاد دادند و مغازه را تحویل داده و رفتند.

در آن مغازه کوچک به جز یک دستگاه مایکروویو خانگی، ساندویچ میکر و برخی ابزار الات کوچک آشپزی امکانات و تجهیزات دیگری نبود. همبرگر، رست بیف و غذاهای دیگر را در خانه تهیه می کردیم و به مغازه می‌بردیم.

پس از چند روز که به امور روزمره آن مغازه احاطه پیدا کردم، از آنجایی که همیشه به دنبال اتفاقات و کارهای خاص هستم، پرس‌وجو و جست‌وجویی کردم و متوجه شدم که چیزی که در ایران مرسوم به "هات داگ" است، در دنیا این گونه نیست. عکسی از هات داگ پیدا کردم و سعی کردم هات داگی مثل آن را تهیه کنم.

از جمله نکاتی که به آن توجه کردم سس این ساندویچ بود. در ایران  معمولا سس خردل  به دلیل تندی و طعم خاص آن مصرف زیادی ندارد؛ ما سس خردل تند را با مواد دیگری مثل سس مایونز و ادویه‌جات ترکیب و سس خوش طعمی فراهم نمودیم.

نکته دیگر نان این ساندویچ بود؛ در آن زمان نان مخصوص هات داگ در تهران وجود نداشت بنابراین با نانوایی صحبت کردم تا با سایز خاصی برای‌مان نان مخصوص تولید کند.

نکته سوم که بسیار هم حیاتی بود و در حقیقت برگ برنده این ساندویچ شد، بسته بندی آن بود. برای سرو این هات داگ به دلیل اندازه کوچکش و به این دلیل که باید دیده شود، به دنبال جعبه‌ای مخصوص گشتم، اما در اندازه‌هایی که می‌خواستم پیدا نکردم، بنابراین بسته‌بندی جدیدی ابداع کردم. بزرگ ترین تمایزاتی که این هات داگ مخصوص داشت، اندازه  نان کوچک، بسته بندی خاص آن وظاهر زیبای خود ساندویچ بود وقتی این هات داگ مخصوص را تهیه کردیم، شعاری با عنوان «اولین هات داگ واقعی تهران» را برای آن انتخاب کردیم که بسیار مورد توجه واقع شد.

تبلیغاتم را از روز 16 مرداد 79 با همین شعار بر روی ورق های A4  دست نویس در طبقه همکف برج سایه که مرکز خرید بود و سایر طبقات آن که شرکت های بزرگی حضور داشتند، پخش کردم. در همان روز به کل واحدهای برج، هات داگ رایگان ارسال کردیم. بعد از آن، طی تنها چهار ماهی که از آغاز کارمان می گذشت، فروش آن مغازه کوچک، 4 برابر افزایش یافت. کار بسیار سختی را در آن دوران تجربه کردم به نحوی که در یک ماه 10 کیلو از وزنم کم شد.


* عاقبت هیلا چه شد؟

ما در آنجا 6 مدل هات داگ با سس های مختلف تهیه کرده و می فروختیم. اما بواسطه یکی از ویژگی های شخصیتی من که نمی توانم به کارهای تکراری بپردازم و تجربه کردن کارهای جدید را دوست دارم، پس از 6 ماه کار در آن مغازه و یادگیری تمام مشخصات کاری رستوران در آن اندازه، تصمیم گرفتم که شعبه دوم را در بزرگراه کردستان راه اندازی کنم. در شعبه دوم  هم فضای بیشتری داشتیم و هم به مراتب منو کاملتری قابل ارایه  بود البته هر دو شعبه با مدیریت من فعالیت می کردند.

این پروسه حدود یک سال و نیم طول کشید و بنا به اتفاقاتی از هیلا بیرون آمدم. البته هیچ وقت هم فکر نمی کردم که پس از این همه درس خواندن بخواهم فقط در یک مغازه کوچک که آن هم متعلق به خودم نبود، کار کنم. در همان زمان هم تقریباً درسم در دانشگاه تمام شده بود و با یکی از دوستانم مغازه ای کوچک را در خیابان ولی عصر روبروی خیابان مطهری  اجاره کردیم که آنجا هم دقیقا 15 متر بود. نام این مغازه را «شیلا» گذاشتیم و با شعار «مبتکر اولین هات داگ واقعی تهران» کارمان را آغاز کردیم.


