«مجید میری» خالق رستوران های زنجیره ای فست فود شیلا، 37 ساله است و کارشناسی ارشد گیاه پزشکی دارد. وی هم اکنون عضو هیات مدیره رستورانهای زنجیرهای شیلا است و برنامه های جدیدی برای ایجاد یک برند دیگر در صنعت غذا در سر دارد. در کار کشاورزی هم سر رشته دارد و در مزرعههای بزرگی کار کرده است، اما به قول خودش چون این طور کارها، ارضایش نکرده و بدلیل این که دوست داشته کنترل کارهایی که انجام میدهد را خود در دست داشته باشد، به فکر راه انداختن رستوران افتاده است. از کودکی به غذا و کار کردن در این حوزه علاقه داشته است. وی از شکست نترسیده و مطالعه کتابهای روانشناسی و موفقیت، از علاقهمندیهای وی است. سال 72 در اولین سال دانشگاهش، کتاب «به سوی کامیابی» آنتونی رابینز را خوانده و معتقد است این کتاب جرقهای در زندگیاش ایجاد کرد و بعد از آن کاملاً از این رو به آن رو شده است. وی اولین تجربه اش در فست فود را سال 1379 در مغازه کوچک 15 متری آغاز کرده است. متن زیر حاصل گپوگفت چند ساعته سایت لقمه با وی است که آن را در ادامه میخوانید.
لطفا رزومه کوتاهی از خود بگویید.من ازکودکی به غذا و کار های مرتبط با آن علاقه داشتم. گرچه قبل از اینکه وارد این حوزه شوم چندین کار دیگر را حتی در زمینه کشاورزی تجربه کردم اما در سال 1379 که تازه دانشجوی کارشناسی ارشد شده بودم با سرمایه گذاری شخص دیگری، مغازه فست فود کوچکی به نام «هیلا» که 15 متر بیشتر نبود را روبروی پارک ملت و در برج سایه با سه پرسنل در اختیار گرفتم. تنها رستوران های فست فود زنجیره ای در آن زمان، بوف، هایدا و آیدا بودند.
* کار هیلا را از کجا شروع کردید؟
هیلا را از زن و شوهر جوانی گرفتیم که دیگر از کار کردن در آنجا خسته شده بودند و در یک بعدازظهر دستور پخت تمام غذاهایی که در آنجا سرو می کردند را به من یاد دادند و مغازه را تحویل داده و رفتند.
در آن مغازه کوچک به جز یک دستگاه مایکروویو خانگی، ساندویچ میکر و برخی ابزار الات کوچک آشپزی امکانات و تجهیزات دیگری نبود. همبرگر، رست بیف و غذاهای دیگر را در خانه تهیه می کردیم و به مغازه میبردیم.
پس از چند روز که به امور روزمره آن مغازه احاطه پیدا کردم، از آنجایی که همیشه به دنبال اتفاقات و کارهای خاص هستم، پرسوجو و جستوجویی کردم و متوجه شدم که چیزی که در ایران مرسوم به "هات داگ" است، در دنیا این گونه نیست. عکسی از هات داگ پیدا کردم و سعی کردم هات داگی مثل آن را تهیه کنم.
از جمله نکاتی که به آن توجه کردم سس این ساندویچ بود. در ایران معمولا سس خردل به دلیل تندی و طعم خاص آن مصرف زیادی ندارد؛ ما سس خردل تند را با مواد دیگری مثل سس مایونز و ادویهجات ترکیب و سس خوش طعمی فراهم نمودیم.
نکته دیگر نان این ساندویچ بود؛ در آن زمان نان مخصوص هات داگ در تهران وجود نداشت بنابراین با نانوایی صحبت کردم تا با سایز خاصی برایمان نان مخصوص تولید کند.
