مبحث

گذر گاه عافیت

مبحث

گذر گاه عافیت

القای شرم در نظام تربیتی و حقوقی سازنده نیست

القای شرم در نظام تربیتی و حقوقی سازنده نیست

 (این نوشته در قالب یک پُست در صفحه‌ی فسبوک آقای نراقی به نشر رسیده و با اجازه‌ی رسمی از آقای نراقی و با اندکی ویرایش در روان آنلاین به اشتراک گذاشته شد. اسماعیل درمان)

نظر به تاثیرات مخربی که بر روی شخصیت می‌تواند بگذارد، القای شرم از منظر فلسفی و روانشناسی چندان قابل دفاع نیست.

 آقای دکتر (عبدالکریم) سروش در بعضی از سخنرانی‌ها و نوشته‌های اخیرشان (مثلاً «وجدان شرمگین») می‌کوشند تا مفهوم «شرم» را به عنوان مُکمِّلی برای اخلاقِ حقوق‌محور مطرح و به نظام اخلاقی و حقوقی معاصر وارد کنند.

ظاهراً ایشان دو مدعای اصلی دارند: اول آن‌که، اگر روابط فردی و اجتماعی ما تماماً بر مفهوم حق و رعایت حقوق انسان‌ها بنا شود، حاصل کار لزوماً یک زندگی اخلاقی و شریف نخواهد بود؛ و دوم آن‌که، چاره‌ی این مشکل در آن است که پای مفهوم «شرم» یا «وجدان شرمگین» را به قلمرو اخلاق (و احیاناً حقوق) باز کنیم یا دستِ کم بر منزلت آن در این حوزه‌ها تأکید بیش‌تری بورزیم.

به نظر من، ادعای اول ایشان درست به نظر می‌رسد. اخلاق حقوق‌محور نهایتاً نوعی اخلاق عدالت است، و زندگی اخلاقی به کمال نمی‌رسد مگر آن‌که ما در کنار اخلاق عدالت اخلاق شفقت را هم برسمیت بشناسیم. برای مثال، فرض کنید که شما پولی از من وام گرفته‌اید و قول داده‌اید که آن را ده روز دیگر به من بازگردانید. اما در روز مقرر شما سخت به آن پول نیاز دارید (مثلاً فرزندتان دچار بیماری شدیدی شده است و شما باید آن پول را صرف درمان او کنید). در این شرایط من حق دارم که در روز موعود پول خود را مطالبه کنم (حتی اگر خود هیچ نیازی به آن پول نداشته باشم)، و شما هم مکلف هستید که آن وام را ادا کنید (حتی اگر سخت به آن محتاج‌اید). در اینجا من با مطالبه‌ی طلب خود هیچ حقی از شما ضایع نکرده‌ام، اما کاملاً روشن است که یک انسان شریف نباید در این شرایط پول خود را مطالبه کند. به بیان دیگر، من با مطالبه‌ی پولم ظاهراً کاری خلاف عدالت نکرده‌ام، اما قطعاً کاری خلافِ شفقت و انسانیت مرتکب شده‌ام.

ظاهراً دکتر سروش برای پُر کردن این فاصله است که پای «شرم» را به میان می‌آورد: انسانی که وجدان شرمگین داشته باشد در این شرایط ولو آن‌که حق مطالبه‌ی پول خود را دارد اما از انجام آن کار حیا می‌کند (یا باید حیا بکند).

اما حقیقت این است که من مطمئن نیستم شرم (برخلاف نظر دکتر سروش و تصور بسیاری از اخلاقیون گذشته‌ی ما اعم از عارفان و فقیهان) از حیث اخلاقی (و حقوقی) عاطفه‌ی مثبت و سازنده‌ای باشد. بلکه برعکس به نظرم ورود شرم به نظام اخلاقی (خصوصاً در مقام تعلیم و تربیت کودکان) و نیز نظام حقوقی کاری، کاملاً ناروا و خطرناک است. در حدی که من می‌فهمم، شرم واکنش روح ما به تجربه‌ی «قصور» است. یعنی (١) من تصویری از یک منِ آرمانی و ایده‌آل در ذهن دارم؛ (٢) حال جاری و وضعیت کنونی خود را با آن وضعیت آرمانی مقایسه می‌کنم؛ (٣) در می‌یابم که با آن وضعیت آرمانی فاصله‌ی زیادی دارم؛ و (۴) در نتیجه‌ی آگاهی نسبت به این قصور عاطفه‌ی منفی‌ای در من بیدار می‌شود که آن را «شرم» می‌نامیم.

فرض بر این است که گزنده‌گیِ تجربه‌ی شرم تازیانه‌ای بر گُرده‌ی «من» قاصر و ناقص می‌کشد تا بلکه از جای خود بپرد و ولو اندکی ارتفاع بگیرد و به آن وضعیت آرمانی نزدیک‌تر شود. اما من نمی‌فهمم که چرا باید – خصوصاً در مقام تربیت کودکان- از تازیانه‌ی چنان خشونت موذی و گزنده‌ای استفاده کرد. چرا من روح بی‌دفاع فرزندم را به زهر این عاطفه منفی مجروح کنم به این امید که از سر درد و جراحت عزم بالا کند و در کمال خود بکوشد؟

آیا بهتر نیست به جای آن‌که نظام تربیتی خود را بر مبنای این‌گونه عواطف منفی و خشونت‌بار بنا کنیم، بکوشیم از قدرتِ عواطف مثبت و شکوفاننده برای تعالی بخشیدن به شخصیت انسان‌ها (خصوصاً فرزندان مان) استفاده کنیم؟ برای مثال، آیا بهتر نیست به جای شرمگین کردن کودک، عشق و احترام به خود را در او بپرورانیم تا او بواسطه‌ی احترامی که برای خود قائل است از سر مهری که به خود می‌ورزد در کمال و تعالی خویشتن بکوشد و به آن «منِ آرمانی» نزدیک‌تر شود؟

عاطفه‌ی شرم علی‌رغم ظاهر معصوم‌اش یکی از خشونت‌بارترین عواطفی است که سنت ما برای تحکیم اخلاق و تثبیت نظم حقوقی و از همه بدتر تربیت کودکان به استخدام گرفته است. به نظرم بهتر است فاصله میان اخلاق عدالت و اخلاق شفقت را با عشق و احترام به خود و دیگری پُر کنیم نه باخشونتِ ویران‌گری که در تجربه‌ی شرم نهفته است. به نظرم حتماً باید ارزش مزعوم «شرم» را به عنوان عاطفه‌ی اخلاقی مورد تجدیدنظر جدی قرار داد.

«وجدان شرمگین» بیش‌تر از آن‌که از یک وضعیت اخلاقی مثبت حکایت کند، تصویر روح رمیده و بی‌دفاعی است که زیر ضرب تازیانه‌ی خشونت، خفی و درونی‌شده در گوشه‌ای کز کرده و سرخ و کبود شده است.

نشانه های افسردگی

اسماعیل درمان

احتمالاً تا حال برای تان این اتفاق افتاده که برای یک یا چند روز غمگین باشید؛ حوصله گفتگو و صحبت کردن با دیگران را نداشته باشید؛ بخواهید تنها باشید و در گوشه ی آرام گیرید؛ به نگرانی های مربوط به زندگی خود فکر نکنید چون بیشتر ناراحت تان میکنند؛ انرژی (قدرت بدنی-مغزی) خود را نسبت به گذشته کمتر احساس کنید؛ اشتهای تان را از دست بدهید؛ و… برای بسیاری وقتی این حالت پیش می آید، میگویند که “افسرده” شده اند و یا اینکه “افسردگی” دارند. آنهم در صورتی است که جرات ابراز این احساس را داشته باشند، برای اینکه در فرهنگ ما ابراز کردن حالت عاطفی و احساسات درونی – در صورتیکه این احساسات مربوط به غم و عصه و در کٌل منفی باشند – نشانه ضعف و سستی و ناتوانی شمرده میشوند و یک بار منفی را با خود حمل میکنند، بالاخص در مورد مردان. درین میان، زنان بصورت طبیعی و هم متاثر از روش تربیتی-فرهنگی، تمایل بیشتری برای شریک ساختن احساسات خود دارند و در بیشتر موارد دور هم جمع میشوند و از مشکلات و نگرانی های خود قصه می کنند.

جدا از نوع تربیت و کٌدهای پذیرفته شده اجتماعی، نوع رویکرد به مشکلات روانی در کشور توام با شرم، تحقیر، تقصیر، رازآلودگی، ناخالص بودن، ناپاک بودن، گناه-آلود بودن و “تابو” بودن است که سبب میشود بسیاری لب باز نکنند، درد خود را مخفی نگهدارند، از مشکلات و فشارهای حاصل از آن چیزی به زبان نیارند، در جستجوی حل مساله نباشند، و خلاصه اینکه بسوزند و بسازند.

