مبحث

گذر گاه عافیت

مبحث

گذر گاه عافیت

مولانا

چو تو در بند صد چیزی خدا را بنده چون باشی
          که تو در بند هرچیزی که هستی بندهٔ آنی

چو تو چیزی نمی‌دانی که باشد دستگیر تو
          چرا بس ناخوشت آید گرت گویند نادانی

https://t.me/mrshkyaddasht

گِل و دل

‌گِل و دل


‌   ما بین خودمان و تمام جریانات و پدیده‌های زندگی یک نوع تعلق ایجاد کرده‌ایم. یا درست‌تر این است که بگوییم این تعلق بین ما و سایۀ آن جریان و پدیده‌هاست، نه خود آنها. ما دربارۀ این تعلقات صحبت می‌کنیم - تعلقاتی که یا غرورآمیز است یا خفت‌آمیز. داستانی دربارۀ شاه نعمت‌الله ولی شنیده‌ام که به نظرم محتوای داستان نزدیک به موضوع مورد نظر ماست. می‌گویند شاه نعمت‌الله مرد ثروتمندی بوده است. یک روز شخصی از نزدیک خانۀ شاه نعمت‌الله عبور می‌کند می‌بیند شاه نعمت‌الله میخ افسار طلا را به زمین کوبیده و خودش فارغ و آسوده در سایۀ درختی خوابیده است. آن شخص می‌گوید: "شاه نعمت‌الله تو که عارف وارسته و بی‌نیازی هستی چرا میخ افسار گاوت باید از طلا باشد؟!" شاه نعمت‌الله جواب می‌دهد: "می‌بینی که میخ طلا را به گل کوبیده‌ام، نه به دل". امیدوارم به پیام اصلی داستان توجه کنید. پیام داستان این نیست که من و شما هم برویم میخ افسار گاومان را از طلا بسازیم. پیام داستان این است که داشتن، بودن و دانستن مسئله نیست. مسئله این است که ما بین خود و داشتن‌ها، بودن‌ها و دانستن‌های خود یک نوع رابطۀ تعلق‌آمیز یا غرورآمیز ایجاد کرده‌ایم؛ میخ دارایی‌های خود را به دل کوبیده‌ایم. ما از بودن‌ها، داشتن‌ها و دانستن‌های خود یک مرکز ذهنی به وجود آورده‌ایم و آن را به عنوان "من" بر مسند وجود خود نشانده‌ایم. و این مرکز است که بر ما حکومت می‌کند. یعنی یک مقدار تصویر بر ما حکومت می‌کند. و ما با کیفیت تعلق‌گونه سخت به این تصاویر چسبیده‌ایم و خود را به اسارت آنها درآورده‌ایم.


کتاب «انسان در اسارت فکر»

نوشته محمدجعفر مصفا

پیشنهاد می کنم بخونید خیلی درس داره!!

پیشنهاد می کنم بخونین خیلی درس داره !!



داستانی از تئودور داستایوفسکی نویسنده شهیر روس:

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره.

روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.

نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟

یک دفعه کلاس از خنده ترکید...

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند.

اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند.

اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد.

و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند.

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... .

به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.

آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد

مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت.

آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم.

و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.

پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم

و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:

برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود!

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.

روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟

همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

تئودور داستایوفسکی

عظمت در دیدن نیست،

عظمت در چگونگی دیدن است.

گاهى خودت رامثل یک کتاب ورق بزن،

انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار که بدانی باید همانجا تمامشان کنی. 

بین بعضی حرفهایت "کاما"  بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی.

پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب" و آخر برخی عادت هایت نیز علامت "سوال" بگذار.

تا فرصت ویرایش هست... خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن... 

حتی بعضی از عقایدت را حذف کن ...

اما بعضی را پر رنگ...

برخی آدم ها را حذف کن، برخی را نه!

هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن!

روز خوب به ما شادی می دهد،

روز بد به ما تجربه،

و بدترین روز به ما درس می دهد ...!

فصل ها برای درختان هر سال تکرار می شود،

اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست...

تولد ...، کودکی ...، جوانی...، پیری و ... .

تنها زمانی صبور خواهیم شد که صبر را یک قدرت بدانیم نه یک ضعف!

آن چه ویران مان می کند، روزگار نیست، حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است....