نکته سوم که بسیار هم حیاتی بود و در حقیقت برگ برنده این ساندویچ شد، بسته بندی آن بود. برای سرو این هات داگ به دلیل اندازه کوچکش و به این دلیل که باید دیده شود، به دنبال جعبهای مخصوص گشتم، اما در اندازههایی که میخواستم پیدا نکردم، بنابراین بستهبندی جدیدی ابداع کردم. بزرگ ترین تمایزاتی که این هات داگ مخصوص داشت، اندازه نان کوچک، بسته بندی خاص آن وظاهر زیبای خود ساندویچ بود وقتی این هات داگ مخصوص را تهیه کردیم، شعاری با عنوان «اولین هات داگ واقعی تهران» را برای آن انتخاب کردیم که بسیار مورد توجه واقع شد.
تبلیغاتم را از روز 16 مرداد 79 با همین شعار بر روی ورق های A4 دست نویس در طبقه همکف برج سایه که مرکز خرید بود و سایر طبقات آن که شرکت های بزرگی حضور داشتند، پخش کردم. در همان روز به کل واحدهای برج، هات داگ رایگان ارسال کردیم. بعد از آن، طی تنها چهار ماهی که از آغاز کارمان می گذشت، فروش آن مغازه کوچک، 4 برابر افزایش یافت. کار بسیار سختی را در آن دوران تجربه کردم به نحوی که در یک ماه 10 کیلو از وزنم کم شد.
* عاقبت هیلا چه شد؟
ما در آنجا 6 مدل هات داگ با سس های مختلف تهیه کرده و می فروختیم. اما بواسطه یکی از ویژگی های شخصیتی من که نمی توانم به کارهای تکراری بپردازم و تجربه کردن کارهای جدید را دوست دارم، پس از 6 ماه کار در آن مغازه و یادگیری تمام مشخصات کاری رستوران در آن اندازه، تصمیم گرفتم که شعبه دوم را در بزرگراه کردستان راه اندازی کنم. در شعبه دوم هم فضای بیشتری داشتیم و هم به مراتب منو کاملتری قابل ارایه بود البته هر دو شعبه با مدیریت من فعالیت می کردند.
این پروسه حدود یک سال و نیم طول کشید و بنا به اتفاقاتی از هیلا بیرون آمدم. البته هیچ وقت هم فکر نمی کردم که پس از این همه درس خواندن بخواهم فقط در یک مغازه کوچک که آن هم متعلق به خودم نبود، کار کنم. در همان زمان هم تقریباً درسم در دانشگاه تمام شده بود و با یکی از دوستانم مغازه ای کوچک را در خیابان ولی عصر روبروی خیابان مطهری اجاره کردیم که آنجا هم دقیقا 15 متر بود. نام این مغازه را «شیلا» گذاشتیم و با شعار «مبتکر اولین هات داگ واقعی تهران» کارمان را آغاز کردیم.
* چطور شد که نام شیلا را انتخاب کردید؟
شیلا، اسمی شاد و بینالمللی است و مردم به راحتی با آن ارتباط برقرار میکنند و تصور من هم این بود که شاید روزی این نام به صورت برندی بینالمللی مطرح شود. از سویی این نام شباهت زیادی به نام محل فعالیت قبلی من هم داشت و هر دو این موارد دلیل این انتخاب بود.
* کار شیلا چگونه پیش رفت؟ کنار مغازه ما مغازه ساندویچی دیگری بود که می گفت اینجا اصلا مناسب رستوران نیست و ما کلاً روزی 50 هزار تومان بیشتر فروش نداریم و پنج شنبه و جمعه اصلا بازار ندارد. اما من که کار فروش را از مغازههای کوچک هیلا یاد گرفته بودم در این مغازه هم خیلی خوب کار میکردیم و فروش بسیار خوبی داشتیم. البته یکی از دلایلی که خیلی خوب فروش داشتیم این بود که برخوردمان با مردم بسیار خوب بود. ما در آن زمان در مغازه کوچک مان، لپ تاپ داشتیم و فیشهای فروش را با همین لپ تاپ صادر و با پرینتر سوزنی چاپ میکردیم که بسیار برای مردم جای تعجب داشت. بعد از آن هر ماه قرعه کشی میکردیم و کارت اینترنت هدیه میدادیم. این نوع فروش، برخورد خوب با مردم و هدیهها بسیار موثر بود و الان پس از 12 سال تجربه کار در رستوران می گویم که از عوامل فروش بالا، اول برخورد خوب، دوم برخورد خوب، سوم برخورد خوب و چهارم غذای خوب است. البته عوامل دیگر مثل تبلیغات هم دخیل است، اما برخورد خوب بسیار موثر است. بنابراین غذای خوب، بسته بندی خوب، برخورد خوب و خدمات جانبی خوب بسیار در فروش ما موثر بود.