قبل از اینکه به نشانه های اصلی اختلال افسردگی بپردازم، دوست دارم یک مثال برای واضحتر شدن موضوع بزنم. هر انسانی در طول زندگی حداقل یک یا چندین بار “درد” و “درد کشیدن” را تجربه میکند، از سردردی گرفته تا معده دردی، دندان دردی، درد عضلات، درد مفاصل، و بعضی حتا مجبور میشوند تحت عملیات جراحی قرار بگیرند و تیغ جراح را روی بدن خود حس کنند و درد شدید بعد از عملیات را تحمل کنند، و… حالا اگر همچو اتفاقاتی برای شما افتاده باشد – که بطور حتم افتاده، چون حداقل یک یا چندین بار درد را در یک یا چند قسمت بدن خود احساس کرده اید – کسی از شما بپرسد که چطور تجربه ای داشتید، به احتمال زیاد پاسخ میدهید که اصلاً تجربه خوبی نداشتید و یا اینکه درد غیرقابل تحمل بود. اگر بپرسند: آیا درد چیز خوبی است؟ در جواب شاید بگویید: نه، درد نه تنها که خوب نیست، خیلی هم بد است چون سبب ناراحتی و آزردگی جسم و روح میگردد و از صبر ما میکاهد و مانع کار و زندگی ما میشود.

فرض را بر این بگذارید که بدن شما در وضعیتی باشد که هیچوقت درد را احساس نکند، یا به تعبیری قابلیت دردکشیدن را نداشته باشد. حالا اگر معده ی شما به مشکلی مواجه شود و شما دردی احساس نکنید، ممکن است این مشکل جدی و جدی تر شده و صحت تان رو به وخامت برود. اگر مجرای گوش تان عفونی (میکروبی) شود و شما درد و ناراحتی ای احساس نکنید، این عفونت میتواند پرده گوش تانرا به حدی صدمه بزند که سبب کری شود، و بهمین شکل دیگر اعضای بدن. پس درد در ذات خود نه تنها که بد نیست، بلکه با آشکارشدن آن برای مان پیام میدهد که بدن ما به مشکل مواجه شده و باید به آن توجه شود. بعبارت دیگر، با آنکه درد سبب آزار و ناراحتی ما میشود، ولی در نبود آن در صورتیکه یک یا چندین مرض کار یک یا چندین سیستم را بهم بزند و حتا فرد را به مرگ مواجه کند، ما اصلاً متوجه نمیشویم یا شاید وقتی متوجه شویم که بسیار دیر شده باشد.

ناراحتی های روانی گذرا با نشانه های اضطراب و افسردگی نیز تقریباً بهمین شکل عمل می کنند. وقتی غمگین میشویم، ناراحت میشویم، عصبانی میشویم، احساس ترس میکنیم، و…به عوض اینکه با دستپاچگی و نگرانی به فکر چاره شویم، ابتدا باید ببینیم که بدن ما چه پیامی برای ما مخابره میکند. خوب است یک نگاه بیاندازیم و ببینیم که علت غمگینی ما در کجا نهفته است و چطور شد که ناراحت شدیم؛ چرا میخواهیم تنها باشیم؛ و چرا کاسه ی صبر ما لبریز گردیده و چه سبب گردیده تا فکر و برنامه ریزی برای آینده برای ما معنای خود را از دست بدهد. توجه به این پیامها مفید اند چون ما را از وضعیت روانی ما آگاه میسازند. بعبارت دیگر، همانطور که “درد کشیدن” جسمی جزیی از فعالیت عادی و قابل انتظار بدن است، غمگین شدن یا مضطرب شدن نیز جزیی از “درد کشیدن” روانی است که ما را در مورد حالت و چگونگی وضعیت روانی ما باخبر میسازد. غمگین شدن، مضطرب شدن، و تجربه کردن استرس، نگرانی و ترس یک تجربه کاملاً عادی زندگی ما هستند؛ این تجارب جزیی از ما هستند؛ جزیی از “بودن” ما هستند.

حالا شاید بگویید که نظر به آنچه گفته شد داشتن اختلالی چون افسردگی یا اضطراب عادی (نورمال) است و مشکلی بحساب نمی آید. ولی جواب منفی است. یکی از دلایل عمده نگاشتن نشانه های افسردگی درین مقاله اینست تا تمایز میان تجربه عادی افسردگی و داشتن اختلال افسردگی بیان گردد. مثلاً اگر شما برای یک یا دو روز احساس افسردگی کردید، فکر کردید به پوچی و بیهودگی رسیده اید و علاقمندی تان به کار یا صحبت با دوستان یا فعالیت دیگر کاهش یافته، این بدین معنا نیست که شما “اختلال افسردگی” دارید. بهمین شکل اگر بخاطر یک مصاحبه یا امتحان یا سفر مضطرب بودید این بدان معنا نیست که شما “اختلال اضطرابی” دارید.

بهمین دلیل نشانه های اصلی افسردگی را به زبان ساده درینجا برای تان بیان میکنیم تا شما را در شناخت اختلال افسردگی کمک کند و در صورتیکه شما یا یکی از عزیزان تان به این مشکل مواجه است، زودتر متوجه گردید:

الف: حداقل ۵ یا بیشتر از نشانه زیر برای دوهفته یا بیشتر از آن در یک شخص موجود باشند و حداقل یکی از نشانه باید خٌلق افسرده یا از دست دادن علاقه/ لذت باشد.

-         خلق افسرده در بیشتر طول روز

-         از دست دادن واضح علاقه یا لذت به همه یا تقریباً همه ی فعالیتهای عادی زندگی در طول روز

-         کاهش یا افزایش بیش از حد وزن در حالیکه شخص پرهیز غذایی ندارد

-         بی خوابی یا پرخوابی تقریباً هر روزه

-         احساس تخرشیت یا سستی تقریباً هر روز

-         احساس خستگی زیاد یا از دست دادن قوت

-         احساس پوچی و بیهودگی یا احساس گناه و تقصیر

-         کمتر شدن تمرکز یا مشکل در تصمیم گیری

-         فکر کردن در باره مرگ یا خودکشی بدون کدام برنامه ریزی مشخص برای خودکشی

ب: این نشانه ها باید شخص را بسیار متاثر ساخته و مشکلات واضحی در روابط شغلی و اجتماعی او بوجود آورده باشند. (یعنی اگر شخصی احساس افسردگی کند ولی کارش را بخوبی پیش ببرد، اختلال افسردگی ندارد)

ج: این نشانه ها بخاطر کدام مشکل طبی دیگر (مریضی جسمی) یا اثر کدام دوا یا مواد مخدر نباشد. (مثلاً اگر شخص دوایی استفاده میکند که یکی از عوارض جانبی آن ایجاد حالت افسردگی است، در آنصورت شخص اختلال افسردگی ندارد. بهمین شکل، اگر شخص از مواد مخدر استفاده میکند، باید افسردگی اش ناشی از استفاده این مواد نباشد)

د: این نشانه ها بعلت سوگواری کردن در فقدان یک عزیز از دست رفته نباشد.

اینها نشانه های اصلی اختلال افسردگی هستند که بصورت مختصر درینجا ذکر گردیده اند. اگر شخصی حداقل پنج مورد از این نشانه ها را برای حداقل دوهفته تجربه کرد، اختلال افسردگی نزد وی تثبیت است. در غیر اینصورت، تجربه تعداد اندکی از نشانه های فوق بصورت گذرا اختلال افسردگی نیست.

قابل تذکر است که این اختلال نسبتاً شایع است و طبق احصاییه در کشورهای دیگر، از هر ۵ زن، یک زن در طول زندگی این اختلال را حداقل یکبار تجربه میکند. تجربه کلینکی نگارنده حاکی از آن است که این اختلال در افغانستان نیز شایع است و احتمالاً مشکلات عمیق و گسترده ناشی از جنگ و ناامنی درازمدت به شیوع آن کمک کرده است.

برای معلومات بیشتر مراجعه کنید به:

-      Abnormal Psychology: An Integrative Approach. David H. Barlow & V. Mark Durand. 5th Edition. 2009

-      Abnormal Psychology. Kring, Johnson, Davison, & Neale. 11th Edition, 2010

-      Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders, Text Revision (DSM-IV-TR) 2000

چاپ فارسی کتاب اخیر یا چاپهای مشابه آن در افغانستان موجود است.

-   مقاله “نگاه اجمالی به اختلال افسردگی” در همین وبسایت (روان-آنلاین)

نشر مطلب با ذکر منبع آزاد است.

روانشناسی مهاجرت

نوشته: منصور میرزایی، دکتر اعصاب و روان

مقدمه و ویرایش: دکتر اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مشاوره

 این مقدمه را زمانی می‌نویسم که چندین میلیون شهروند افغان در کشورهای همسایه و صدها هزار در سرتاسر دنیا مهاجر و پراکنده اند. تفاوت بسیار عمده‌ی که میان مهاجرین و پناهندگان افغان با پناهندگان بعضی کشورهای دیگر وجود دارد این است که افغان‌ها تقریباً بدون استثنا به علت جنگ‌های خونین و بنیاد-برکن بصورت اجباری یا در داخل کشور بیجا گشته اند و یا بار سفر به بیرون از کشور بسته اند. به همین دلیل، بسیاری از آن‌ها سا‌ل‌ها منتظر این بوده‌اند که اوضاع بهبود یافته و به وطن برگردند. یک‌تعداد زیادی از این مهاجرین در کشورهای همسایه زندگی بخورنمیر، فقیرانه، و پراسترسی دارند و از امتیازات زیادی محروم اند. آن‌هایی که توانسته‌اند خود را به کشورهای غربی برسانند شاید از لحاظ اقتصادی در رفاه بیشتری بسر می‌برند، ولی تفاوتهای فاحش فرهنگی، زبانی، و فکری چالش‌های عمده‌ای بوده اند که بالاجبار باید با آنها دست و پنجه نرم کنند.