چرا آدمی رنج میبرد؟ مولانا

چرا آدمی رنج میبیند؟


پاسخ #مولانا:


یکی اینکه آدمی #مقاوم شود

یکی هم اینکه #بیدار شود


یک دم به باغم می‌کِشی

یک دم به داغم می‌کِشی 

(و نتیجه ؟)

پیش چراغم می‌کشی

تا واشود چشمان من


عشق

توسعه و چپاول

معرفی کتاب :توسعه و چپاول


به پیشنهاد و معرفی : رضا صادقیان (دانشجوی دکتری علوم سیاسی)

با نگاهی به صفحات ابتدای کتاب تاریخ نشر اندکی قدیمی می‌نماید، شاید به این دلیل که خیلی‌ها دوست دارند کتاب‌های جدید و نو را بخوانند و خیلی علاقه‌ای برای بازخوانی کتاب‌های منتشر شده در سال‌های نه چندان دور دیده نمی‌شود. حکایت پر غصه شمارگان کتاب‌های جدید البته داستان خاص خودش را دارد، خصوصا در بازار گران و گُر گرفته نشر و کاغذ، اما برای پژوهشگران چندان تفاوتی ندارد که تاریخ نشر کتابی متعلق به گذشته باشد و یا امروز، از دید پژوهش‌گر تیز بین مهم چارچوب و روش‌شناسی می‌باشد که نویسنده پی‌گرفته است و نه سخنی دیگر.

در واقع اگر نویسنده کتابی از روش‌شناسی و چارچوب نظری خاصی برای بیان گفته‌های خویش بهره‌جویی کرده باشد در طول زمان نوشته وی کهنه نمی‌شود و از مد نمی‌افتد. کتاب توسعه یا چپاول یکی از همان آثاری است که به سادگی از میدان آثار تحقیقی خارج نشده و نمی‌توان در زمینه توسعه و تحولات کشورهای در حال توسعه پژوهش کرد و چنین اثری را نادیده گرفت.

کتاب «توسعه یا چپاول: نقش دولت در تحول صنعتی» از این رو همچنان قابل خواندن و بازخوانی است که از روش‌شناسی خاصی برخوردار است. نویسنده دقیقا می‌داند قرار است از کدام زاویه به رویدادها بنگرد، قصدش صرفا کنار هم قرار دادن رخ‌دادها و بیشتر کردن صفحات کتاب نیست بلکه در پی آن است که با نگاهی به کشورهای در حال توسعه و بررسی ساختار کشور هند، برزیل، کره‌جنوبی، ژاپن و تایوان(ص ۹۳) مسیرهای طی شده هر کدام از کشورها را با توجه به تاریخ و تحولات همان کشورها نشان دهد. چرا که تحولات در هر کشوری با کشوری دیگر متفاوت است، نمی‌توان برنامه‌هایی که در کشوری خاص با پاسخ‌های مثبت روبرو شده در کشوری دیگر به کار گرفت و انتظار داشت به همان موفقیت‌ها رسید، بسیار اتفاق افتاده که همان راهکارها در جایی دیگر نتایج مخربی به بار آورده باشد. اوانز در فصل‌های مختلف کتاب دقیقا همین مسئله را بیان می‌کند و می‌کوشد نظرات خویش را با مثال‌های تاریخی پربارتر نماید.

نگاه و به عبارت دقیق‌تر روش‌شناسی پیتر اوانز به رویدادها و تحولات کشورهای در حال توسعه و حتی توسعه یافته و صنعتی «نهادگرا» است. در واقع نهادگرایانی همچون وی تلاش دارند با بازخوانی تاریخ و تغییرات شکل گرفته در کشورها ما را با این مهم آشنا سازد که آنچه باعث تحولات  می‌گردد نه اشخاص بلکه نهادهایی است که در طول تاریخ شکل گرفته و با حرکت تدریجی و آرام سبب تغییرات کم و یا دگرگونی‌های بزرگ شده‌اند(ص ۴۱۶).

