مبحث

گذر گاه عافیت

مبحث

گذر گاه عافیت

قروت چیست؟

قروت بیرجندی/ تنها غذای بنفش در دنیا به قول بازیگر سینما جهانگیر الماسی

قروت چیست؟؟

قروت نوعی فرآورده شیری است (نوعی کشک به رنگ تیره) که مردم خراسان جنوبی- بیرجند از آن به عنوان یکی از غذاهای محلی ومقوی استفاده می کنند.

قروت ابتدا به صورت جامد یا پودر تهیه شده سپس بعد از حل شدن مواد آن در آب عصاره ای بنفش رنگ حاصل می شود  که آنرا به دوحالت مصرف می کنند یا می جوشانند ویا به صورت سرد مصرف می کنند

مایع حاصله برای ضد عفونی کردن دستگاه گوارش بسیار مناسب است

خواص کشک

 ماده اصلی این غذا که رنگ آن بنفش است از قروت (کشک چدنی) مخصوص بیرجند و گردوی کوبیده شده در تغار به دست می آید و برای خوشمزه تر شدن هم از بادمجان سرخ شده با سیر یا سیب زمینی سرخ شده با سیر به عنوان چاشنی در کنار آن استفاده می شود. برای خوردن این غذا مقداری نان خشک شده ی محلی را در ظرفی ترید (همان تلیت عامیانه) می کنند و آن وقت آب به دست آمده را در ظرف می ریزند و با چاشنی های مزبور می خورند.

 اما این غذا علاوه بر طعم خوب و لذیذش برای استحکام و رشد استخوان هم خیلی مفید است زیرا سرشار از کلسیم و فسفر است و همچنین برای تشکیل گلبول های قرمز خون ، که وظیفه اکسیژن رسانی به بخش های مختلف بدن را بر عهده دارند ، هم بسیار مفید است زیرا این غذای محلی یک منبع سرشار آهن است و همه می دانیم که کمبود آهن در رژیم غذایی موجب کم خونی و عوارض منفی آن می شود.

                                           

انشتین


If some one feels that they had never made a mistake in their life

            Then it means they had never tried a new thing in their life

                                                      EINSTEIN

-اگر شخصی فکر کند که در زندگی هیچ اشتباهی نکرده است

به این معنی است که هرگز برای راه تازه ای در زندگی سعی نکرده است.

 

انشتین

 

هلـــه نومیـــد نباشی

هلـــه  نومیـــد  نباشی  کـــه  تـــو  را  یـــار  بــراند
گـــرت  امروز  بـــراند  نــه  کـــه  فـــردات  بخواند
در  اگر  بر  تو  ببندد  مرو  و  صبر کـــن  آن جا
ز پس صبر تـــو را او به ســـر  صـــدر  نشاند
و اگــر  بر تو ببندد  همه  ره‌ها  و  گذرهــا
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...
مولوی

شیوه تولید و تکثیر «عید» در زندگی

عرفان از پنجره اقتصاد

شیوه تولید و تکثیر «عید» در زندگی

دکتر محسن رنانی دانشیار اقتصاد دانشگاه اصفهان

 
نوشتار زیر متن بازنویسی‌شده بحثی است که در 19 اسفند 1388 توسط محسن رنانی در جمع دانشجویان اقتصاد دانشگاه اصفهان ایراد شده است. این متن پس از بازنویسی توسط رنانی ملاحظه و منقح شده است.

مقدمه
در آستانه نوروزیم و می‌خواهیم به عنوان «عیدانه»، همراه دوستان دانشجو در پی پاسخ به این پرسش برآییم که اگر «عید» خوب است آیا می‌توان آن را تکثیر کرد؟ آیا می‌توان کاری کرد که فقط سالی یکی و دوبار عید نداشته باشیم، بلکه ماهی یک بار، یا هفته‌ای یک بار، یا هر روز عید داشته باشیم. و حتی فراتر از این، می‌شود کاری کرد که هر لحظه برای ما عید باشد؟ چرا ما باید یک سال صبر کنیم و بعد عید بگیریم؟ آیا نمی‌شود یک کارخانه تولید عید داشته باشیم که تولید انبوه عید داشته باشد و ما هرچه دلمان می‌خواهد عید داشته باشیم؟ می‌دانم که احساس می‌کنید سوال خنده‌داری است. احتمالا می‌پرسید: «مگر عید، مثل پنیر است که آن را به صورت انبوه تولید و مصرف کنیم؟» بنابراین می‌کوشم تا هم پرسش را برای شما بازتر کنم و هم در حد توان پاسخ روشنی به آن بدهم.
 