 از دست دادن موقعیت اجتماعی و روبروشدن با ارزش‌های زندگی غربی که گاه در تضاد با ارزش‌های زندگی افغانی قرار می‌گیرند فقط قسمتی از مشکلات پناهندگان و مهاجرین افغان در غرب اند. از سوی دیگر، اعتیاد و مشکلات مرتبط با آن تنها بخشی از چالش‌های زندگی در کشورهایی چون ایران و پاکستان است. داکتر میرزایی درینجا بصورت مختصر به این موضوع پرداخته است. نوشته‌های بیشتری درین‌باره در روان آنلاین منتشر خواهند شد.

 

عکاس: فیروز مشعوف

آیا می‌دانستید برطبق آمارهای سازمان ملل از هر ۱۰۰ نفردر جهان ۳ نفر مهاجر اند، یعنی در کشوری زندگی می‌کنند که در آنجا بدنیا نیامده‌اند؟ مهاجرت با سابقه‌ای به قدمت تاریخ، علاوه بر جنبه‌های سیاسی، اقتصادی واجتماعی، از لحاظ روانشناختی و طبابت نیز مورد توجه روانشناسان و داکتران قرار دارد و از دیدگاه‌های مختلفی مورد بررسی قرارمی‌گیرد.شاید جالب باشد بدانید علاوه بر مطالعه مهاجرت به عنوان یک استرس در زندگی فرد، در بسیاری از تحقیقات طبی برای شناخت بیشتر در مورد امراض از مقایسه مهاجران با هم‌نژادهای خود که مهاجرت نکرده اند، استفاده می‌کنند. به عنوان مثال دیده شده که سکته قلبی در مهاجران جاپانی به امریکا بمراتب بیشتر از جاپانی‌هاییست که در جاپان سکونت دارند. در مطالعات تکمیلی مشخص گردید که این تفاوت به علت رژیم غذایی پرچربی در غرب و رژیم خام‌خوری و کم‌چربی غذاهای سنتی جاپانی می باشد. و اما آنچه از لحاظ روانشناسی مهاجرت حائز اهمیت است:

  چرا افراد مهاجرت می‌کنند؟
دلایل زیادی برای مهاجرت برشمرده می‌شود. می‌توان این دلایل را به دسته های اصلی زیر تقسیم نمود که در هر برهه‌ی زمانی وبرای هر ملتی یکی دو مورد آن می‌تواند مهمتر باشد.

-   رسیدن به درآمد بالاتر وسطح بهتر زندگی

-   سطح بالاتر آموزش

-  دلایل سیاسی و عدم امنیت جانی و کاری

-   دلایل خانوادگی و شخصی

جالب است بدانید معمولا بازنشسته‌های کشورهای پیشرفته نظیر بریتانیا به کشورهایی با سطح هزینه پایین‌تر مانند اسپانیا مهاجرت می‌نمایند.

چه کسانی مهاجرت می‌کنند؟
دیده شده است که در شرایط یکسان تمایل افراد مختلف برای مهاجرت با هم متفاوت است و با مطالعه و مقایسه سطح هوش مهاجران وافراد متناظر آنها در کشور مبدا دیده شده است که مهاجران از بهره هوشی بالاتری برخوردارند. به علاوه مهاجران افرادی جسورتر با حس جاه‌طلبی قویتری می‌باشند (این البته یک مقایسه بسیار کلی است و لزوماً بدین معنا نیست که شهروندانی که دست به مهاجرت نمیزنند کمتر جسور اند یا استعداد کمتری دارند). حس بالای مبارزه‌طلبی و توان بالاتر تحمل سختی‌ها از موارد دیگر قابل ذکر در مورد مهاجران است.

مهاجرت چه تاثیری بر ‌روی مهاجران دارد؟
مهاجرت از دیدگاه روانشناسی جزو استرسهای عمده زندگی در نظر گرفته می‌شود. مهاجران حتی در حالت قانونی آن در هنگام ترک کشور خویش ناچارند بسیاری از دلبستگیهای خویش نظیر خانواده، اقوام، دوستان، شبکه‌های حمایتی و فرهنگی که با آن رشد وتکامل یافته‌اند را ترک گویند. آنها همچنین ناچارند تمامی یا بخش عمده‌ای از دارائی خویش را به وجه نقد مبدل ساخته و آن را صرف مسافرت وتامین نیازهای اولیه در کشور مقصد نمایند. در کشور مقصد نیز مشکلاتی اساسی همچون زبان و لهجه جدید، اشتغال‌، تامین مسکن، گذراندن دور‌ه‌های آموزشی متعدد برای رسیدن به استانداردهای کشور مقصد و تفاوتهای عمده فرهنگی در پیش روی مهاجران قرار دارد.

عکاس: زهره نجوا

 پذیرش فرهنگ کشور مقصد گاه چنان شدید است که از آن به عنوان شوک فرهنگی یاد می‌شود. مهاجر ناچار است برای رسیدن سطح اجتماعی همردیف با آنچه در کشور خود بوده تلاشی دو چندان داشته باشد. (در مورد افغانها نکته دیگر اینست که پیشینه ناچیزی در زندگی به عنوان یک اقلیت دارند، بالاخص در غرب، در حالیکه اقوام چینی وهندی واروپایی چندصد سال به عنوان اقلیتهای قومی به تجربیات ارزنده‌ای دست یافته‌اند. این تجربه برای افغانها چیزی حدود سی سال است)

به‌هرحال اضطراب، افسردگی، گوشه‌گیری، ترس و وحشت از دست دادن هویت همزمان با انطباق فرد، از علایم شدیدی اند که در بعضی از افراد دیده می شوند، ولی خوشبختانه بسیاری از مهاجران این دوران سخت ابتدایی را با موفقیت پشت سر می‌گذارند واین پیروزی تجربیاتی ارزنده و اعتماد به نفس فوق‌العاده‌ای به آنها ونسل‌های بعدی می‌بخشد.

از سوی دیگر، ترکیب فرهنگ‌ها بر غنای آنها می‌افزاید. بسیاری از مهاجران نسل اول بعد از سالها به سطح بالای از تاب‌آوری (Resilience) دست می‌یابند که از لحاظ روانشناختی بسیار ارزشمند است.

مهاجرت کودکان ونوجوانان
کودکان و جوانان مهاجر اغلب راحتتر از بزرگسالان و سالمندان انطباق حاصل می‌نمایند. مهاجران جوانتر اغلب راحتتر زبان جدید را می آموزند و روند پختگی و بلوغ آنها در فرهنگ جدید دامنه وشتاب بیشتری دارد، اما مهاجرین مسن‌تر در فرهنگ پیشین خود ثبات وروال زندگی یکنواخت‌تری داشته‌اند وبرای انطباق با فرهنگ جدید به کوشش بیشتری نیاز دارند.

چگونه می‌توان استرس ناشی از مهاجرت را به حداقل رسانید؟
مطالعات حاکی از آن است که مهاجران قانونی که با خانواده خویش مهاجرت می‌نمایند و این مهاجرت طبق یک روند برنامه‌ریزی شده می‌باشد، به میزان بالاتری این مرحله را با موفقیت طی می‌نمایند. همچنین در صورتی‌که فرد در حین ادغام با فرهنگ جدید، بتواند برخی از آداب و رسوم فرهنگ قبلی‌اش را حفظ کند این استرس به حداقل خواهد رسید. آشنایی و بهره‌مندی از گروه‌های حمایتی ویژه‌ی نومهاجران نیز نقش بسیار موثری در این زمینه دارد.

منبع: http://drmirzaei.wordpress.com/2010/08/06/

الفبای شناخت مواد مخدر و اعتیاد

الفبای شناخت مواد مخدر و اعتیاد

نوشته: داکتر اعلایی و داکتر رودباری

ویرایش: داکتر اسماعیل درمان

بصورت خلاصه و ساده، اعتیاد یعنی “وابستگی به مواد به گونه‌ای که کاملاً مضر به حال شخص و اجتماع باشد.” درینجا “مواد” به هر نوع ترکیب کیمیایی که باعث تغییر در فعالیت مغز شود، گفته می‌شود. این تغییر می‌تواند به صورت هیجان، افسردگی، رفتار نابهنجار یا غیرعادی، عصبانیت ها یا اختلال در قضاوت باشد.

مواد مخدر بیشتر از مشتقات تریاک (opium) هستند که شامل مورفین، کودئین و مواد نیمه سنتز شده از آنها مانند هروئین می‌شود. اصطلاح اپیوئید (opioid) اصطلاحی است گسترده‌تر که تمامی آگونیستها   (agonists)  و آنتاگونیستهای (antagonists) را که فعالیت مشابه مورفین دارند (مانند پپتیدهای اپیوئیدی طبیعی از جمله آندورفینها را) شامل می‌شود.

از تریاک در تولید هیرویین و مورفین استفاده می‌شود

گاهی اوقات به اپیوئیدها اصطلاح مخدر اطلاق می‌گردد، چرا که این مواد خواب آلودگی یا حالت شبه رویا که به آن چرت زدن نیز گفته می‌شود ایجاد می‌کنند.

