مبحث

گذر گاه عافیت

مبحث

گذر گاه عافیت

وجیزه

زندگی نامه

در خانواده ای متوسط  و  مذهبی کم جمعیت در سحرگاه بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۴ هجری قمری روز شهادت امیر مومنان حضرت علی ع  برابر با پنجم بهمن ماه سال ۱۳۴۳ در غرب تهران متولد شدم اجدادم از سوی مادر و پدر از بزرگان دوران  خود بودند سر کشی شهری و مودبانه جز ذات من است  و قدری هم رفتار محافظه کارانه  و زاهد مسلکی ،چون  از یک سو زندگی در محیطی شهری مثل تهران  واز سویی  روحیه تربیت کویری مادرم که بیرجندی اصیل بود  و پدرم که از مردان طالقان است عادات  مرا طبیعت گرا و ساده پسند بار آورد، و از طرفی دیگرحشر و نشر در خانواده مادری که بالاتر ازطبقه  متوسط روزگار خود بودند،از نظر فکری مرا مستقل ساخت. در کودکی و نوجوانی  معمولا سراغ بازیهای کودکان و نوجوانان همسالم نمی رفتم و همیشه دوستانم چند سالی  بزرگتر از خودم بودند  درهفت سالگی  به یک دبستان ملی در ناحیه ۱۳شهر تهران رفتم  در دوره راهنمایی و دبیرستان ، همزمان با تحصیل ، هم کار میکردم هم به  کلاسهای خط،  و ورزش کشتی  در باشگاه عرب  در میدان بهارستان با سفارش می رفتم  ورزش سخت و مفرحی بود که از توان من خارج بود به یک خشونت نرمی هم نیاز داشت که در من نبود به همین دلیل جز دوبند و چند  کشتی با همسالانم چیزی عایدم نشد و کمتر از یکسال طول نکشید که به ورزش والیبال علاقمند شدم و تا سالها ادامه دادم . کلیه مراحل تحصیلم تا دیپلم را در شرق و غرب  تهران گذراندم. درسال۱۳۵۷ پایان دوره راهنمایی  را می گذراندم که به علت سازماندهی تظاهرات دانش آموزی راه اندازی دسته های همسال که بعدها به انجمن اسلامی دانش آموزان انجامید، وبه دلیل  بر هم زدن اوضاع  از مدرسه اخراج شدم و تا پیروزی انقلاب که سه چها ر ماهی  طول کشید  جز دانش آموزان اخراجی بودم  که با وساطت یکی از دبیران عزیزم که بعد ها نقش استادی بر من داشت و دارد  به مدرسه بازگشتم  در همین روزها  بود که عزیز مادرم را بر اثر بیماری از دست دادم وعجیب شوک روحی بود  بعد هم که دیپلم خود را در رشته علوم اجتماعی و اقتصاد گرفتم در تمامی دوران پیش از دبیرستان، معلم اولم، مادرمهربانم  بود ساختار درستی در ذهنم بجای گذاشت من هم باید غیرت به خرج می دادم و در خلوتم دائم به او قول تلاش بیشتر می دادم و همین امر مشوقم بود  وهست سپس یگانه دایی ام که  نقش معلم اجتماعی ام را داشت بعد شوهر خاله ام که آموزش های دینی می داد را مدیون او هستم با عادت دینی که در من نهادینه کرد  وبعد ها هم  دوستان سیاسی و مذهبی این ها همه در ساختن دنیای ذهنی من نقشی  بسزایی  داشتند . در دوره دبیرستان مانند بیشتر هم سن  و سال های خودم  در فضای انقلابی  پس از پیروزی انقلاب تنفس می کردم.  دوران جنگ دانشجو بودم که شش ماه به جبهه رفتم و با حضور در مناطق جنگی و دیدن دنیای عشق وایثار و خشونت جنگ به زندگی و سیاست نگاه تازه ای یافتم. واین امر دوبار دیگر وتا ۱۴ ماه حضور داوطلبانه ادامه داشت  در همین دوران نیز مدتی درکلاسهای حوزوی شرکت جستم مدرسه  حاج اقا مجتهدی جامع المقدمات را دوست و رفیق عزیزم محمود  جنیدی جعفری  درسمان  می داد که این آموزش تا جبهه هم ادامه داشت. سرانجام  در نخستین کنکوربعد از انقلاب  شرکت کردم. آن وقت چون زمان جنگ بود جوان ها بیشتر در فکر جبهه رفتن بودند و درس خواندن ارزش ویژه ای نداشت و حتی گاهی ضد ارزش تلقی می شد و همین طور کلاس زبان که آن روزگار به زبان بیگانه شهره بود و یک نوع نحوست داشت .  