چند وقت بعد، مغازه ای دیوار به دیوار ما به نام «آیدا» باز شد و هر کاری که ما انجام میدادیم، انجام میداد. اما از این حرفها که بگذریم، سر سال وقتی آنها رفتند، ما آن مغازه را هم گرفتیم و شیلا را بزرگ کردیم و طراحی داخلی جدیدی انجام دادیم. از همان زمانها فکر می کردم که دیگر جای من آنجا نیست چون به فکرهدفهای بزرگتری بودم. شش ماه بعد از اینکه شعبه را بزرگ کردیم، شرکتی ایجاد و ثبت کردم و دفتری نزدیک به همین شعبه اول گرفتم. این پروسه خروج از مغازه خیلی سخت بود، چرا که جایگزین کردن افرادی به جای خودمان در مغازه که بتوانند همان سرویس را به مشتری ارایه کنند برای ما مشکل بود.
* هدف تان از ایجاد شرکت و ثبت آن چه بود؟
تصور و هدف ما از ایجاد شرکت این بود که شرکتی برای خدمات و پشتیبانی رستوران راه اندازی کنیم، چون ما هنوز در ایران از این نظر فقیر هستیم؛ اما وقتی با آن مواجه شدیم، آن را خیلی دشوارتر دیدیم.
همان زمان برای ایجاد شعبه به ما مراجعه می کردند، اما عقیده داشتم که باید شعبه دوم را خودمان راه اندازی کنیم شیلا به به همین علت در خیابان ستارخان، شعبه دوم مان را راه انداختیم و از همان به بعد، به فاصله 6 ماه شعبه های دیگرمان را با مشارکت افراد دیگر راه اندازی کردیم.
* زمانی که برای راه اندازی شعب از افراد دیگر استفاده کردید، این ترس را نداشتید که کار محرمانه تان لو برود؛ چرا که شما باید برای هر شعبه بحث آموزش را پی گیری می کردید؟
این پروسه بسیار پیچیده و مشکل است. بطور مثال در آن زمان فقط حدود 15 نفربرای 5 شعبه ما در دفتر مرکزی کار می کردند و من تمام روز برای هماهنگی و کار وقت صرف می کردم. فرآیند بسیار پیچیده ای بود که گذشت.
* زمانی که کار خودتان را در هیلا و بعد در شیلا آغاز کردید، حرف و حدیث هایی هم برای کارتان در بین فامیل و دوستان وجود داشت؟همیشه و در هر حال شما در معرض قضاوت مردم هستید و اگر بخواهید با نگاه همیشگی به این شنیده ها تصمیم گیری کنید به خطا خواهید رفت مطمئن باشید زمانی کاری موفق می شود که اعتقاد کامل به کارتان داشته باشید و با عشق و علاقه کارتان را ادامه دهید. بنابراین چون من همیشه دوست داشتم کنترل کارم در دست خودم باشد، همیشه راه های جدید را تجربه می کنم. من از زمانی که کشاورزی می کردم تا به حال، کلی شکست در زندگیام دارم و از این شکستها بسیار درس گرفتم.
* شیلا از چه زمانی به صورت سیستماتیک عمل کرد؟
در سال 86، ما 9 شعبه داشتیم و متوجه شدم که دیگر نمی توانیم به درستی به جلو حرکت کنیم و در همان زمان بود که به فکر راه اندازی سازمان افتادیم. سازمانی که داشتیم سیستماتیک نبود و به دنبال راه حل با گروه مشاورانی که کارشان برنامه ریزی و مدیریت استراتژیک سازمانها بود و در بازار بسیار موفق بودند قرارداد توتال سیستم بستیم تا ما را در کارهایمان راهنمایی کنند.