* چطور شد که نام شیلا را انتخاب کردید؟
شیلا، اسمی شاد و بین‌المللی است و مردم به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کنند و تصور من هم این بود که شاید روزی این نام به صورت برندی بین‌المللی مطرح شود. از سویی این نام شباهت زیادی به نام محل فعالیت قبلی من هم داشت و هر دو این موارد دلیل این انتخاب بود.


* کار شیلا چگونه پیش رفت؟ کنار مغازه ما مغازه ساندویچی دیگری بود که می گفت اینجا اصلا مناسب رستوران نیست و ما کلاً روزی 50 هزار تومان بیشتر فروش نداریم و پنج شنبه و جمعه اصلا بازار ندارد. اما من که کار فروش را از مغازه‌های کوچک هیلا یاد گرفته بودم در این مغازه هم خیلی خوب کار می‌کردیم و فروش بسیار خوبی داشتیم. البته یکی از دلایلی که خیلی خوب فروش داشتیم این بود که برخوردمان با مردم بسیار خوب بود. ما در آن زمان در مغازه کوچک مان، لپ تاپ داشتیم و فیش‌های فروش را با همین لپ تاپ صادر و با پرینتر سوزنی چاپ می‌کردیم که بسیار برای مردم جای تعجب داشت. بعد از آن هر ماه قرعه کشی می‌کردیم و کارت اینترنت هدیه می‌دادیم. این نوع فروش، برخورد خوب با مردم و هدیه‌ها بسیار موثر بود و الان پس از 12 سال تجربه کار در رستوران می گویم که از عوامل فروش بالا، اول برخورد خوب، دوم برخورد خوب، سوم برخورد خوب و چهارم غذای خوب است. البته عوامل دیگر مثل تبلیغات هم دخیل است، اما برخورد خوب بسیار موثر است. بنابراین غذای خوب، بسته بندی خوب، برخورد خوب و خدمات جانبی خوب بسیار در فروش ما موثر بود.

چند وقت بعد، مغازه ای دیوار به دیوار ما به نام «آیدا» باز شد و هر کاری که ما انجام می‌دادیم، انجام می‌داد. اما از این حرف‌ها که بگذریم، سر سال وقتی آنها رفتند، ما آن مغازه را هم گرفتیم و شیلا را بزرگ کردیم و طراحی داخلی جدیدی انجام دادیم. از همان زمان‌ها فکر می کردم که دیگر جای من آنجا نیست چون به فکرهدف‌های بزرگتری بودم. شش ماه بعد از اینکه شعبه را بزرگ کردیم، شرکتی ایجاد و ثبت کردم و دفتری نزدیک به همین شعبه اول گرفتم. این پروسه خروج از مغازه خیلی سخت بود، چرا که جایگزین کردن افرادی به جای خودمان در مغازه که بتوانند همان سرویس را به مشتری ارایه کنند برای ما مشکل بود.


 


* هدف تان از ایجاد شرکت و ثبت آن چه بود؟

تصور و هدف ما از ایجاد شرکت این بود که شرکتی برای خدمات و پشتیبانی رستوران راه اندازی کنیم، چون ما هنوز در ایران از این نظر فقیر هستیم؛ اما وقتی با آن مواجه شدیم، آن را خیلی دشوارتر دیدیم.
همان زمان برای ایجاد شعبه به ما مراجعه می کردند، اما عقیده داشتم که باید شعبه دوم را خودمان راه اندازی کنیم شیلا به به همین علت در خیابان ستارخان، شعبه دوم مان را راه انداختیم و از همان به بعد، به فاصله 6 ماه شعبه های دیگرمان را با مشارکت افراد دیگر راه اندازی کردیم.


* زمانی که برای راه اندازی شعب از افراد دیگر استفاده کردید، این ترس را نداشتید که کار محرمانه تان لو برود؛ چرا که شما باید برای هر شعبه بحث آموزش را پی گیری می کردید؟


این پروسه بسیار پیچیده و مشکل است. بطور مثال در آن زمان فقط حدود 15 نفربرای 5 شعبه ما در دفتر مرکزی کار می کردند و من تمام روز برای هماهنگی و کار وقت صرف می کردم. فرآیند بسیار پیچیده ای بود که گذشت.