  گروههای مختلف مواد ( براساس اثرات ناشی از آن)

۱ . مواد مخدر (افیونی)

۲ . حشیش (چرس) و ماری جوانا

۳ . مواد محرک سیستم عصبی

۴ . مواد کندساز سیستم عصبی

۵ . مواد توهم زا

۶ . مواد استنشاقی

۷ . سگرت و نیکوتین

۱- گروه مواد مخدر

این گروه شامل تمام موادی است که خاصیت گیج‌کننده، بی‌حسی، بی‌دردی، و تخدیر کننده دارند. این مواد می‌توانند طبیعی یا صنعتی باشند. مواد مخدر طبیعی از مشتقات تریاک می‌باشند (سوخته) مورفین، کودئین و هروئین از ترکیبات نیمه‌صناعی تریاک و متادون و پیتدین جز مواد مخدر صناعی می‌باشند.

اثرات مصرف مواد مخدر

ـ مواد مخدر روی مغز تاثیر می گذارد: تفکر را کند کرده و واکنش را آهسته می‌سازد. باعث ایجاد احساس شادی موقت و خیالبافی می‌گردد.

ـ مواد مخدر روی بدن تاثیر می گذارد: باعث احساس رخوت و شل شدن عضلات، ضعیف شدن تنفس، کاهش ضربان قلب و فشار خون می‌گردد. کاهش اشتها، قبضیت، دلبدی و استفراغ از تاثیرات آن بر بدن است.

 ـ مواد مخدر باعث مرگ می گردد.

ـ مواد مخدر به شدت اعتیاد آور است.

- مواد مخدر باعث اختلالات جنسی می گردد.

ـ مواد مخدر باعث تغییرات ظاهری نامناسب می‌شود. رنگ جلد افراد معتاد به مواد مخدر کدر و لب‌های آنها تیره می‌شود.سوءتغذیه ناشی از کاهش اشتهای افراد بوده و معمولاً سبب کاهش عضلات و وزن می‌شود.

ـ مواد مخدر باعث اختلالات روانی می گردد: مواد مخدر باعث ایجاد اختلالاتی مانند افسردگی، شیدایی یا مانیا و یا مخلوطی از آنها می‌گردد. این علائم به صورت تحریک پذیری، بالارفتن خلق (خوشحالی بیش از حد و غیرعادی) و افسردگی دیده می‌شود. افراد معتاد دچار اختلالات خواب نیز می گردند.

ـ معتادان تزریقی به امراض خطرناکی مبتلا می‌شوند. تزریق مواد مخدر موجب ایجاد امراض وخیمی مثل ایدز، هپاتیت B و هپاتیت C و سایر امراض میگردد. این امراض به شرکای جنسی و نوزادان آنها نیز منتقل می شوند. انتانی (یا میکروبی شدن) نسج قلب و امراض جلدی در این افراد شایع است.

هیرویین از مشتقات تریاک است که در چند دهه اخیر بصورت فزاینده‌ی در افغانستان استفاده می‌شود

علایم مصرف مواد مخدر

ـ سرخوشی، گیجی، اختلال فعالیت روانی، کاهش تنفس، تنگ شدن مردمک چشم، دلبدی و استفراغ

علائم مسمومیت با مواد مخدر:

ـ تنفس کم عمق و سطحی

ـ مردمک های خیلی کوچک

ـ پوست سرد

ـ تشنج و بیهوشی

ـ مرگ

علائم عدم استفاده از مواد مخدر (علایم ترک) در فرد معتاد:

ـ درد شدید عضلات

ـ لرزه

ـ بی‌قراری

ـ آبریزش بینی و چشم ها

ـ تعریق

ـ اسهال

ـ به هم خوردن وضع خواب

۲- گروه (چرس) حشیش و ماری جوانا

این گروه از مواد از زمان های دور مصرف می‌شده و از گیاه شاهدانه به دست می آید. قسمت های مختلف آن برای تهیه موادی که حشیش (چرس) و ماری جوانا از آن جمله هستند، استفاده می‌شوند.

چرس را دود کرده یا با روشهای مختلف می‌خورند. شکل چرس به صورت ماده‌ای خمیری و سیاه تا قهوه ای است. ماری جوانا به شکل بوته خرد شده وجود دارد.

علائم مصرف حشیش و ماری جوانا:

ـ سرخی چشم‌ها

ـ نبض و ضربان سریع قلب

ـ افزایش اشتها، خشکی دهان

ـ سرگیجه و عدم تعادل

ـ توهم داشتن و هذیان ( دیدن و شنیدن یا ادراک چیزهایی که وجود ندارد)

ـ اضطراب

ـ اختلال توجه، تمرکز، حافظه و قضاوت

مصرف چرس نیز روز به روز گسترده‌تر می‌شود، بخصوص در میان نوجوانان و جوانان

علائم قطع مصرف:

توجه: در صورت قطع مصرف پس از مصرف دراز مدت، این علائم پس از چند ساعت ایجاد می گردد و ۴ تا ۵ روز ادامه می یابند:

ـ تحریک پذیری، بیقراری و اضطراب، لرزش دست، کاهش انرژی، بی اشتهایی، ومیل شدید به مصرف

۳ . مواد کند ساز سیستم عصبی

این مواد عموماً عملکرد دستگاه عصبی را کند می سازند و شامل دواهای مسکن خواب آور و الکل می باشند. دیازپام ، فنوباربیتال، آلپرازولام (زاناکس) لورازپام و … از این گروه می باشند.

علائم مصرف این مواد:

ـ آرامش و خواب، ضعف هماهنگی در حرکات، اشکال قضاوت و تمرکز، سخنان بریده بریده و تاری دید.

در صورت عدم مصرف علایم عبارتند از:

ـ اضطراب، بی خوابی، احساس ضعف و دلبدی، افزایش حرارت بدن، آشفتگی روانی، توهم و تشنج

دواهای خواب‌آور و ضداضطراب مثل آلپرازولام هم اعتیادآور اند و هم توسط معتادان مورد سوءمصرف قرار می‌گیرند

گروه مواد محرک (مثلا کوکایین)، مواد توهم زا (مانند LSD) و مواد استنشاقی نظر به محدویت مصرف یا نبود آنها در بازار مواد مخدر افغانستان درینجا ذکر نگردیده اند.

“نی” گفتن را بیاموزیم

همه ما روزی به دنیا آمده ایم، به تدریج رشد کردیم، و با حمایت والدین یا دیگر افراد بزرگ شدیم. به یاد بیاوریم که والدین مان در هنگام انجام هر کاری مراقب بودند و به یاد آوریم که آنها بسیاری از تصمیمات را تائید یا رد می کردند. اکنون ما تکامل یافته ایم و به تدریج این وظایف را به عهده گرفته ایم. بنابراین چون ما مسئول مراقبت از خودمان شده ایم ما مسئول هستیم که در مواقع مورد نیاز بگوئیم “نی”

چگونه به مصرف مواد “نی” بگوییم؟

۱ . شرایط را درک کنید. متوجه باشید که چه اتفاقی در حال رخ دادن است.

۲ . در ذهنتان دلایل خود برای «نه» گفتن را مرور کنید. مصرف مواد غیر قانونی است. به مغز و بدن شما صدمه می‌رساند و درنهایت شما را گرفتار می نماید.

۳ . وقتی می‌گویید “نه”، این “نه” گفتن شما در موقعیت صحیح نشان دهنده قدرت شماست.

۴ . پیشنهاد دیگری بدهید. اگر طرف مقابل دوست شماست و میخواهید دوستی تان را ادامه دهید، پیشنهادات دیگری برای گذراندن وقت ارایه دهید، مثلا رفتن به سینما، پارک، بازی و ورزش و…) اگر طرف مقابل شما به نه گفتن شما احترام نمی گذارد، پس بدانید که او دوست شما نیست.

۵ . محل را ترک کنید. اگر فرد مقابل شما دوست شما نیست یا به پاسخ منفی شما احترام نگذاشته و اصرار می کند، آنجا را ترک کنید.

  توصیه شما به دیگران برای ترک اعتیاد

ـ خطرات و عواقب مصرف مواد را برای او توضیح دهید.

- به او بگویید که با ترک اعتیاد، عوارض جسمی به زودی برطرف می شوند. – برایش توضیح دهید که ترک اعتیاد غیرممکن نیست.

-  دوستتان را مطمئن کنید که با تصمیم قطعی، می تواند موفق شود.

 ـ به او یادآوری کنید که هر چه زودتر اقدام کند.

 ـ از او بخواهید از خانواده و نزدیکان کمک بگیرد.

 ـ او را مطمئن سازید که با ترک اعتیاد، دوستان جدیدی پیدا می کند.

 ـ فرد را به کوشش برای ترک تشویق کنید تا حتی در صورت عدم موفقیت، قبلی باز هم تلاش کند.

 ـ او را به یکی از مراکز معتبر درمان اعتیاد راهنمایی کنید.

عوارض اعتیاد از جنبههای گوناگون

   اعتیاد خسارات و هزینه‌های بسیاری را به جامعه تحمیل می‌کند. بنابراین، عوارض ناشی از اعتیاد شامل عوارض فردی، خانوادگی، شغلی، اجتماعی و اقتصادی می‌باشد.