این وضعیت خوب بود و اتفاقات خوبی در سیستم افتاد، قبل از این زمان گرفتاریهای ما آغاز شد. وقتی قصد ایجاد یک برند را دارید، هزینه بسیاری صرف خواهد شد که یا باید این هزینه را داشته باشید و یا اینکه باید آن را ایجاد کنید. تفاوت کار در ایران با بقیه کشورها این است که شماری از سدهای محکم بر سر راه یک فرد در این کار وجود دارد و زمانی که فرد نتواند هزینههای برندش را بپردازد، بدهی ایجاد خواهد شد.
گروه مشاوران به تدریج به کار ما سامان دادند؛ از آرم و لوگوی جدید گرفته تا تغییرات در ساختار شیلا را شکل دادند و به بیانی دیگر، شیلا پوستاندازی کرد و واحدهای مختلف از جمله مالی، آر اند دی، منابع انسانی، فروش و بازاریابی، کنترل کیفی و ... شکل گرفت. برای ایجاد این تغییرات، 2 سال شعبه ای ایجاد نکردیم و در این مدت کارهای مان را سامان دادیم و سرمایهگذارهای جدید جذب سازمان شدند.
بعد از 2 سال، شیلای جدید با دکورهای جدید و نیروهای متخصص و آموزش دیده شروع به کار کردند. دستورالعمل هایی نوشته شد که شامل تمام جزییات مربوط به راه اندازی یک فست فود زنجیرهای کاملاً بومی است. با این شیوه شیلا پیشرفتی منطقی را پیش گرفت. سال 89 اعلامی مختصرکردیم که شعبه واگذار میکنیم که در عرض 6 ماه، 10 شعبه به افرادی که واجد شرایط بودند واگذار کردیم.
تا همان زمان من مدیرعامل شیلا بودم و برای ادامه کارمان شرکایی گرفتیم. بعد از آن اتفاقاتی افتاد که احساس کردم شیلا، دیگر شیلای من نیست و در فروردین ماه سال 90 از مدیرعاملی استعفا دادم، اما هنوز عضو هیات مدیره شیلا هستم.
* دلیل استعفای شما از شیلا چه بود؟
به همان دلایلی که قبلا هم از هیلا بیرون آمدم، چرا که من نمیتوانم به صورت مدوام فقط به یک نوع کار تکراری بپردازم و زمانی که تقریبا همه ابعاد یک کار را امتحان کردم باید کار جدیدی را آغاز کنم. زمانی است که آدم احساس میکند، نبودنش باعث تسهیل در پیشرفت کارها است و وجودش مانعی برای ادامه راه است، این زمان، زمان تغییر است.
نکته دیگر این است که کار باید تحت کنترل خودم باشد و وقتی احساس می کنم که این موقعیت وجود ندارد به جایی میروم که بتوانم کاری مفیدتر انجام دهم.
* ترسی از شروع دوباره ندارید؟
به هیچ وجه از شروع دوباره ترس ندارم، چون احساس می کنم همه این اتفاقات تجربه است و اعتقاد دارم که هر اتفاقی که امروز میافتد، یک قسمت از مسیر زندگی است و انسان ها در این مسیر، زندگی می کنند. همچنان که در قرآن جمله ی وجود دارد که معنی اش این است: بعضی مواقع آن چیزی که برای شما اتفاق می افتد دقیقا آن چیزی نیست که فکر میکنید و در آینده حکمت آن مشخص خواهد شد. البته هر کدام از ما سهمی داریم که باید در مملکت مان کاری انجام دهیم؛ بنابراین من که از همان ابتدا بسیار به غذا و کار غذا علاقه داشتم و حتی در دانشگاه هم توان بورسیه برای ادامه تحصیل در رشته خودم را داشتم ولی به ادامه این مسیر بیشتر علاقمند بودم.
* هم اکنون از کاری که می کنید راضی هستید؟ از موقعیتی که در آن قرار دارید راضی هستید؟
الان بسیار خوشحال هستم و چون به انجام کار مستقل علاقه بسیار داشتم که حتی افت و خیزهای موجود هم مانعی برایم نشد. در این مورد، نمی توانید حتی یک نفر را پیدا کنید که از راه سالم درآمد داشته باشد و روند و جریانی پر افت و خیز در زندگی اش نداشته باشد. در عین حال وقتی سرگذشت زندگی برخی افراد موفق را می خوانم، با خودم می گویم که افت و خیزهای من در برابر آنها چیزی نیست.