نگاه نهادگرایان بیش از آنکه به سمت جامعه باشد و یا آنکه سعی نماید فضاهای بوجود آمده توسط جامعه مدنی قدرتمند را ردیابی نماید، دقت و موشکافی در تحرکات دولت است. دولتی که نهادهای خاص خود را دارد، ‌دولتی که از اجزاء متفاوتی شکل گرفته و هر کدام از این تکه‌ها می‌توانند نقش خود را در امر توسعه داشته باشند. با این حال نویسنده تلاش دارد رابطه‌ای میان جامعه و دولت برقرار سازد(ص ۴۱۶). اما همزمان فراموش نمی‌کند ارتباط میان جامعه و دولت به طور خاص در کشورهای در حال توسعه سخت و گاه بسیار دشوار بوده است و باعث بوجود آمدن تنش‌های کوتاه مدت خواهد شد(فصل دهم).

جمله کوتاه وی در صفحه ۴۲۴ کتاب درباره جامعه و دولت در کشورهای توسعه یافته بسیار جالب توجه است. می‌نویسد: “دولت می‌تواند صنایع را پدید آورد اما نه آن طور که می‌خواهد”. وی مثال مترو کره‌جنوبی را به میان می‌آورد. خطوط بزرگ حمل و نقل شهری که بخش بزرگی از دست آوردهای دولت توسعه‌گرای کشور کره‌جنوبی به حساب می‌آمد، اما همین مترو بعد از ساخت و تکمیل شدنش، بیش از ۴۰۰۰ کارگر و کارمند را در دل خود جای داد و باعث شکل‌گیری اولین اعتراض کارگری-کارمندی در سال  ۲۰۰۰ علیه دولت وقت شد.

هر چند آن اعتراض توسط نیروهای پلیس سرکوب شد ولی نشان داد نقش دولت در امر توسعه همیشه آنچنان نیست که دولتی‌ها می‌خواهند،‌ چرا که بسیار اتفاق ‌افتاده دولت‌های توسعه‌گرا برخلاف هدف اصلی و افق‌های تعریف شده که همان آرام نگاه داشتن اعتراض‌ها و یا خفه کردن صدای مخالفان باشند خود راه‌های منتهی به اعتراض و قوی‌تر شدن جامعه مدنی را هموار سازند.

پیتر اوانز با تکیه زدن به جایگاه نهادگرایان و مشخص ساختن روش‌شناسی چنین مفهومی، به نقد نوفایده‌گرایان می‌پردازد(ص ۴۲۰) آنها را محکوم می‌کند که در بانک جهانی گرد هم جمع شده و در پی کپی‌برداری و الگوهای خیالی سیر می‌کنند و همین طرح‌های شبیه‌سازی شده را به کشورهای عقب‌مانده و یا در حال توسعه می‌قبولانند و باعث شکست و یا ورشکستگی این کشورها می‌شوند(فصل اول).

بخش عظیمی از نقدهای وی درباره به کارگیری و نگاه غالب سیاست‌های تعدیل در بانک جهانی است، چرا که اقتصاددانان لیبرال تلاش داشتند نسخه‌ای واحد را برای تمام کشورهای در حال توسعه بپیچانند و عملا از تاریخ و نهادهای هر کدام از این کشورها چشم پوشی کنند، وی با اعتماد کامل بیان می‌دارد به کاربردن چنین روش‌هایی سرانجامی جزء شکست نخواهد داشت(فصل اول و بخش‌هایی از فصل دهم).

آنچه کتاب توسعه یا چپاول را بیش از همه خواندنی می‌نماید وقوع بحران‌ مالی کشورهای جنوب شرقی آسیا در سال ۱۹۹۷ میلادی است، بحرانی که نشان داد توصیه‌های صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی برای کشورهای در حال توسعه چقدر خطرناک است و باعث بوجود آمدن بحران‌هایی از قبیل بیکاری گسترده،‌ فقط و شکاف طبقاتی می‌شود و امنیت را دچار مخاطراتی بزرگ می‌کند.

اما در سال‌های اخیر و با وقوع بحران مالی سال ۲۰۰۷ میلادی، که از کشور آمریکا آغاز شد و پیامدهای آن  در کشورهای دیگر رخ نمایاند روی دیگر استقبال به نظریه نهادگرایان طی چند سال اخیر است. در واقع بعد از چنین رویدادی بود که جنس قابل عرضه اقتصاددانان نهادگرا بیش از هر زمان دیگری مشتریانی بیشتر از گذشته یافت و فرصتی دوباره فراهم آمد تا نظرات کسانی چون اوانز، رابینسون و لفت‌ویج و دیگر اقتصاددانان نهادگرا با استقبال روبرو شود