۱-   عوارض اعتیاد بر سلامت جسمی و روانی فرد

•   آسیب‌ها یا صدمات عضلات

•   اختلالات کبدی و کلیوی

•   عفونت‌های خطرناک (ایدز، هپاتیت)

•   امراضی مزمن تنفسی

•   اختلالات قلبی ـ عروقی

•    سکته‌های قلبی و مغزی

•   آتروفی مغزی

•   ناتوانی جنسی و عقیمی

•    اختلالات خواب

•    افسردگی

•   اختلالات روانی شدید و پایدار

۲-   عوارض خانوادگی

•    خشونت در خانواده شامل کودک‌آزاری و همسر آزاری

•   غفلت از فرزندان

•    مشکلات تحصیلی،‌ اختلالات روانی و خودکشی فرزندان

•    نابسامانی و آشفتگی خانواده

•    محدودیت در روابط سالم خارج از خانواده

•    پایین آمدن سطح اقتصادی و اجتماعی خانواده

•    بی کفایتی در سرپرستی خانواده

•     طلاق

۳-  عوارض شغلی

•   پایین آمدن اعتبار فردی و موقعیت شغلی

•    وقوع حوادث حین کار

•   غیرحاضری از کار

•    کاهش کارایی و کارآمدی و موثریت در کار

•    اخراج و بیکاری

۴- عوارض اقتصادی

•    خسارات ناشی از کاهش نیروی مولد و افزایش نیروی مصرف کننده جامعه

•   هزینه‌های تحمیل شده به نیروهای امنیتی و جمع‌آوری امکانات لازم برای مبارزه با جرایم مستقیم و غیر مستقیم ناشی از مواد مخدر

•   صرف وقت محاکم و نیروهای قضایی

•  هزینه نگهداری مجرمین مواد مخدر و معتادان در زندان‌ها

•   هزینه مراکز بازپروری و کلینیک های ترک اعتیاد

•   هزینه‌ و خسارات ناشی از مراقبت‌های صحی شامل شفاخانه ها و کلینک ها

اعتیاد حوزه‌های مختلف فردی و اجتماعی شخص را متاثر می‌سازد

 ۵- عوارض اجتماعی

•  ضعف پای‌بند به اصول اخلاقی، اجتماعی، و معنوی

•   انواع جرایم مثل سرقت، فحشا، خشونت، تجاوز و قتل

•   افزایش مشاغل کاذب و بیکاری

 •  بی‌خانمانی و فقر

علایم شک به اعتیاد نوجوان

علائمی که می‌توانند ما را به مصرف و اعتیاد فرزندمان مشکوک کنند بسته به مدت شروع مصرف و نوع ماده مصرفی می‌توانند متفاوت باشند.

مصرف مواد در بسیاری از موارد باعث تغییر برخی از صفات شخصیتی شخص می‌شود. مثلا نوجوانی که مدت‌ها گوشه‌گیر بوده و تمایلی به برقراری ارتباط نداشته، به طور ناگهانی تمایل زیادی به جمع‌های دوستانه پیدا می‌کند، پرحرف می‌شود‌، دوستی‌های جدیدی برقرار می‌کند و… مصرف مواد می‌تواند بر عملکردهای تحصیلی شخص موثر باشد.

برخی از شاگردان و محصلین در تعلیم و تحصیل خود مشکل پیدا می کنند، در حالی که برخی دیگر به‌خصوص در شروع مصرف، عملکرد تحصیلی‌شان به طور ناگهانی افزایش می‌یابد. شخص در مقابل کارخانگی بی‌مسئولیت می‌شود. دیر سر صنف حاضر می‌شود و ممکن است بی‌قراری زیادی در صنف نشان دهد.

بی‌حوصلگی، پرخاشگری، اضطراب، بی‌قراری، تمایل به پنهان‌کاری و… از علائم دیگری هستند که در رفتارهای نوجوانان و جوانان قابل توجه هستند. مصرف مواد می‌تواند عوارض جسمی قابل توجهی در فرد ایجاد کند.

یکی از بارزترین نشانه‌ها، تغییر دوره‌های خواب و خوابیدن در روز است. مثلا فرد ممکن است تا نیمه شب بیدار بماند، در حالی که روز بعد تا ظهر بخوابد. در مصرف برخی مواد مثل موادمخدر، افزایش زیادی در خواب فرد ایجاد می‌شود، در حالی که در مصرف بعضی مواد دیگر مثل شیشه و یا مواد محرک دیگر، میزان خواب کاهش چشمگیری پیدا می‌کند. به طوری که ممکن است شخص تا ۷۲ساعت نتواند بخوابد.

تغییر اشتها، کاهش وزن، ریزش مکرر آب از چشم‌ها و لرزیدن تمام بدن همگی علائمی هستند که می‌توانند نشانه‌ای از مصرف مواد باشند. اطلاع والدین از عوامل زمینه‌ساز اعتیاد در جوانان، مواد خطرناک و غیرقانونی و ابزار، روش‌ها، ویژگی‌ و علائم مصرف این مواد از مهم‌ترین راهکارهای مقابله با اعتیاد است.

منبع: وبسایت داکتران بدون مرز

یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین با ذکر منبع آزاد است!

چند روش برای عشق ورزیدن به فرزندان

گزینش و ویرایش: اسماعیل درمان

یکی از روش‌های عمدۀ تقویت رابطه میان والدین و فرزندان ابراز علاقه و مهربانی به فرزندان است.

 ساختن یک خانواده شاد و خوشبخت یکی از مهم‌ترین کارهایی است که هرکدام از ما می‌توانیم در طول عمر خود انجام دهیم. 

یکی از اصلی‌ترین وظائف شما به عنوان والدین این است که تلاش کنید فرزندان‌تان بفهمند که چقدر دوست‌شان دارید. این کار ساده‌ای نیست اما مطمئن باشید نتیجه‌ای بسیار عالی در بر خواهد داشت. حتی تجسم چنین آینده‌ای زیباست: آینده‌ای که همه بچه‌ها و نواسه‌های‌تان شب جمعه برای شام به منزل‌تان می‌آیند و کنار هم جمع می‌شوید، یا مسافرت‌های تابستانی توام با خنده و عشق.

در این جا چند روش موثر برای شما معرفی می‌شوند که با استفاده از آن‌ها می‌توانید عشق‌ و علاقه و مهربانی خود را به فرزندان‌تان نشان دهید.

به آن‌ها بگویید دوست‌شان دارید و هرازگاه تحسین‌شان کنید.

با آن که برای تان بدیهی به نظر می‌‌رسد، اما معمولاً نمی‌توانید مدام عشق و دوست داشتن‌تان را به یک نفر یادآور شوید. همۀ آدم‌ها نیازمند این هستند که از دیگران بشنوند که برای‌شان اهمیت دارند و کارهایی می‌کنند که باعث شادی دیگران است. آخرین باری که فرزندتان را بخاطر کار خوبی که انجام داده‌ بود تحسین کردید کَی بود؟ مطمئناً تحسین‌های شما تاثیر به مراتب بهتری روی فرزندان‌تان خواهد داشت تا سرزنش‌ها و انتقاداتتان.

واقعاً به حرف‌های‌شان گوش دهید.

وقتی با فرزندان‌تان حرف می‌زنید، با آن‌ها ارتباط چشمی برقرار کنید و به حرف‌هایی که به شما می‌زنند خوب گوش دهید. با این کار باعث می‌شوید احساس کنند برای‌تان اهمیت دارند و دوست‌شان دارید.

تا حد امکان از نظر جسمی و روحی در دسترس‌شان باشید.

وقتی بازی فوتبال پسرتان را تماشا می‌کنید، همه توجۀ شما به او باشد و تشویق‌اش کنید. وقتی با دخترتان مشغول بازی هستید موبایل‌تان را کنار گذاشته و تمام توجه‌تان را به او بدهید. بچه‌ها به طور غریزی می‌فهمند که چه زمانی توجه‌تان به جای دیگری معطوف می‌شود و این باعث می‌شود احساس کنند اهمیتی برای شما ندارند. پس همۀ تمرکزتان روی آن‌ها باشد.

عادات و رفتاری ایجاد کنید که به همبستگی خانواده کمک می‌کند.

در دنیای پُرمشغله امروز همۀ ما هر روز مشغول‌تر و مشغول‌تر می‌شویم و این باعث می‌شود زمان کم‌تری را بتوانیم با خانواده بگذرانیم. اما حتی با این وقت کم هم می‌توانید یک همبستگی قوی در خانواده ایجاد کنید که از کودکی تا دوران بزرگسالی در فرزندان‌تان باقی بماند. عادات و الگوهایی ایجاد کنید که جزء فرهنگ خانواده شما قرار گیرد، مثل هم‌کاری در آماده‌سازی غذا، رقص خانوادگی در آشپزخانه، مسافرت‌های تابستانی هر ساله، دورهم جمع شدن در زمان عید، شب یلدا و مناسبت‌هایی این‌چنین و … همۀ این‌ها می‌توانند تجربیات و خاطرات خانوادگی بسیار شیرینی بر جای بگذارند و هر بار که فرزندان‌تان این خاطرات را به یاد می‌آورند این فکر که دوست‌شان دارید در ذهن‌شان قدرت می‌گیرد. 

 رویاهای‌شان را تشویق کنید.

ممکن است تصور کنیم که فرزندان‌مان باید راهی را برای زندگی‌شان پیش بگیرند که ما دوست داریم. به جای این‌که آن‌ها مجبور به انجام کارهایی کنید که خودتان دوست دارید به آن‌ها اجازه دهید آرزوها و علایق خودشان را دنبال کنند. درمورد چیزهایی که دوست دارند با آن‌ها حرف بزنید و بگذارید درمورد اهداف‌شان با شما صحبت کنند و با کمک هم راه‌هایی پیدا کنید که بتوانند به اهداف‌شان برسند. با این کار اعتمادبه‌نفس آن‌ها را تقویت کرده و احساس عشق و محبت را در آن‌ها ماندگار می‌سازید.