من در دو سه سالی که در شیلا خیلی شرایط سخت شده بود یعنی به جایی رسیده بود که تقریباً اکثراطرافیانم نا امید شده بودند بسیار امیدواربودم و ایستادم؛ یعنی زمانهایی بود که آن قدر فشار مشکلات شدید بود که امید از بین میرفت. سوخت زندگی آدمی امید است و اگر امید نباشد، همه چیز بی معنی میشود.
* خواندن کتاب های روانشناسی و موفقیت را توصیه می کنید؟
من اولین کتابی از این نوع که خواندم، «به سوی کامیابی» آنتونی رابینز بود که این کتاب جرقه ای در زندگی من ایجاد کرد که زندگی ام کاملاً از این رو به این رو شد. بنابراین خواندن این نوع کتاب ها حتماً موثر است با در نظر گرفتن این نکته که باید خوب آموخت و بعد عمل کرد و پشتکار داشت و حتما باید در کار صداقت وجود داشته باشد کنند. در کار تجارت باید حواس تان به چهار مورد مهم باشد؛ وارد بودن به دانش حسابداری، داشتن سرمایه، برنامه ریزی و دانستن قانون. در این صورت است که تجارت موفقی خواهید داشت، از طرفی باید فروشنده خوبی باشید و کسی که بتواند بهتر فروش کند، موفق تر است.
* به نظر شما تحصیلات آکادمیک چقدر در موفقیت موثر است؟
به نظر من، فقط گذاراندن یک دوره از تحصیلات آکادمیک خوب است و گذراندن دورههای کاربردی تکمیلی لزومی به تحصیل مجدد در دانشگاه ندارد بلکه میتوان دوره فشرده آن را در موسسات دیگر بیشتر به صورت کارگاهی و عملیاتی گذراند چرا که تا زمانی که تجربه عملی و حرفه ای وجود نداشته باشد، کسی موفق نمی شود. البته اگر تحصیل و تجربه هر کدام در جای درستی اتفاق بیفتد، حتماً به موفقیت منجر می شود.
* بیشتر به کدام رستوران ها می روید؟
فست فودهای خوبی مثل دهکده، پرپروک، آپاچی و رستورانهایی مثل بیکس، لوپه تو و ... تعداد آنها واقعا زیاد است!
* آدم شیکمویی بودید؟
بله هنوز هم هستم. البته حواسم به رژیم غذایی خودم هم هست، چرا که وقتی که به یک رستوران میروم دوست دارم با اطمینان خاطر متنوع و با اشتها غذا بخورم.
برای یک زندگی متعادل باید بدانید که همه چیز در جهت امیال شما نیست، نیازی به کار زیادی نیست فقط کافی است که در زمان مورد نیاز نه گفتن را یاد بگیرید و به جای کارهای اضافی اولویتهای زندگی خود را انتخاب کنید.
«استفن آر.کاوی» یکی از نویسندگان پرفروش ترین کتابهای تاریخ آمریکا در حوزه تجارت و بازرگانی چند روز پیش 16 جولای در سن 79 سالگی از دنیا رفت. وی مدرک لیسانس خود در رشته مدیریت بازرگانی را از دانشگاه یوتا و فوق لیسانس خود را از دانشگاه هاروارد و مدرک دکترای خود را در رشته آموزش مذهبی از دانشگاه بریگام دریافت کرده بود.