طرح مسئله

شما دانشجوی اقتصاد هستید و با مفاهیمی مانند تولید، هزینه، کالای خصوصی، کالای عمومی و نظایر این‌ها آشنایید. همچنین علم اقتصاد به شما می‌آموزد که همه انسان‌ها در پی حداکثر‌سازی منافع خود. بنگاه‌ها در پی حداکثر‌سازی سود خود و خانوارها نیز در پی حداکثر‌سازی مصرف و رفاه خود هستند و افراد نیز به دنبال بیشینه‌سازی مطلوبیت یا لذت خود هستند. برای دوستانی که ممکن است آشنا نباشند توضیح می‌دهم. کالای خصوصی کالایی است که وقتی یک نفر آن را مصرف می‌کند همزمان دیگران نمی‌توانند آن را مصرف کنند. مثلا شکلات یک کالای خصوصی یعنی وقتی یکی آن را بخورد افراد دیگری نمی‌توانند همان شکلات را بخورند. این جا خصوصی بودن ربطی به مالکیت ندارد بلکه خصوصی بودن یعنی این کالا قابلیت تخصیص به فرد خاصی را دارد و می‌توان دیگران را از استفاده از آن کالا منع کرد. وقتی این شکلات را به یک فرد خاصی تخصیص می‌دهیم در واقع مانع استفاده دیگران از آن شکلات می‌شویم. اما کالای عمومی کالایی است که همزمان همه می‌توانند آن را مصرف کنند. مثلا وقتی فیلمی از تلویزیون نمایش داده می‌شود، همه می‌توانند همزمان آن را مشاهده کنند بدون این‌که «دیدن» فیلم توسط من مانع «دیدن» آن توسط شما باشد. به همین ترتیب، وقتی نوازنده‌ای قطعه‌ای را می‌نوازد، همه می‌توانیم همزمان از آن بهره ببریم. یا هنگامی که امنیت تولید می‌شود همه از آن استفاده می‌کنند یعنی نمی‌توان گفت فقط افراد خاصی از امنیت استفاده کنند. پس نمایش فیلم یا نواختن موسیقی در یک مکان عمومی یا تولید امنیت از نوع کالاهای عمومی هستند که وقتی تولید شدند همه از آن استفاده می‌کنند. حالا می‌گوییم «عید» هم یک کالای عمومی است. البته در اقتصاد به هر نوع کالای مادی یا خدمتی که تولید می‌شود، عنوان «کالا» می‌دهیم. از نظر اقتصاد، تولید خدمات آموزشی یا بهداشتی، مثل خدمات پزشکان یا پرستاران، تولید کالا محسوب می‌شود، تولید نوشابه هم تولید کالا محسوب می‌شود. واژه «کالا» در علم اقتصاد، ترجمه واژه انگلیسی «goods» است و به هر نوع خدمت یا کالای مادی که افراد حاضرند برای داشتن آن هزینه بپردازند، اطلاق می‌شود. در واقع هر چیزی که به ما لذت، رفاه و مطلوبیت بدهد یا با آن بتوانیم کالای دیگری تولید کنیم (مثل مواد اولیه)، کالا است. از آن‌جا که افراد حاضرند برای به دست آوردن کالاهای مادی یا خدماتی که به آن‌ها لذت می‌بخشد یا نیازی از آن‌ها را مرتفع می‌کند، پول بپردازند، پس می‌گوییم هر چیزی که افراد حاضر باشند برای آن هزینه بپردازند یا برای آن قیمتی وجود دارد، کالا محسوب می‌شود. با این حساب، «عید» یک کالای عمومی است. یعنی هم به افراد لذت می‌دهد و افراد حاضرند برای آن پول خرج کنند و هم وقتی تولید می‌شود (عید می‌شود) همه از آن بهره می‌برند. 
اما یک نکته دیگر را باید افزود. کالاها اصولا سه دسته‌اند. یک دسته آن‌ها تولید‌کننده فقط به قصد کسب درآمد آن‌ها را تولید می‌کند ولی از تولید آن‌ها لذت نمی‌برد. مثلا یک کارگر ساختمانی از خدماتی که می‌دهد و زحمتی که می‌کشد معمولا لذت نمی‌برد فقط برای کسب درآمد چنین می‌کند چراکه اگر حقوق به او ندهد دیگر کار نمی‌کند. بخش بزرگی از مشاغل این‌گونه است. این‌ها را می‌گوییم کالاهایی که فقط برای بازار تولید می‌شوند- فعلا نامشان را «کالاهای برونزا» می‌گذاریم. دسته دوم کالاها یا خدماتی هستند که هیچ مشتری‌ای ندارند و فقط خود تولیدکننده از تولید و مصرف آن‌ها لذت می‌برد. مثلا فرض کنید فردی مدت‌ها برنامه‌ریزی و تمرین می‌کند و سختی‌های فراوانی را متحمل می‌شود تا وزن خود را کاهش دهد او این تلاش‌ها و خدمات را صرفا برای مصرف و لذت خودش انجام می‌دهد و کسی حاضر نیست پولی بابت آن به او بدهد. یا کسی که رمانی را مطالعه می‌کند این کار او صرفا خدمتی است که به خودش می‌کند و لذتی است که فقط برای مصرف خودش تولید می‌کند. این کالاها را «درونزا» نام می‌دهیم.
 