منبع: وبسایت مردمان؛ نشر در روان آنلاین با اندکی تغییر

یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین با ذکر منبع یا اجازۀ رسمی از مدیریت وبسایت آزاد است.

 

خود بیماری انگاری

خودبیمارانگاری یا هایپوکاندریا چیست؟

ویرایش: داکتر اسماعیل درمان

«خود‌بیمار‌انگار» یا «هایپوکاندریاک» به فردی گفته می‌شود که با وجود داشتن سلامت جسمی خود را بیمار می‌پندارد و اکثراً از دردها و تکالیف فرضی شکایت می‌کند.

«خود‌بیمار‌انگار» یا «هایپوکاندریاک» به فردی گفته می‌شود که با وجود داشتن سلامت جسمی خود را بیمار می‌پندارد و اکثراً از دردها و تکالیف فرضی شکایت می‌کند. معاینات‌ و بررسی‌های‌ طبی مکمِّل این افراد هیچ‌ مشکلی‌ را نشان نمی‌دهند، لیکن فرد خودبیمارانگار قویاً به ابتلا به‌ یک‌ بیماری‌ جدی‌ یا مرگبار معتقد می‌باشد.

 این تصور خودبیمارانگارانه، زمانی به حیٍث یک بیماری قبول می‌شود که حدود شش ماه از آغاز آن بگذرد و با وجود تایید سلامت او توسط داکتر، فرد هم‌چنان بر بیمار بودن خود اصرار داشته و ترس از بیمار بودن، او را به صورت مکرر به کلینیک‌ها، شفاخانه‌ها و درمانگاه‌های مختلف جهت آزمایش، اخذ  دوا و تداوی بکشاند. از همین  جهت به این بیماری، اختلال یا سندروم بیمار خیالی نیز می‌گویند!

دو علت عمده دراین بیماری دخیل است: یکی اضطراب و دیگری افسردگی، و تداوی آن نیز از طریق مشاوره و تا حدی با تجویز دواهای ضد اضطراب و ضد افسردگی امکان‌پذیر است. شخص بیمارانگار همیشه دچار یک نوع وسواس فکری و ترس از یک بیماری جدی است.

تشخیص این اختلال زمانی صورت می‌گیرد که شخص طی حداقل شش ماه با وجود آنکه اطمینان کامل از سلامتی خود حاصل می‌کند، با آن هم خود را قناعت می‌دهد که مریض است و یا می‌ترسد که بیمار باشد!

خود‌بیمارانگارها همیشه دچار وسواس جبری استند و در مورد عمل‌کرد بدن خویش شک و تردید دارند و فعالیت‌های طبیعی بدن مانند ضربان قلب و عرق کردن و هم‌چنان  مسائل جزئی و غیر طبیعی هم‌چون ریزش، گلودردی ساده و یا تب و تظاهرات معمولی جلدی وامثال آنرا علایم شرایط بد بیماری خود می‌دانند. آنان حتی ممکن است روی یک تعداد اعمال مبهم و پیچیده تمرکز کنند. مثلاً می‌گویند «بدنم خسته است» یا «دلم درد می‌کند».

یک شکل این اختلال این است که افراد روی یک عضو خاص مانند جگر و یا یک بیماری مانند ایدز تمرکز دارند و نسبت به آن وسواس به خرج می‌دهند. با وجود دریافت جواب منفی در معاینات طبی، فرد مبتلا به این نوع اختلال هیچ‌توجهی به کم کردن اضطراب خویش ندارد و هم‌چنان با مراجعه‌ی مکرر، سعی می‌کند سلامت خود را باز یابد و از این‌رو به داکترهای مختلف مراجعه می‌کند وادویه‌ی‌ مختلف را آزمایش می‌کند. برخی از این بیماران با دواهای مختلف آشنایی کامل پیدا کرده، نام دواها را با اثرات و عوارض جانبی آن در حافظه دارند.

این افراد اکثراً دارای افسرگی حاد، اضطراب، اختلال وسواسی جبری و اضطراب فراگیر اند. یک بیمار هایپوکاندریاک ممکن است برای مدتی طولانی دارای علائم هایپوکاندریا باشد اما بعد از آن ممکن است برای مدتی این علائم ناپدید شوند. به طور تقریبی حدود یک سوم این افراد به طور فزاینده‌ی بهبود پیدا می‌کنند. افرادی که از موقعیت اجتماعی و اقتصادی بالاتری برخوردارند، استرس و اضطراب شان با روش‌های روان‌درمانی، قابل درمان است و افرادی که دچار خودبیمارانگاری اند اما از سایر اختلالات شخصیت رنج نمی‌برند، ممکن است چانس بالاتری برای بهبود داشته باشند.

 شیوع هایپوکاندریا در زنان و مردان یکسان است و در میان همه گروه‌های سنی و طبقات اجتماعی ممکن است ظاهر شود.

 هایپوکاندریا اغلب نوعی پاسخ به حالت‌های استرس و یا بیماری‌های روانی مانند اضطراب و افسردگی است. هایپوکاندریا در شرایط مختلف و به شکل حاد و مزمن مشاهده می‌شود. برخی افراد از زمان کودکی به آن مبتلا اند. این افراد از سنین کودکی دچار اضطراب بوده و برای آن‌ها نگرانی از ابتلا به بیماری به عادتی تبدیل شده که مایه‌ی استرس است. آن‌ها بیماری را وسیله‌ی برای رهائی از کارهای که باعث نگرانی شان می‌شود، قرار می‌دهند و زمان و پول زیادی را برای دیدن متخصصین طبی مصرف می‌کنند .

در مورد نوع کوتاه‌مدت، ‌برای مثال شخصی که یکی از نزدیکان خود را در اثر ابتلاء به تومور مغزی از دست داده، در صورت دچار شدن به سردردهای مزمن ممکن است این‌گونه بیاندیشد که او هم به این بیماری مبتلاست.

علایم بارز

علایم جسمی همیشه موجود اند، اما ممکن است عادی باشند، مانند: سردردی، درد شکم، سر چرخی، بی اشتهائی و امثال آن که شخص در باره‌ی آن‌ها مبالغه کرده و خطرناک‌تر از آن‌چه است توصیف می‌شوند.

عوامل تشدید کننده‌ی خودبیمارانگاری

عوامل فیزیولوژیک: شامل علایم ونشانه‌های جسمی است که موجب می‌شوند شخص فکر کند بیمار است. نه تنها زمانی که داکتر می‌گوید آنان بیمار نیستند، آن احساس از بین نمی‌رود، بلکه گاهی آنان بدتر می‌شوند. برای نمونه اضطراب بسیاری از علائم فیزیکی را نشان می‌دهد که شامل افزایش ضربان قلب، تغییر در سیستم تنفسی بدن، نفس‌تنگی، احساس خفقان، درد صدری، یا گیجی، آشفتگی و بخارها و رَش‌های جلدی می‌باشد. علائم دیگر شامل افزایش تعرق بدن، خشکی دهان و اختلال در عملکرد دستگاه هاضمه، تقلص عضلات (که ممکن است در اثر درد، لرزش و خستگی به وجود آید) می‌باشد. هر چند بیمار نسبت به سلامت خود حساسیت نشان دهد، این علائم بیشتر بروز می‌کنند و موجب می‌شوند که بیمار نیز به عقیده‌ی خویش پای‌بندتر شود.

عوامل ادراکی: شامل این مسئله می‌شود که چگونه بیمار در مورد مسائل مربوط به سلامت خویش فکر می‌کند. وقتی اضطراب بیمار زیاد می‌شود او به دنبال اطلاعات برای تصدیق و یا رد کردن ترس خود می‌گردد و سعی می‌کند فکر نماید بیمار می‌باشد تا اینکه سالم و این درحالی است که او مریض نیست!

عوامل رفتاری: افراد دچار خودبیمارانگاری، هرنوع شک و شبهه‌ی را در مورد سلامت خویش به عنوان ناسازگاری درنظر می‌گیرند. آنان می‌خواهند اطمینان حاصل کنند که بیمار نیستند و اگر داکتر به آنان تضمین ندهد به دنبال راه‌های دیگری درمانی می‌گردند و در آخر راهی را در پیش می‌گیرند که بیش‌تر موجب اضطراب شان می‌شود.

تداوی

هر چند که احتمال طولانی شدن دوره درمان وجود دارد و تمایل به داشتن نگرانی مفرط از سلامتی ممکن است کاملاً از بین نرود . بهرحال، بیمار مبتلا به هایپوکاندریا می‌تواند دریابد که دچار اضطراب است و یک بیماری جسمی ندارد و بتدریج از اضطراب خود بکاهد.

انواع موقتی هایپوکاندریا معمولاً با مشاوره و گاه با مصرف داروهای ضداضطراب قابل درمان است. اما در نوع مزمن، داکتران از روند درمان آن‌ها رضایت ندارند، چرا که دائماً بیمار فهرستی از علائم را متذکر می‌شوند که آزمایشات، عدم وجود بیماری مربوط به آن‌ها را تأیید می‌کنند و این اشخاص به هیچ‌وجه به مردم اطمینان کامل از سلامتی خود را نمی‌دهند.

 روش‌های موثر درمانی شامل رفتار درمانی شناختی، استفاده از ادویه ضد افسردگی بلاک کننده جذب دوباره سیروتونین (فلووکسیتین، پاراکسوتین) و روان درمانی‌ست. ادویه فوق از طریق کاهش دادن افکار وسواسی بیمار، موثر واقع می‌گردند. رفتاردرمانی و گفتاردرمانی روش‌های موثری اند برای کاهش اضطراب و تشویش بیمار و سازگار شدن او با علایم فزیکی و هم چنان کاهش دادن شدت و دفعات این عوارض به یک حد قابل تحمل برای بیمار.

منابع:

۱- http://www.medicalnewstoday.com/articles/9983.php

2- http://en.wikipedia.org/wiki/Hypochondriasis

3- برای دسترسی به تست روانی هایپو کاندریا  به اینجا کلیک کنید:

(

سخن روز

هر آن ممکن است مضمونِ بدگویی کسی باشید. زیاد جدی نگیرید. شما مسوول آنچه دیگران راجع به شما می اندیشند نیستید. شما اولتر از همه مسوول اندیشه و کردار خود هستید. راضی نگهداشتن تمام انسان ها نه ممکن است نه منطقی...

چگونه حسادت بین فرزندان را مدیریت کرد

گزینش و ویرایش: اسماعیل درمان

مدیر وبسایت روان آنلاین

حس حسادت در کودکان بین سنین ۲ تا ۵ سالگی شدید است. کودکانی که از هم‌دیگر یک‌سال و نیم تا سه سال و نیم تفاوت سنی دارند نسبت به هم بیش‌تر حسادت می‌کنند.

 حسادت از جمله‌ی هیجانات درونی است که معمولاً در نتیجه‌ی زندگی اجتماعی به وجود می‌آید و اگر به خوبی هدایت نشود، ممکن است تاثیرات منفی در زندگی داشته باشد، چرا که شخص حسود می‌تواند هم به خود لطمه بزند و هم به دیگران.

ریشه‌ی حسادتِ بزرگسالان را باید در دوران کودکی آن‌ها جست‌وجو کرد. محیط خانواده و اجتماع تشدیدکننده‌ی حسِ حسادت اند و اطرافیان با رفتارهای نادرست خود این حس را در کودک تقویت می‌کنند.

حس حسادت در کودکان بین سنین ۲ تا ۵ سالگی شدید است. کودکانی که از هم‌دیگر یک‌سال و نیم تا سه سال و نیم تفاوت سنی دارند نسبت به هم بیش‌تر حسادت می‌کنند. بر مبنای تحقیقاتی که در سال ۱۹۸۷ در آمریکا انجام شد، مشخص شد کودکانی که برای مدتی تنها فرزند اول خانواده بودند، یا به عبارتی تک‌فرزند بودند، بیش‌تر از دیگر فرزندان حسادت می‌کنند و کودکان باهوش‌تر نیز بیش از سایر کودکان حسادت می‌ورزند. در مکتب نیز کودکانی که در ورزش یا موقعیت‌های اجتماعی موفقیت‌هایی را کسب کرده‌اند در معرض حسادت دیگر کودکان هستند.

شایع‌ترین عاملی که باعث ایجاد حسادت در کودکان می‌شود تولد یک نوزاد جدید است. تولد فرزند دوم در خانواده برای کودکِ اول به عنوان یک فاجعه قلم‌داد می‌شود و زندگی‌اش را دست‌خوش تغییرات شگرفی می‌کند، چرا که احساس می‌کند از طرف کسانی که قبلاً او را دوست داشتند طرد شده است.

کودکان حسادت خود را نسبت به این موضوع به اشکال مختلف بروز می‌دهند. برخی بصورت آشکارا صدمه می‌زنند. برای مثال نوزاد جدید را لت کرده یا تیله می‌کنند و برخی به علت ترسی که از والدین دارند به طور مستقیم صدمه نمی‌زنند بلکه در خیال و ذهن خود به او آسیب می‌رسانند. و بعضی دیگر از کودکان در خانه شروع به آزار و اذیت دیگران می‌کنند و دچار کابوس‌های شبانه، ناخن جویدن و شب‌اِدراری می‌شوند.

برای مقابله با این امر به چند کار نیاز است:

یکم: ذهن کودک را نسبت به تولد یک نوزاد جدید آماده کنید، به گونه‌ای که کودک احساس کند خواهر یا برادری که تازه متولد شده است به منزله نوعی ثروت است و باید به داشتن او افتخار و خوش‌حالی کرد.

دوم: با کودک خود ساده و رُک صحبت کنید. مثلاً به او بگویید: «برادرک/خواهرک تو چون نمی‌تواند خودش غذا بخورد باید به او غذا داد و به همین خاطر ما گاهی مجبور می‌شویم وقت بیش‌تری را با او بگذرانیم. پس هر وقت ناراحت شدی، بگو.»

سوم: هرگاه کودک را در موقع صدمه زدن به نوزاد دیدید، فوراً او را از این کار بازدارید و راجع به انگیزه‌ی او از این کار صحبت کنید. مثلا به او بگویید: «فکر می‌کنی که او نمی‌گذارد تو را دوست داشته باشم؟ همه وقت مرا گرفته؟ هر موقع از دست‌اش عصبانی بودی بیا و به من بگو.»

نوع دیگر حسادت، حسادت نسبت به خواهر و برادر بعد از دوران نوزادی است که به علت رفتارهای نادرست اطرافیان ایجاد می‌شود. حسادت در کودکی که والدین او را به طور مستقیم یا غیرمستقیم با خواهران و برادران دیگر او مقایسه می‌کنند یا مورد توجه بیش از حد پدر و مادر هستند شدیدتر است.

شایع‌ترین عاملی که باعث ایجاد حسادت در کودکان می‌شود تولد یک نوزاد جدید است.

گاهی حسادت در رفتار کودکان تغییر محسوسی به وجود می‌آورد. در این هنگام کودک از غذا خوردن اجتناب کرده، بی‌اشتها شده و دچار ترس‌های بی‌دلیل می‌شود. برای مقابله با این امر نیز هرگز با کودکان بزرگ‌تر و کوچک‌تر یک‌سان رفتار نکنید. برای فرزندان بزرگ‌تر به دلیل اختلاف سنی آن‌ها با کودک بعدی امتیازات بیش‌تری قائل شوید و مسوولیت‌های را به آن‌ها واگذار کنید. بطور مثال، کودک بزرگ‌تر این حق را پیدا می‌کند تا جیب‌خرجی بیش‌تری داشته باشد و دیرتر به بستر برود. هرگز نخواهید که کودک بزرگ‌تر به خاطر کودک کوچک‌تر از خودگذشتگی کند و والدین باید مراقب باشند زمانی که دو کودک با هم جنجال و مشاجره می‌کنند سعی کنند که در مشاجره‌ی آن‌ها دخالت نکنند تا آن‌ها خود با یکدیگر به توافق برسند، ولی اگر مشاجره‌ی آن‌ها شدت گرفت، در آن‌صورت به دقت به صحبت‌های هر دو کودک گوش دهند و بعد قضاوت نمایند.

اگر کودکی به دلیل مریضی یا معلولیت به توجه بیش‌تری نیاز دارد، دلیل توجه به این فرزند برای دیگر کودکان توضیح داده شود تا حس حسادت ایجاد نشود.

حسادت حسی است که اگر تاثیر مثبت داشته باشد به رقابت تبدیل می‌شود، پس کوشش کنید همیشه مسابقه و رقابتِ مثبت را در خانواده ایجاد کنید. رفتارهای مثبت را در کودکانِ‌تان تقویت کنید تا بفهمند که آن‌ها با هم دوست ، یک‌دل، و یک‌رنگ هستند و نباید به یکدیگر حسادت کنند.

تلاش نکنید تا تفاوت بین کودکان را در خفا انجام دهید، زیرا کودکان به سرعت متوجه این تبعیض می‌گردند. نکته‌ی مهمی که باید به آن توجه کرد این است که وقتی را که با یکی از کودکان خود می‌گذرانید سعی کنید فقط با او باشید و به او تمرکز کنید. در آن لحظه به کودک خود اجازه دهید احساس کند که او تنها فرزند خانواده است. وقتی با یکی به گردش می‌روید فکر تان را معطوف فرزند دیگر تان نکنید؛ دائماً راجع به او صحبت نکنید؛ برایش هدیه نخرید؛ و آن لحظات را به طور کامل در اختیار کودکی که با شما هست، باشید.

به کودکان خود یاد بدهید که در زندگی برای بدست آوردن خیلی چیزها صبر پیشه کنند. اصل صحت روانی این است که نقاط ضعف را شناسایی کرده و با آن‌ها مبارزه کنید. هر چه افرادی که حسادت می‌ورزند مهارت‌های بیش‌تری کسب کنند، به همان اندازه کم‌تر حسادت می‌کنند و این حسادت در عوض منجر به تلاش و کوشش بیش‌تر می‌شود.

در آخر برای پیش‌گیری از حسادت در کودکان والدین باید بدانند که «کیفیت» محبت برای کودکان اهمیت دارد نه «برابری» محبت.