معروف ترین کتاب وی «هفت عادت انسانهای موفق» نام دارد که میلیونها نسخه از آن در آمریکا و سایر کشورهای جهان به فروش رفته است. دلیل ساده ای که این کتاب یکی از پرفروش ترین کتابهای تاریخ آمریکا به شمار می رود این است که وی برای بیان اصول ثابت شده صداقت، کمال و شان و مقام انسانیت از کلمات پیچیده روانشناسی و اصطلاحات موجود علمی استفاده نمی کند و تنها سعی می کند راه و روشی را بیان کند که انسانهای موفق تجربه کرده اند. خلاصه ای از توضیحات وی برای این عادات طبق زیر است:
یک: فعال و سریع باشید
زندگی شما مسئله ای اتفاقی نیست. اگر می دانید یا نه باید بگویم زندگی توسط شما طراحی می شود. انتخاب فرصتهای آن با خودتان است. به یاد داشته باشید هر لحظه، هر موقعیت و هر فرصت یک انتخاب جدید فراهم می آورد. در صورت استفاده از این موقعیت ها مطمئن باشید نتایج مثبتی انتظار شما را خواهد کشید. در حقیقت فعال بودن قبول کردن مسئولیت در زندگی است. افراد فعال خود را در هر شرایطی پاسخگو می شناسند. آنها برای رفتار خود ژنتیک، شرایط و کارهای دیگران را سرزنش نمی کنند. آنها می دانند که خودشان رفتارشان را انتخاب می کنند.
دو: در ذهنتان از انتها شروع کنید
در حال حاضر چه کسی می خواهید باشید، رویاهایتان چه چیزی است، می خواهید کاری را انجام دهید که همیشه می خواستید؟ صداقت داشته باشید. عادت شماره 2 در حقیقت توانایی تخیل و تصور در ذهن را می گوید که چشم انسان نمی تواند آن را در زمان حال مشاهده کند. یکی از بهترین روشها برای هماهنگ کردن این عادت در زندگی بالا بردن مهارت برنامه ریزی و شخصیت درونی است و روی این مسئله تمرکز میکند که چه کاری می خواهید انجام دهید و چه کسی می خواهید باشید. در اصل این عادت طرحی برای موفقیت محسوب می شود.
سه: اولین چیزها را اول انجام دهید
برای اینکه یک زندگی متعادل داشته باشید، باید این موضوع را بدانید که همه چیز در جهت امیال شما نیست. نیازی به کار زیادی نیست. فقط کافی است که در زمان مورد نیاز نه گفتن را یاد بگیرید و به جای کارهای اضافی اولویت های زندگی خود را انتخاب کنید و روی آنها تمرکز کنید. این عادت همان مدیریت کارها و زندگی است. اهداف، ارزشها، نقشها و اولویت های زندگی همه اموری هستند که انسان را به سوی موفقیت رهنمود می کنند. اولین چیزها آنهایی هستند که شما شخصاً آن را ارزشمند تشخیص می دهید. اگر اولین این کارها را انجام دهید در حقیقت زمان را مدیریت کرده و در اختیار خود درآورده اید.
چهار: به پیروزی مطلق فکر کنید
تفکر پیروزی مطلق همواره به زندگی مثل یک میدان مسابقه نگاه نمی کند بلکه آن را مثل یک همکاری می بیند. این تفکر چارچوبی از ذهن و قلب است که سود دو طرفه از تمام روابط انسانی را جستجو می کند. در این تفکر فرد به جای رقابت ناسالم با بقیه سعی می کند پیروزی اش را با دیگران قسمت کند و نهایت لذت را از آن ببرد.
پنج: اول سعی کنید بفهمید، بعد فهمیده شوید
ارتباطات مهمترین مهارت در زندگی محسوب می شود. شما سالها برای یادگیری خواندن و نوشتن وقت صرف می کنید ولی برای شنیدن نیز وقت صرف می کنید؟ برای فهمیدن فرد دیگر باید یاد بگیرید گوش کنید. در حقیقت امروزه انسانها حرفهای دیگران را به صورت انتخابی گوش می کنند و بخش هایی از آن را نمی شوند و به خاطر همین معنی کل را درک نمی کنند. به عبارتی شما به جای درک کامل حرفها، آنها را در زندگی تان فیلتر می کنید. به جای اینکار باید بدون انتخاب حرفها همه آنها را بفهمید تا به درک صحیحی از پیام رسیده به شما برسید.
شش: تشریک مساعی
سینرژی یا هم افزایی یا تشریک مساعی در این معنی ساده خلاصه می شود که دو فکر بهتر از یکی است. یا اینکه یک دست صدا ندارد. سینرژی عادت همکاری و هماهنگی با دیگران است. کار کردن در یک تیم موجب ارائه راه حلهای بهتر برای حل مشکلات است. وقتی افراد برای کارها با یکدیگر همکاری می کنند تاثیر کار را بیشتر می کنند. تفاوت ها در یک تیم باید به جای ضعف به عنوان قوت کار دیده شود.
هفت: اره را تیز کنید
تیز کردن اره یا چاقو معنی اش این است که هر سرمایه یا اموالی که دارید نگهداری و ارتقاء دهید. در چهار حوزه فیزیکی، اجتماعی - احساسی، ذهنی و معنوی عبارت از برنامه ای است که برای تازه سازی و به روز کردن امور انجام می شود:
فیزیکی: خوب غذا بخورید و همیشه ورزش و استراحت منظم داشته باشید.
اجتماعی - احساسی: با دیگران روابط خوب و مستمر برقرار کنید.
ذهنی: یاد بگیرید، بخوانید، بنویسید، و یاد دهید.
معنوی: وقت خود را در طبیعت صرف کنید، از طریق عبادت، هنر، موسیقی، و خدمت رسانی به دیگران بعد معنویت خود را تقویت کنید...تیز کردن اره یا چاقو در حقیقت سعی بر تازه نگه داشتن هفت عادت گفته شده است.
دارم نمونه هایی از باورهای محکوم به شکست را جمع می کنم، همانطور که سنجاب ها برای زمستان و برای مدتی مدید، بادام جمع می کنند. در این مقاله، چندین باور واقعی درباره پول را از افراد حقیقی شرکت کننده در کارگاه ها و کلاس های واقعی، ارایه می دهم.
این باورها، جریان پول را به درون زندگی های بی شماری قطع می کنند- یا آن را به جریانی باریک و بسیار ناچیز، کاهش می دهند. بعضی از این باورها برایتان آشنا هستند و بعضی دیگر آنقدر خاص و استثنایی اند که عجیب و غیرعادی به نظر می رسند.
گاهی وقت ها، یک باور می تواند برای یک نفر زندگی بخش باشد و برای یکی دیگر، نابودکننده زندگی. از اول تا آخر این فهرست را بخوانید و ببینید آیا با هیچ یک از این باورها احساس نزدیکی می کنید یا نه.
- پول، منشا همه بدی ها و پلیدی هاست.
- اگر آدم موفقی باشم، مردم از من متنفر می شوند.
- اگر یک میلیون به دست آورم، ممکن است آن را از دست بدهم و بعد، احساس حماقت کنم و برای همیشه از خودم بیزار شوم.
- اگر خیلی بیشتر از حد نیازم پول به دست آورم، افراد زیادی مجبورند بدون پول سر کنند.
- کمتر به دست آوردن پول، بهتر از این است که مسوول رنج و سختی فرد دیگری باشم.
- اگر پول زیادی به دست آورم، به پدرم، که هرگز پول زیادی کسب نکرد، خیانت خواهم کرد.
- ثروتمندان، ثروتمندتر می شوند.
- فقرا، فقیرتر می شوند.
- رابطه برقرار کردن با پول، سخت است.
- پول درآوردن، سخت است.
- برای پول پس انداز کردن باید از خیلی چیزها صرفنظر کرد و بدون خیلی چیزها گذران کرد.
- نمی توانم هم پول داشته باشم و هم وقتِ آزاد.
- پول، معنویت را از بین می برد.
- باید خیلی کارهایی را که دوست نداری، انجام دهی تا پولدار شوی.
- من پول کافی برای قسمت کردن یا بخشیدن ندارم.
- قبول کردن پول، مرا مقید می کند.
- بهتر است کمتر از حقم پول به دست آورم و از شرایط سخت رها شوم.
- برای اینکه فرد با ارزشی باشم باید در ازای پول کمتر، بیشتر از دیگران کار کنم.
- پول داشتن، مانع خوشحال بودن و شادمانی انسان است.
- پول، فساد در پی دارد.
- هرگز پول کافی نخواهم داشت.
- بهترین کار این است که فقط پول کافی برای گذرانِ زندگی بخواهم.