اما دسته سوم کالاهایی هستند که هم خود تولید‌کننده از تولید آن‌ها لذت می‌برد و هم دیگران آن‌ها را دوست دارند و حاضرند برای آن‌ها پول بپردازند. مثلا نوازنده‌ای که یک برنامه موسیقی را در تالاری اجرا می‌کند علاوه بر این‌که برای دیگران خدمتی تولید می‌کند و به آنان می‌فروشد، خودش هم از تولید خود استفاده می‌کند و لذت می‌برد. همین‌طور است نقاشی که تابلویی را برای فروش در بازار می‌کشد، هنگام کشیدن نقاشی، خودش هم لذت می‌برد. این دسته سوم را «کالاهای دوگانه» می‌نامیم. «عید» از این نوع سوم کالاهاست که کسانی که آن را تولید می‌کنند خودشان لذت می‌برند به دیگران هم لذت می‌رسانند. پس تا این جا دریافتیم که «عید» یک «کالای عمومی دوگانه» است.
 
ضمنا برخی از کالاها را نمی‌توان ناقص تولید کرد. یعنی واحدهای آن به صورت ناپیوسته و تفکیک‌شده هستند. مثلا یک اتومبیل یک کالای ناپیوسته است. یعنی نمی‌شود فقط یک‌دوم آن را تولید کرد بلکه برای آن‌که اتومبیل بتواند به افراد خدمت بدهد باید کامل تولید شود. همچنین یک فیلم را نمی‌شود فقط چند دقیقه‌اش را ساخت بلکه برای این‌که افراد بتوانند از آن لذت ببرند باید به طور کامل ساخته شود. اما در مورد نواختن موسیقی این‌گونه نیست یعنی موسیقی به هر اندازه‌ای که نواخته شود، لذت‌بخش است. یک دقیقه باشد یا یک ساعت، به همان اندازه خودش لذت‌بخش است. این کالاهایی را که می‌شود آن‌ها را در مقادیر مختلف تولید کرد و واحدهای آن به صورت تفکیک‌شده نیستند کالاهای «پیوسته» می‌نامیم. عید هم یک کالای پیوسته است. یعنی به هر اندازه که عید داشته باشیم به همان اندازه از آن لذت می‌بریم. یعنی هم از نظر تعداد افراد، هم از نظر گستره جغرافیایی، هم از نظر زمانی و هم از نظر کیفیت، ما می‌توانیم انواع مقادیر عید را داشته باشیم. عید می‌تواند برای یک نفر، برای یک خانواده، برای یک محله، برای یک شهر و برای یک ملت باشد و در همه سطوح از آن لذت برده شود. همچنین عید می‌تواند یک هفته باشد یا یک روز یا یک ساعت یا یک دقیقه. از نظر کیفیت هم عید می‌تواند سطوح مختلفی- از خیلی سطحی و گذرا تا خیلی عمیق و ماندگار- داشته باشد. پس عید یک «کالای عمومی دوگانه پیوسته» است.
 