* زمانی که کار خودتان را در هیلا و بعد در شیلا آغاز کردید، حرف و حدیث هایی هم برای کارتان در بین فامیل و دوستان وجود داشت؟همیشه و در هر حال شما در معرض قضاوت مردم هستید و اگر بخواهید با نگاه همیشگی به این شنیده ها تصمیم گیری کنید به خطا خواهید رفت مطمئن باشید زمانی کاری موفق می شود که اعتقاد کامل به کارتان داشته باشید و با عشق و علاقه کارتان را ادامه دهید. بنابراین چون من همیشه دوست داشتم کنترل کارم در دست خودم باشد، همیشه راه های جدید را تجربه می کنم. من از زمانی که کشاورزی می کردم تا به حال، کلی شکست در زندگی‌ام دارم و از این شکست‌ها بسیار درس گرفتم.




* شیلا از چه زمانی به صورت سیستماتیک عمل کرد؟


در سال 86، ما 9 شعبه داشتیم و متوجه شدم که دیگر نمی توانیم به درستی به جلو حرکت کنیم و در همان زمان بود که به فکر راه اندازی سازمان افتادیم. سازمانی که داشتیم سیستماتیک نبود و به دنبال راه حل با گروه مشاورانی که کارشان برنامه ریزی و مدیریت استراتژیک سازمان‌ها بود و در بازار بسیار موفق بودند قرارداد توتال سیستم بستیم تا ما را در کارهای‌مان راهنمایی کنند.

این وضعیت خوب بود و اتفاقات خوبی در سیستم افتاد، قبل از این زمان گرفتاری‌های ما آغاز شد. وقتی قصد ایجاد یک برند را دارید، هزینه بسیاری صرف خواهد شد که یا باید این هزینه را داشته باشید و یا اینکه باید آن را ایجاد کنید. تفاوت کار در ایران با بقیه کشورها این است که شماری از سدهای محکم بر سر راه یک فرد در این کار وجود دارد و زمانی که فرد نتواند هزینه‌های برندش را بپردازد، بدهی ایجاد خواهد شد.

گروه مشاوران به تدریج به کار ما سامان دادند؛ از آرم و لوگوی جدید گرفته تا تغییرات در ساختار شیلا را شکل دادند و به بیانی دیگر، شیلا پوست‌اندازی کرد و واحدهای مختلف از جمله مالی، آر اند دی، منابع انسانی، فروش و بازاریابی، کنترل کیفی و ... شکل گرفت. برای ایجاد این تغییرات، 2 سال شعبه ای ایجاد نکردیم و در این مدت کارهای مان را سامان دادیم و سرمایه‌گذارهای جدید جذب سازمان شدند.

بعد از 2 سال، شیلای جدید با دکورهای جدید و نیروهای متخصص و آموزش دیده شروع به کار کردند. دستورالعمل هایی نوشته شد که شامل تمام جزییات مربوط به راه اندازی یک فست فود زنجیره‌ای کاملاً بومی است. با این شیوه شیلا پیشرفتی منطقی را پیش گرفت. سال 89 اعلامی مختصرکردیم که شعبه واگذار می‌کنیم که در عرض 6 ماه، 10 شعبه به افرادی که واجد شرایط بودند واگذار کردیم.

تا همان زمان من مدیرعامل شیلا بودم و برای ادامه کارمان شرکایی گرفتیم. بعد از آن اتفاقاتی افتاد که احساس کردم شیلا، دیگر شیلای من نیست و در فروردین ماه سال 90 از مدیرعاملی استعفا دادم، اما هنوز عضو هیات مدیره شیلا هستم.


* دلیل استعفای شما از شیلا چه بود؟

به همان دلایلی که قبلا هم از هیلا بیرون آمدم، چرا که من نمی‌توانم به صورت مدوام فقط به یک نوع کار تکراری بپردازم و زمانی که تقریبا همه ابعاد یک کار را امتحان کردم باید کار جدیدی را آغاز کنم. زمانی است که آدم احساس می‌کند، نبودنش باعث تسهیل در پیشرفت کارها است و وجودش مانعی برای ادامه راه است، این زمان، زمان تغییر است.
نکته دیگر این است که کار باید تحت کنترل خودم باشد و وقتی احساس می کنم که این موقعیت وجود ندارد به جایی می‌روم که بتوانم کاری مفیدتر انجام دهم.