- همانقدر پول به دست می آوریم که مستحقش هستیم و حقمان است.
- کار درست این است که نسبت به هر یک ریال پولمان، هوشیار باشیم.
- اگر زن باهوش و زرنگی بودید، تا الان برای خودتان امکانات یک زندگی راحت را فراهم می کردید.
- اگر انسان باهوش و زیرکی بودید، تا الان با یک مرد ثروتمند ازدواج کرده بودید.
- من همیشه اجاره نشین هستم؛ صاحبخانه شدن غیرممکن است.
- هرگز نمی خواهم دیگران بدانند خیلی پول دارم، زیرا مردم با افراد ثروتمند، خوب رفتار نمی کنند.
- اگر خیلی پول درآورم، مردم فکر می کنند شیاد و کلاهبردارم.
- فرد دیگری درون من است که همه پول هایم را خرج می کند.
اگر با هر یک از این باورها احساس نزدیکی می کنید، یکی یکی شان را مورد بررسی قرار دهید و به این سه سوال مربوط به هر باور، پاسخ دهید.
چرا به این باور اعتقاد دارم؟
آیا درست است؟
اگر به چنین باوری معتقد نبودم، ممکن بود نگران چه پیشامدی باشم؟
با پاسخ دادن به این سه سوال معنی دار درباره هر باور، می توانید آن باور را از ذهنتان بیرون کنید و رها شوید تا به دنبال علایق و خواسته هایتان بروید.
همچنین، آزاد خواهید بود تا هم ببخشید و هم دریافت کنید. همین الان دست به کار شوید و بی وقفه روی این باورها کار کنید.
55 درصد برای نیازهای اصلی و روزمره :
معمولا بیشترین بخش درآمد، صرف مواردی مانند خوراک، پوشاک، مسکن، بیمه، لوازم خانگی و چیزهایی از این دست - که جزء ضروریات زندگی هستند - میشود. این موارد هزینههای بالایی دارند اما آنقدر ضروری هستند که نمیتوان از آنها چشمپوشی کرد .
10 درصد برای یادگیری و آموزش :
برای تقویت قوای ذهنی و افزایش تواناییهایتان و برای اینکه بیشتر بیاموزید و رشد کنید، مبلغی درنظر بگیرید. با این کار موقعیتها و فرصتهای جدیدی پیش رویتان قرار خواهد گرفت و به موفقیتها و پیشرفتهای بیشتری دست پیدا خواهید کرد .
10 درصد برای تفریح و لذت :
هر ماه بخشی از درآمدتان را برای تفریحات و علاقههای شخصیتان درنظر بگیرید. سعی کنید این احساس را از خودتان دور کنید که پولتان به هدر میرود. خرجکردن پول در مواردی که موردعلاقه شماست، باعث شادی و آرامش شده و احساس لذت و رضایت از زندگی را در شما بالا میبرد .
10 درصد برای پسانداز :
هر ماه مبلغی برای اهداف و برنامههای بلندمدت، مانند خرید مسکن، پسانداز کنید. از این مبلغ میتوانید برای بازپرداخت یک وام یا شرکت در سرمایهگذاریهای بلندمدت و مطمئن استفاده کنید .
10 درصد برای پسانداز بازنشستگی :
بهتر است پولی را که در این حساب نگه میدارید، خرج نکنید مگر اینکه بتوانید پول بیشتری تولید کرده، سرمایهگذاری کنید و در درازمدت بتوانید از محل ا ین پول درآمد بیشتری به دست آورید .
این الگو فقط یک نمونه پیشنهادی است و هر فردی میتواند با هر میزان درآمد، برنامه مالی متناسب با موقعیت و وضعیت خودش تنظیم کند و مقدار پولی که در اختیار دارد، به درصدهای کوچکتری تقسیم کرده و بودجهبندی کند .
یکی از مزایای داشتن الگو و برنامه مشخص مالی این است که شما را از چهارچوبهای قدیمی دور کرده و به شما کمک میکند تعادل را رعایت کنید و با هزینه بیش از اندازه در یک بخش، به اهدافتان در سایر بخشها لطمه وارد نکنید