شب ها به پارکی  بزرگ  که فضای روشنی داشت می رفتم و تا صبح زیر نورافکن درس می خواندم. تقریبا سه  ماه برای کنکور خواندم. آن موقع نه کلاس های کنکور جدی بود و نه کتابهای کمک درسی بود  . باید همان کتابهای درسی را مرور می کردیم. در آن سال  کنکور تخصصی به صورت تشریحی بود و رتبه کنکور اعلام نمی شد .  با توجه به قبول شدنم  که  به نظرم رتبه ام بد نبود و خبر قبولیم را  محمد صادقی دوست عزیزم که همکلاس دوران راهنمایی و دبیرستانم بود  به من داد  بدین ترتیب  یک دوره جدید دانشجویی را آغاز کردم . به رشته روانشناسی و مسائل تربیتی  ناخواسته علاقمند و وارد شدم ولی عاشقانه دنبال کردم هر چند  تصادفی  و بی برنامه  قبلی بود  و باید بیشتر تلاش میکردم گرچه دانشجویی باهوش و پر جنب و جوش  در کلاس  قلمداد می شدم اما درسخوان نبودم. خیلی چیزها می خواندم اما درس را خیلی نه  حتی یکی دو ترم اول را هم  گیج  بودم که این رشته را ادامه بدهم یا نه ؟ بالاخره  ادامه دادم  مهم ترین دست آورد این دوره برای من این بود که یکباره از یک محیط زندگی که تنها شده بودم  وارد جامعه بزرگتر  شدم و بسیارسازنده و رشد دهنده بود. اما همواره نگاهم به زندگی  نگاه انتقادی بوده و هست و بیشتر سختی های  زندگی  پر شتاب در تهران را می دیدم. به همین علت، گرچه فرصت های فراوانی پیش میآمد، اما هیچگاه به فکر پول  و درآمد به هر قیمتی  نیفتادم ولی دریافته بودم و  میدانستم که ضربان  تهران همواره تند است و پر از هیاهو و دویدن و شتاب  در حین درس تجربه ناب دیگرم این بود ، مولوی وبعد روانشناسی   یک چند ماهی  در کتابخانه  بودم تا تقریبا خودم را پیدا کردم نه تنها پیدا که راه های بعدی را تند تر دویدم  ئ بعد  ازدواج  کردم و  همسرم دانشجوی دانشگاه تهران بود  و بعد از درس وارد کار زار مسئولیت شدم  بعد هم که کارشناسی ارشد را   نیمه کاره  در ترم سوم رها کردم  و البته چند سال  بعد ادامه دادم. دوره کاریم را جدی گرفتم جدی تر از درس چون آینده ام را در گرو آن می دیدم و به درآمد  هم نیاز داشتم، چون فکر می کردم موفقیتم در گرو آن است، نه برای این که از کار و مسئولیت  لذت می بردم. اما آشنایی با اشخاصی در دوره کار و مسئولیتم بسیار دلپذیر و سازنده بود. . دربین آنها بعضی با  اطوار نشاط آلودی که داشتند بر روحیه من کار ساز بودند برای سرحال نگه داشتن خودم و علاقه مند شدنم به کار و زندگی ظهور و بروز خوب و  طولانی وماندگاری در ذهن  من داشتند که هنوز هم از یاد کرد خاطره آنها  دلشاد می شوم. دکتردلشاد؛ دکتر بلخاری؛ اسا تید عزیزی جناب   آقای  یوسف زاده زبان انگلیسی؛ استاد شفیعی مطهر استاد (اخلاق و ادیب) ادبیات  فارسی ؛ و دوستان  واساتید عزیزم آقایان صادق جوادنیا،سبحانی، کمالی،عزیز، علیرضا حمزه لو که استاد ریاضی بود و شهید شد  از او آموختم  که حقیقت  ریاضی چیز دیگری است که منطق هستی بر آن استوار است  او میخواند و جدی فکر میکرد اما زندگی را  جدی نگرفت او ریاضی قوی ای داشت و مترجم کتابهای ریاضی هم بود  از بین  ما چند سالی است که رفته  صبح های جمعه به پارک لاله تهران می رفتیم و قدم می زدیم و درباره زوایای مختلف زندگی، از اقتصاد و عشق و سیاست، گفت وگو می کردیم مثل مو قعی که  دکترعبدالعظیم کریمی برایم از سختی زندگی می گفت و از تجربه های قشنگ خودش و تحلیل های خوبی داشت از شب هایی که با ناصر خدابخش و خسرو کمالی و صادقی همراه با قران  نگاه جدیدی به این موضوعات داشتیم و  تحلیل های محمد صادقی که امروز روانشناس قابلی است تا جعفری جنیدی و آن خند های ملیح که خاص خودش بود وخبر دار شدم هنوز  در کسوت علمی در مرکز تحقیقات دانشگاه تهران  مسئولیت دارد تا دکتر سعید و دکتر آیت ا للهی (یزدی)  تا حاج ناصر صامعی مرد متوکل بین ما تا مرحوم مهندس بیات عزیز که در سانحه کمک به مردم زلزله زده قزوین هلیکوپتر سقوط کرد و جان داد یادش گرامی خاطرات خوبی دارم از بودن با او تا دکتر  ناصر بلیغ  که پزشکی خوانده ولی طبابت نمی کند او هم گونه نادری است ؟  با هوش سرشار تا  عزیزانی ما نند، آقای حیدرعزیز(تورانی) حاج محمد آقا عسگری، آقا فریدون عزیز و حکمت خان  دوست داشتنی  عزیزو صبور و حاج آقا خلفی ؛ تا دکتر مسعود کربا سیا ن کتاب دان و کتابخوان مترجم  که سالها برای مدیریت اقتصادی کشور زحمت کشید و آثار ترجمه زیادی از خود باقی گذاشته است تا استاد شفیعی مطهر تا آقای  سید قاسم شریفی حقوقدان و وکیل خوب و زود رنج تا دکتر ناصر صامعی  عزیز با خدا و اخلاقی  و تمام  کسانی که  در ذهنم از یادشان غافل نیستم ؛ و از تجربیات شان بهره برده  و می برم  دوستانی که در اطراف من  پر بود ند و هستند اگر روزگار رخصت دهد تا از آنها درس بگیرم ؛ اما در آن سالهای دور من زود به کار نزدیک شدم .  اولین بار از طرف دکتر نجفی در جمعی گفتند  بیا و در کارهای دفتر وزارتی  با ما همکاری کن  دکتر نجفی بعد از سفر اجلاس آموزش و پرورش  کتابی که به زبان اصلی همراه خود آورده را در خصوص فرایند نوین یاد دهی یاد گیری بود ترجمه شود که با سرپرستی  ام در دفتر همکاریهای علمی بین اللملی انجام شد  کتاب یاد گیری گنج درون نام گرفت که مترجمی به نام سرکار خانم مرجان مرندی ان را ترجمه کرد  و چاپ شد  بعد از آن هم  همکاری در  دفتری بود که مستقیم پاسخگوی نامه و درخواست نمایندگان و هیئت رییسه محترم مجلس  بود که آقای  مهندس امینی اگر اشتباه نکنم  کارش را دنبال میکرد بعد از اختلاف سلیقه با دکتر نجفی  رفت مدتی مسئولیت کار با من بود  بهر حال پس از پایان ماموریتم  به عنوان مشاور هماهنگی امور استانها  معاونت پرورشی پیش آقای حسین هراتی   رفتم قبل از این هم در دفتر وزارتی خاطرات خوب خدمت    من و خرازی عزیز که برادر شهید حسین خرازی بود که رییس اردوگاه شهید باهنر شد و انصافا درخشید و تعدادی دیگر  از آیت الله هاشم  هاشم زاده هریسی تا آ حاج قای شهیدی   تا مسعودی آشتیانی عزیز که چقدر صبور بود و از او هم خیلی  آموختم تا امیری و بزرگی زاده و تا شوکت پور عزیز تا مسعودی مالی که مدیر کل غیر انتفاعی شد و آن خاطره که آمد نزد من با بزرگواری تمام گفت این مدیرکلی حق توست؟ بعد هم رئیس مرکز ملی زبان کشور شد  دوران خوش خدمتی  را با آنها تجربه کردم  هم چنین کفاش پر تلاش ومومن با ته لهجه سبزواری  که هنوز خاطره سفر به ایتالیا و اتریش و دریافت جایزه طراحی کتاب را در نمایشگاه  بولونیای ایتالیا در سال 2000 و خاطرات اتریش رابه همراه خرسند عزیز که مدیر عامل انتشارات  تربیت بود را فراموش نمیکنم بگذریم اما  چرا کار با  دکتر نجفی  چون برا ی یاد دادن حرف داشت و خودش یاد گرفته بود  نمونه دوم دکتر نجفی که کشف نشده برای کشور و مردم دکتر جهانگیر است با هوش، سلامت، مقاوم، صبور و دقیق و کتابخوان و مردم دوست که مهم ترین ویژگی انسانی اوست و دست پاک و مومن به کارش ( و افتخار سالها دوستی و همکاری با او برایم  درس آموز بوده و خواهد بود)  همکاری من با دفتر وزارتی در کسوت کارشناس ارشد اسناد ملی و مسئول پیگیری ویژه  وزیر و بعد هم به عنوان  مشاور وزیر تا سال 1385 ادامه داشت  دوران دکتر نجفی دوران خوش خدمتم بود  و سپس با آقای مهندس مرتض حاجی چهار سال کار کردم مشاورش و مسئول کمیته خصوصی سازی  شدم و  او   مرد خدا بود و اهل تقوا  بود پر کار و کم گو و هیچ اصراری برای گفتن چیزهای که میدانست و کم هم نبود نداشت  و من یکبار غیبت از او ندیدم جز مشاوران پر کار وزیر بودم که دائم باید برایش گزارش و مطلب میبردم و مذاکره میکردم وقتی به مجلس میرفتم و بعضا به دعوا و کشمکش میرسید و نمایندگان معترض حرف حسابی هم نداشتند جز شلوغ کردن و جوسازی به ایشان مطالب را منتقل میکردم کلامی در مورد اشخاص نمی گفت جز خوبی و در چار چوب کار کارشناسی و بر عکس که فکر میکنند  در کار اجرایی سیاسی  رفتار میکند  سخت  در اشتباه هستند  به هر حال بعد از رفتن دولت و آمدن دولت جدید البته چند ماه  مشکلات و فراز و فرود با آقای فرشیدی هم کار کردم که اصلا افتخاری محسوب نمی شود فارغ از بحث های سیاسی اشتباه آمده بود البته کار من با دعوا تمام شد ومن رفتم شهرداری تهران دوران اول دکتر قالیباف و با تیم فرهنگی شهرداری کار کردم مشاور ارشد  پژوهشی  شدم  سه ماه بعد  قائم مقام مدیر عامل سازمان زیبا سازی شهرداری تهران شدم  بعد هم  معاون طرح و برنامه سازمان شدم همچنین آقایان غندالی و مسعودی و  و جدایی همگی رفتیم شهرداری تهران  یادآوری این نکته خالی از لطف نیست که  در سال ۷۶ هم  با آمدن آقای مظفر ر فتم وزارت کشور و چهار سال خدمت در کنار آقای مهندس حاج عبدالوهاب مرد متدین و  پاک و سختکوش به عنوان مدیر کل حوزه استاندار و مشاور ارشد مشغول خدمت بودم خاطرات زیادی در حافظه از آن دوران دارم همزمان رییس هیت دوچرخه سواری بودم از خاطرات آن روزگار کشفی که کردم  استعدادی بود خدایی به نام  حسین عسگری  که  بعد از سه سال قهرمان و مربی تیم ملی دوچرخه سواری و افتخار کشورمان شد و هنوز یاد صبح استقبال مردم شریف در خمین را از یاد نبردم  و شبی که در ورزشگاه آزادی همراه او بودم   یکسال هم مسئول سازمان ملی جوانان استان بودم افتخار اول شدن استان در گردشگری جوانان   یادگار زحمت و همکاری همه عزیزان بود ودر سال هشتاد مشاور وزیر و دبیر دبیر خانه  خصوصی سازی وزارت آ و پ  شدم  به واسطه علا قه ام به موضوعات آموزشی  تعالی اموزش وپرورش در ایران را نوشتم و  در  فکر  دریافت مجوز برای چاپ آنم  در طی سالیان تدریس و کار در صدد یافتن پاسخ سوالاتم بوده و هستم سالها که مسئولیت اجرایی داشتم شاهد حوادثی بودم تا امروز که حدود سی سال از آن می گذرد دوران انقلاب عضویت در نهادهای انقلابی و انجمن اسلامی دانش آموزان سپاه پایگاه مقداد و امور تربیتی و مدت کوتاهی عضو افتخاری کمیته بخش اموزش همه وهمه یک خاطره از آنها مانده است خاطرات تلخ و شیرین...  