* ترسی از شروع دوباره ندارید؟


به هیچ وجه از شروع دوباره ترس ندارم، چون احساس می کنم همه این اتفاقات تجربه است و اعتقاد دارم که هر اتفاقی که امروز می‌افتد، یک قسمت از مسیر زندگی است و انسان ها در این مسیر، زندگی می کنند. همچنان که در قرآن جمله ‌ی وجود دارد که معنی اش این است: بعضی مواقع آن چیزی که برای شما اتفاق می افتد دقیقا آن چیزی نیست که فکر می‌کنید و در آینده حکمت آن مشخص خواهد شد. البته هر کدام از ما سهمی داریم که باید در مملکت مان کاری انجام دهیم؛ بنابراین من که از همان ابتدا بسیار به غذا و کار غذا علاقه داشتم و حتی در دانشگاه هم توان بورسیه برای ادامه تحصیل در رشته خودم را داشتم ولی به ادامه این مسیر بیشتر علاقمند بودم.

* هم اکنون از کاری که می کنید راضی هستید؟ از موقعیتی که در آن قرار دارید راضی هستید؟
الان بسیار خوشحال هستم و چون به انجام کار مستقل علاقه بسیار داشتم که حتی افت و خیزهای موجود هم مانعی برایم نشد. در این مورد، نمی توانید حتی یک نفر را پیدا کنید که از راه سالم درآمد داشته باشد و روند و جریانی پر افت و خیز در زندگی اش نداشته باشد. در عین حال وقتی سرگذشت زندگی برخی افراد موفق را می خوانم، با خودم می گویم که افت و خیزهای من در برابر آنها چیزی نیست.

من در دو سه سالی که در شیلا خیلی شرایط سخت شده بود یعنی به جایی رسیده بود که تقریباً اکثراطرافیانم نا امید شده بودند بسیار امیدواربودم و ایستادم؛ یعنی زمان‌هایی بود که آن قدر فشار مشکلات شدید بود که امید از بین می‌رفت. سوخت زندگی آدمی امید است و اگر امید نباشد، همه چیز بی معنی می‌شود.


* خواندن کتاب های روانشناسی و موفقیت را توصیه می کنید؟

من اولین کتابی از این نوع که خواندم، «به سوی کامیابی» آنتونی رابینز بود که این کتاب جرقه ای در زندگی من ایجاد کرد که زندگی ام کاملاً از این رو به این رو شد. بنابراین خواندن این نوع کتاب ها حتماً موثر است با در نظر گرفتن این نکته که باید خوب آموخت و بعد عمل کرد و پشتکار داشت و حتما باید در کار صداقت وجود داشته باشد کنند. در کار تجارت باید حواس تان به چهار مورد مهم باشد؛ وارد بودن به دانش حسابداری، داشتن سرمایه، برنامه ریزی و دانستن قانون. در این صورت است که تجارت موفقی خواهید داشت، از طرفی باید فروشنده خوبی باشید و کسی که بتواند بهتر فروش کند، موفق تر است.


* به نظر شما تحصیلات آکادمیک چقدر در موفقیت موثر است؟

به نظر من، فقط گذاراندن یک دوره از تحصیلات آکادمیک خوب است و گذراندن دوره‌های کاربردی تکمیلی لزومی به تحصیل مجدد در دانشگاه ندارد بلکه می‌توان دوره فشرده آن را در موسسات دیگر بیشتر به صورت کارگاهی و عملیاتی گذراند چرا که تا زمانی که تجربه عملی و حرفه ای وجود نداشته باشد، کسی موفق نمی شود. البته اگر تحصیل و تجربه هر کدام در جای درستی اتفاق بیفتد، حتماً به موفقیت منجر می شود.


* بیشتر به کدام رستوران ها می روید؟
فست فودهای خوبی مثل دهکده، پرپروک، آپاچی و رستوران‌هایی مثل بیکس، لوپه تو و ... تعداد آنها واقعا زیاد است!


* آدم شیکمویی بودید؟



بله هنوز هم هستم. البته حواسم به رژیم غذایی خودم هم هست، چرا که وقتی که به یک رستوران می‌روم دوست دارم با اطمینان خاطر متنوع و با اشتها غذا بخورم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد