گاو
برداشتی از داستان گــاو اثر پائولو کوئیلو
فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های "استاد"، تمامی چیزهایی که در مقابل ما قرار دارند به ما "فرصت یادگیری" و یا "آموزش دادن" را می دهند. در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکانی بسیار مناسب واقع شده بود ، ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت . شاگرد گفت این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم ، در بهشت بسر می بردند ، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند.
استاد گفت: من گفتم آموختن و آموزش دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد، کافی نمی باشد. بایستی دلایل را بررسی کرد. پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علت هایش بشویم. سپس ، درِ آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. یک زوج و سه فرزند با لباس های پاره و کثیف . استاد خطاب به پدر خانواده گفت شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید ، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد ؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟
آن مرد نیز در آرامش کامل پاسخ داد: دوست من، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه، چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم . با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر ، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم . و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.
استاد فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میانه راه ، رو به شاگرد کرد و گفت: آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن ! شاگرد گفت امّا این کار صحیحی بنظر نمی رسد ، آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.
فیلسوف ساکت ماند ...
آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد ، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد. این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سال ها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود ، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع ، از آن خانواده تقاضای بخشش و به ایشان کمک مالی نماید.
امّا چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده ، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند . با تصوّر این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند ، مایوس و ناامید گردید . ناگهان غریبه ای را دید و از او سوال کرد آن خانواده که در حدود ۱۰ سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند ؟ جوابی که دریافت کرد ، این بود: آنها همچنان صاحب این مکان هستند .
مرد وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات استاد فیلسوفش پرسید. امّا جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان و زندگی به آن خوبی شده اند .
آن مرد گفت ما دارای یک گاو بودیم ، امّا از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم . گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم . به این ترتیب یکسال سخت گذشت ، اما وقتی خرمن محصولات رسید ، من در حال فروش و صدور حبوبات ، پنبه و سبزیجات معطر بودم . هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که چه خوب شد که آن گاو مرد !
هر کس در زندگی خود صاحب گاوی است که فرصت هرگونه رشد و پیشرفت را از وی گرفته است . مشاغلی که از حقوق دریافتی اش ، به "آب باریکه" یاد می کنیم یکی از همین گاوهاست ! آیا وقت آن نرسیده است که این گونه گاوها را بشناسیم و از صخره پرت نمائیم !؟
https://t.me/mrshkyaddasht
وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا احزاب ۶۷
روزی که رخسارها شان در آتش دوزخ دگرگونه شود: گویند ای کاش [در دنیا] از خدا فرمان می بردیم و [ای کاش] از پیامبر فرمان می بردیم . و گویند : پروردگارا ! [متاسفانه] ما از مهتران وبزرگان مان اطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند.
https://t.me/mrshkyaddasht
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
https://t.me/mrshkyaddasht
شرط تسلیم است نه کار دراز "مولانا"
(شاید مراد عقل بوده)
ظاهرا عادت کردیم به زیاده روی،زیاده گویی،زیاده خواهی، همه اینها با قاعده سکوت وصبر منافات دارد چرا عقلانی زندگی نمی کنیم؟، چون کار ذهن خواستن است و هرچه بیشتر بهتر است! و در نهایت ایجاد تنوع برای حظ وافر بردن که پای و پیروی از مُد باز می شود که البته اگر توجیه عقلانی در میان باشد حداقل برای کسی که پیرو مُد است کمی قابل قبول خواهد بود در غیر اینصورت کار غیرعقلانی کردن است! در صدد بودم مطلبی پیدا کنم از حکیمی یا عالمی دانا تا ببینم راهی منطقی بین مُد در همه ابعاد زندگی و عقلانیت هست؟ که دوست عزیز و همکلاسی قدیم برایم امروز صبح این کلیپ را فرستادند ممنونم
https://t.me/mrshkyaddasht
شرط تسلیم است نه کار دراز "مولانا"
(شاید مراد عقل بوده)
ظاهرا عادت کردیم به زیاده روی،زیاده گویی،زیاده خواهی، همه اینها با قاعده سکوت وصبر منافات دارد چرا عقلانی زندگی نمی کنیم؟، چون کار ذهن خواستن است و هرچه بیشتر بهتر است! و در نهایت ایجاد تنوع برای حظ وافر بردن که پای و پیروی از مُد باز می شود که البته اگر توجیه عقلانی در میان باشد حداقل برای کسی که پیرو مُد است کمی قابل قبول خواهد بود در غیر اینصورت کار غیرعقلانی کردن است! در صدد بودم مطلبی پیدا کنم از حکیمی یا عالمی دانا تا ببینم راهی منطقی بین مُد در همه ابعاد زندگی عقلانیت هست؟
چرا آدمی رنج میبیند؟
پاسخ #مولانا:
یکی اینکه آدمی #مقاوم شود
یکی هم اینکه #بیدار شود
یک دم به باغم میکِشی
یک دم به داغم میکِشی
(و نتیجه ؟)
پیش چراغم میکشی
تا واشود چشمان من
عشق
به نام خداوند بخشنده مهربان
رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ
وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ (۲۸۵ بقره )
پروردگارا ! آنچه را که ما طاقت تحملش را نداریم ، بر ما قرار مده و ما را عفو کن وما را ببخش و به ما مهربانی کن .
دیوان شمس غزل۳۰۱۳
چرخِ تنِ دل سیاه,پُر شود از نورِ ماه
گر کُند آن آفتاب,مرحمت آغازیی
نُور ماه=منظور نُور خدا
آفتاب=منظور خود خداست
زمانی که ما به شکر و تسلیم سَر بِنَهیٖم و منیت ها و دَردها را بیندازیم ,زمانی که تسلیم اتفاقات باشیم, خداوند نور هدایت و لطفش را بر قلب ما میتاباند و درون ما را پر از نُور می کند ,نُوری که ما را هدایت میکند و در این لحظه ما بیدارتر و هوشیارتر و شاداب تر و زنده تر می شویم و این همانند زمانی ست که خورشید نورش را بر ماه می تاباند و آن را پُر نُور می کند و ماه درخششی کامل پیدا میکند به مقدار و اندازه ای که به او نور می دهد می تابد , پس ما با فضاگشاییِ کامل نور کامل و گیرایی را از زندگی کسب خواهیم کرد که آن باعث می شود ما سازنده تر حرکت کنیم , با ثبات تر باشیم , کاملاً ناظر اعمال و رفتارمان باشیم و دائم شُکرکنیم در این لحظه تجربه می کنیم , و اختیار آن تماماً بدست خود ما است هر چه کوشش بیشتر و بهتری انجام بدهیم لطف بیشتری را دریافت خواهیم کرد.
مُطرب و سُرنا و دَف, باده بر آورده کف
هر نفسی زآن لطف آرَد غَمّٰازیی
لطف=نرمی,نیکی,احسان زندگی
غَمّٰازیی=فاش کنندهٔ راز,اشاره به چشم و ابرو
مطرب=خود هوشیاری در ما
سُرنا و دَف= تمام ابعاد مختلف جسم ماست
باده=برکتی ست که از آن طرف میآید
هوشیاری در ما که خود زندگی ست و ما هم او هستیم, و بر تمام اَبعادِ مختلف بدن و روحمان اثر میگذارد تا ما فضا گشایی و تسلیم واقعی و عملی شویم و آن باده برکاتی را بر جسم و جان ما می ریزد که ما را انسانی شاد و با ثُبات و پُر تلاش میکند و دیگر انسانی میشویم که زمان برایش معنایی ندارد, و در این لحظه در آخر زمانی به سر می بریم, دیگر اَصل ما خیلی جِدِّی جِدِّی و بطور مُستمر در تلاش است, برای همین در این لحظه و در هر نفسی که می کشیم لطف خداوند را در تمام اَبعادِ وجودی زندگیمان حس خواهیم کرد,برای همین اعمال ما دانسته است و پذیرنده و مورد عنایت می باشد, چون چنین انسانی دیگر نمی تواند راستگو نباشد ,مهربان نباشد, چنین انسانی صابر است, زورگو نیست,خشمگین نمیشود، عصبی نیست، ارتعاشی که این لحظه به کائنات می دهد ارتعاش زندگی است دیگر میتواند لطف زندگی و عشقش را به دیگران بدهد کریم میشود رحیم میشود ,صادق است ریا و نیرنگ در زندگی او راهی ندارد
ای خُنُک آن جانِ پاک, کز سَرِ میدانِ خاک
گیرد زین قلبگاه, قالب پردازی
میدان خاک =میدان ذهن و جسم است, یعنی از طریق هماهنگی ها دیدن
قلبگاه= مرکز چیز های تقلبی ,ذهن
قالب پردازی= مردن
یادداشت های شریف
@mrshkyaddasht