چون نحوه تفکرما و فضای حاکم بر آن روزگاران ایران با امروز متفاوت بود. تفکر انتقادی،مهمترین ویژگی آن روزگار بود که می کوشیدیم  به هم بیاموزیم. معمولا  در اتاق کار جلسه درس اخلاق بود و توصیه و انتقاد های تند و سازنده نه مخرب و دور از اخلاق  که در هفته چند روز تشکیل می شد و همه دور یک میز می نشستیم.   و  با خواندن ایاتی از قران مجید و یک حدیث از معصوم ع و  تحلیل های تند در ذهن  ؛ نوعی خلسه و هارمونی ایجاد می کرد که ما را با خود می برد با درک  چنین شرایطی  بود که کم کم به کار اجرایی  علاقه مند شدم. احساس می کردم هر چه پوسته های خشک و بی روح نظام بوروکراسی را در هم نوردیم و  بشکافیم و جلوتر برویم و عمیق ترشویم، دلپذیرتر می شود. بعدها در دوره کلان مدیریت  که  کتاب های تازه و مقالات علمی بیشتری ترجمه شد  وبرای خواندن بدستم میرسید و دروازه  کشور به روی علم  باز شد  اینجا بود  که به رازی پی بردم ؟ که  تلاش  برای  اموزش نیروی انسانی  را برایم خواستنی کرد و عمق بخشید . چون برای آن که کسی انسان را خوب  بفهمد باید روانشناسی را خوب بداند  فلسفه بخواند، تاریخ بخواند و جامعه شناسی،  و همچنین  انسان شناسی نیز بداند. یک رهبر تیم هرچه دانش خود را در زمینه هایی که برشمردم بیشتر کند، عمق شناخت او بیشتر می شود.  و دانستم که مدیریت یک مجموعه دانش است. بنابراین وقتی ما بتوانیم از پوسته های خشک اولیه مدیریت  عبور کنیم ناگهان به مغزها و مرزهای دلپذیری می رسیم که روا نشناسی آن را بسیار شیرین و خواستنی می کند .. ؛  برگردم به خانواده ام پدرم   حدود سی و سه سال خدمت کرد در آن ایام با قواعد و تشریفات آن دوران پدرم معتمد دوستانش بود برخی تشریفات خشک و بی معنی متداول را رعایت می کردند که من بیزار بودم ..اراده قوی و سر سختی داشت که معلوم نیست خوب بوده باشد ودر تربیت فرزندان تلاش  کرد  سفر رفتن در خانه ما باب بود  رفتن  به  طالقان که زادگاه پدری ما بود تا  مشهد و بیرجند که بیرجند زادگاه مادری من است و زمین و املاک پدر بزرگمان در انجا هست و شب های کویر و پر از ستاره اش مادرم مبادی آداب و کدبانو زعفران  نقل منزل  ما بود اناب و زعفران در بین خانواده های  بیرجندی به وفور یافت میشود  از الان بی اطلاعم ! شربت زعفران و گلاب در تابستان چه حس به یاد ماندنی که هنوز طعم خوشش در دهان هست ارامش عجیبی داشت نگاه نافذ و طنز معناداری که خاص بیرجند های اصیل است و رفتارش  با انسان دوستی و مهربانی  رابطه معنا داری داشت...همیشه می گفت مهربان که باشی بی آن که بخواهی بر پیشانی ات مهربان بودن آشکار خواهد بود نگاهت برقی دوست داشتنی می گیرد و بچه های کوچک زودتر از همه متوجه میشوند راست می گفت در جایی خواندم حقیقت این است که مهربانی و درستی به محض پاک شدن باطن بر پیشانی آدم و در نگاه و صدا و رفتارمان  ظاهر می شود؛برای شناختن این ادمها لازم نیست با انها سخن بگویید از روی چهره و آهنگ صدا و حرف هایی که می زنند و سبک زندگیشان به خوبی می توانید زیبایی درونشان را ببینید فقط کافی است چشم دل باز کنیم؛ دیگران هم با ما چنین می کنند و امروز بعد از گذشت این همه سال و در قحطی مهر می فهمم چه سخن پر مغزی گفته بود...

ادامه مطلب ...