منبع: باشگاه اندیشه

یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین با ذکر منبع آزاد است

دوست خوبم سلام

سلام دوست خوبم

می دانی همیشه واژه دوست برایم مقدس بوده . زمانی که دبستان بودم فکر

می کردم اگر به کسی بگویم دوست یعنی انتهای خوبی و شادی . یادم میاید دوران

راهنمایی که تازه مدرسه ام را عوض کرده بودم به خاطر تنهایی دوست نداشتم

مدرسه بروم . اما گذشت و بعد از چند ماه به شرایط عادت کردم . با یکی دونفر گرم

گرفتم اما هیچ کدامشان نماندند . میدانی آنها بیشتر هم مدرسه ای بودند تا

دوست . و من باز هم تنها ماندم تا دبیرستان . ابتدای دبیرستان طولانی بود خیلی

هم طولانی . آنقدر طولانی که حالا بعد از گذشت چند سال از دبیرستان هنوز تمام

نشده . در آن دوران همه می خندیدند و شاد بودند و لذت می بردند . من هم همین

کار را انجام می دادم اما کسی نگفت چرا اینقدر حرف می زنی . من خیلی حرف

می زنم البته در بین فامیل به ساکت بودن مشهور هستم چون پیش فامیل نمیشود

چرند گفت اما پیش دوستان هر چه بخواهی می توانی بگویی و من همین کار را

میکردم . دربین دوستان راهنماییم به الفاظی خاص مشهور م  مثلا گاری از اسب جلو زد

 در دبیرستان اصلا مشهور نبودم یعنی هیچی نبودم ...خودم بودم امروز احساس شاید دوران دانشجویی را دارم تل یک ادم در استانه ۵۰ سالگی تحلیل ان باشد با دکتر صادقی که روانشناس جمع ماست...ولی کماکان به واژه زیبای دوست معتقدم ...

سود بیشتر یا رضایت مردم

قطعاً در این آشفته بازار خوردرو در کشورمان سؤال‌ها و انتقاداتی در ذهن همگی ما شکل گرفته است که شما خوانندگان محترم در قسمت نظرات در مقالات مختلف به آن اشاره کردید؛ چرا افزایش قیمت خودرو تا به این حد رسیده است، چرا خودرو سازان داخلی علیرغم فشارهای وارده از سوی دولت و مردم برای بهتر کردن کیفیت خودروها و افزایش ایمنی اقدامی نکرده است، چرا با اینکه قوانین راهنمایی رانندگی نسبت به سال‌های قبل جدی‌تر دنبال می‌شوند و وزارت راه سازی سعی در بهسازی جاده‌ها و راه‌ها می‌کند و با وجود اینکه داشتن ایریگ و ABS برای تمامی خودروها الزامی اعلام شده است، آمار تصادفات و مرگ و میر ناشی از حوادث جاده ای رو به کاهش چشمگیری نمی‌روند. چرا خودرویی که خارج از ایران به عنوان خودروی اقتصادی شناخته می‌شود، وقتی وارد ایران می‌شود حتی قشر متوسط نیز از خرید آن ناتوانند؛ و بسیاری سؤال دیگر…

در این مقاله قصد داریم با چشم اندازی کلی به این سؤال‌ها پاسخ دهیم. در ابتدا قصد دارم تا قسمتی از مقاله ای که در مجله ماشین به چاپ رسیده بود را برای شما باز گو کنم:

«کارخانهٔ خودرو سازی هیوندای موتورز در سال 1346 ه. ش. در کرهٔ جنوبی تأسیس گردید. ایران‌خودرو نیز در سال 1341 توسط برادران خیامی در نزدیکی شهرک اکباتان تهران با اسم ایران ناسیونال بنیان‌گذاری شد که در سال 1357 مصادره شد و نام آن به ایران‌خودرو تغییر یافت. هیوندایی خودرویی با نام سوناتا و ایران‌خودرو سمند را تولید کرد، این دو محصول هردو امروزه نیز تولید می‌شوند اما همان طور که در تصویر می‌بینید تفاوت زیادی بین مدل‌های امروزی این دو خودرو است!» این چگونه است که این دو شرکت تقریباً در یک مقطع زمانی شکل گرفته‌اند ولی امروزه هیوندایی با عناوین بزرگ‌ترین شرکت خودروسازی از لحاظ سود، چهارمین شرکت خودرو سازی دنیا از لحاظ تعداد فروش و نخستین خودرو ساز دنیا از لحاظ سرعت رشد، از ایران‌خودرو پیشی گرفته است؟

سوناتا 2002 در برابر سمند 2002

علت این است؛ کرهٔ جنوبی بودجهٔ قابل توجهی را به صنعت خودرو سازی اختصاص داد، نیروهای جوان را در همین راستا تعلیم داد و از آنها کمک گرفت و از ایده های نو استقبال کرد. پس از صادرات خودرو و تأسیس سایتهای تولیدی در کشور های مختلف، فضا برای این خودروساز رقابتی‌تر شد، تا آنجا که امروزه برای خودروسازان بزرگی همچون ب ام و، جنرال موتورز، نیسان و… شاخ و شانه می‌کشد.

فورد کورتینا، اولین خودروی مونتاژی هیوندای در سال 1968

بطور کلی هر کجا که فضای رقابتی حاکم باشد، میتوان شاهد پیشرفت بود. متأسفانه در صنعتی خودروسازی کشورمان رقابتی در کار نیست، به همین جهت ما شاهد درجا زدن و حتی پسرفت خودرو سازان داخلی هستیم، از طرفی میبینیم که با روشهایی همچون تعیین تعرفهٔ وارداتی بسیار بالا، اعطا نکردن دلار دولتی به وارد کنندگان خودرو و انواع و اقسام محدودیت ها و موانع بر سر واردات خودرو، قیمتهای خودروهای وارداتی بعضاً به بیش از سه برابر میرسند و این در حالیست که دلالان هم به این موضوع دامن می‌زنند.

هیلمن هانتر یا پیکان مدل 1967

حال از سوی دیگر، با افزایش قیمت های خودروهای وارداتی، خودرو سازان داخلی فضا را برای افزایش بی رویه قیمت‌ها، باز دیده و در ابتدا عرضهٔ محصول را کم میکنند تا بازار اصطلاحاً تشنه شود، سپس شروع به عرضهٔ محصولاتش با نرخ جدید میکنند و اینگونه می‌شود که قیمت 206 تیپ دو تا 21 میلیون تومان هم می‌رسد و طبق معمول در آخر مردم هستند که متضرر میشوند و هیچ راه دیگری ندارند! این افزایش قیمت به گونه ایست که خودرو ساز در کیفیت خودرو کوچکترین تغییری نداده و با تغییر اجزای بی ارزشی همچون چراغ ضبط و… خودرو را وارد بازار می‌کند و همانطور که کم و بیش می‌بینیم این خودروها به دلیل ایمنی پایین سالانه جان بسیاری از هم وطنانمان را می‌گیرد. این تنها به این خاطر است که با کمترین هزینه سود حداکثر شود.

هیوندای سوناتا 2012 در برابر سمند 2012

پس چه راهکاری باید برای این معضل اندیشیده شود؟

دولت باید به صنعت خودرو سازی توجه کند و بودجهٔ بیشتری اختصاص دهد و نیروهای انسانی تعلیم دیده را در این جهت بکار گیرد و بجای کپی برداری و تولید خودرویی با کمترین کیفیت و امکانات جهت سود بیشتر، خودرویی قابل قبول جهت صادرات تولید کند. وقتی پای خودروی وطنی نیز به بازار جهانی باز شود (نه تنها در کشورهایی محدود) فضای رقابتی شکل میگیرد و دولت مجبور میشود تا هرچه بیشتر از صنعت خودرو سازیش حمایت کند. حال میتواند تعرفهٔ گمرکی را کم و یا حتی حذف کند زیرا خودروهای داخلی با خودروهای خارجی در این زمان قابل رقابت خواهند بود.

ره دیگر این است؛ حتماً نیاز نیست که صنعت خودرو سازی کشور در جهت تولید خودرو باشد، کشورمان میتواند در شاخه های دیگر این صنعت فعالیت کند و همچون ترکیه یکی از بزرگترین تولید کنندگان قطعات جانبی، تاکسی و وسایل حمل و نقل عمومی، رنگ بدنه خودرو، موتور سیکلت و… باشد و از آن طرف نیز تعرفه گمرکی خودروها را کم و یا حذف کرده تا نیاز مردم برای خودرو به طور قابل قبول برطرف گردد.

در هردو روش میتوان دریافت که هم صنعت خودرو سازی سودی که میخواهد را میبرد و هم مردم مجبور به پرداخت مبالغ هنگفت برای خودروی قابل قبولشان نیستند. از طرفی پیشرفت صنعت خودرو اشتغال زایی را در پی دارد و میتواند به یکی از منبع درآمدهای غیر نفتی ما تبدیل شود.

در پایان جا دارد بگویم که این مقاله هم همچون بسیاری از مقالات دیگر در رابطه با همین موضوع خوانده شده و به فراموشی می رود، ولی این شما هستید که با ارتباط با مسئولین میتوانید این روند را عوض کنید، و این مسئولین هستند که میتوانند با تدبیری حساب شده و به دور از منافع شخصی، مردم ایران زمین را راضی و خوشنود نگه دارند تا ایرانمان در این عرصه نیز سربلند شود.