تا این جا را جمع‌بندی کنم: نخست این‌که «عید» یک «کالا»ست چون وقتی تولید می‌شود به ما لذت و مطلوبیت می‌دهد، همچنین ما حاضریم برای داشتن «عید» هزینه کنیم. دوم این‌که عید یک «کالای عمومی» است، یعنی وقتی تولید شد همه می‌توانند همزمان از آن بهره‌مند شوند و همزمان به همه لذت می‌دهد، یعنی لذت بردن یکی مانع لذت بردن فرد دیگر نمی‌شود. سوم این‌که عید یک «کالای دوگانه» یعنی هم تولید‌کننده و هم مصرف‌کننده از تولید آن لذت می‌برند. چهارم این‌که عید یک «کالای پیوسته» است یعنی هر مقدار از آن با هر کیفیتی، در هر طول زمانی، در هر گستره جغرافیایی و برای هر تعداد از انسان‌ها که تولید شود، مطلوب و لذت‌بخش و بنابراین ارزشمند است. بنابراین در میان همه کالاها، «عید» یکی از کالاهای استثنایی است که همه «ویژگی‌های خوب» را دارد. در این صورت عید به هر مقداری که تولید شود، هم برای خود فرد و هم برای جامعه مطلوب و ارزشمند است. بر این اساس، هرفرد باید به هر مقداری که می‌تواند عید تولید کند و آن را تا حد ممکن در گستره زمان و مکان توسعه دهد و عمق ببخشد و کیفیت آن را بالا برد. با چنین کاری، هم احساس لذت خود فرد بالا می‌رود و هم احساس لذت دیگران. اگر همه افراد یک جامعه بکوشند عید تولید کنند، آنگاه عید به مرحله تولید انبوه می‌رسد و همه ما، هم از مقدار عیدی که خودمان تولید کرده‌ایم لذت می‌بریم و از هم مقدار عیدی که دیگران تولید کرده‌اند. اگر «عید نوروز» تا این پایه دلپذیر است به همین علت است که همه اعضای ملت همت می‌کنند، خرج می‌کنند و تلاش می‌کنند تا در هر سال یک دوره دوهفته‌ای «عید» تولید و مصرف کند.
 
در نظر بگیرید که در محله شما فقط شما ایرانی باشید و سایر همسایگانتان غیرایرانی باشند و بنابراین آن‌ها برای عید نوروز اقدام خاصی انجام نمی‌دهند. به همین نسبت عید نوروز شما محدودتر و کمتر دلپذیر می‌شود. روشن است که کیفیت و گستره عید نوروز برای ایرانیانی که در کشورهای خارج زندگی می‌کنند بسیار محدودتر از ایرانیانی است که در ایران زندگی می‌کنند. پس اگر ما در پی داشتن یک زندگی پرکیفیت و یک جامعه دلپذیر هستیم، باید بکوشیم تا عید تولید کنیم و عیدهامان را طولانی‌تر و کیفیت آن را بهتر کنیم و گستره آن را در سطح جامعه نیز بیشتر کنیم. و برای این کار باید تک‌تک ما شروع به تولید و تکثیر عید کنیم. اگر دیگران با ما همراهی کنند و آنان نیز «عید» تولید کنند، آنگاه «عید» به تولید انبوه می‌رسد و همه از آن بهره می‌برند. اما اگر دیگران همراهی نکنند، ما خودمان در محدوده خودمان (در حوزه شخصی خودمان یا در حوزه خانواده‌مان) عید تولید و خودمان هم آن را مصرف می‌کنیم. بنابراین اکنون که قرار بر این است که هرکس در هر موقعیتی که هست و در هر حدی که می‌تواند «عید» تولید کند، این پرسش‌ها پیش می‌آید که «چگونه می‌شود عید را تکثیر کرد؟» و «چه کنیم تا مدت‌زمان بیشتری از عمرمان را در عید به سر ببریم؟» برای پاسخ به این پرسش‌ها لازم است مفهوم «آنتروپی» را برای دوستانی که با آن آشنا نیستند معرفی کنم.
 

 

آنتروپی: نشانه‌ها و پیامدها

در نظریه ترمودینامیک- که شاخه‌ای از علم فیزیک است‌ـ و نیز در «نظریه عمومی سیستم‌ها»، مفهومی هست به نام آنتروپی، که بسیار اهمیت دارد. آنتروپی به معنی بی‌نظمی و اغتشاش در یک سیستم است. یک سیستم عبارت است از مجموعه‌ای از اجزا که در جهت تحقق اهداف معینی با هم در ارتباط و تعامل هستند. مثلا یک ساعت یا یک اتومبیل، یک سیستم است، یک خانواده یک سیستم است، یک شرکت هم یک سیستم است. همه این سیستم‌ها شامل اجزایی هستند که با هم در ارتباط و تعامل هستند و فعالیتشان معطوف به تحقق هدف خاصی است. در اتومبیل، موتور، چرخ‌دنده‌ها، پروانه‌ها، محورها، چرخ‌ها، شاسی و اتاق با هم در ارتباط و همکاری هستند تا اتومبیل حرکت و افراد یا بارها را جا به جا کند. در یک شرکت نیز کارگران و مهندسان و مدیران همکاری می‌کنند تا شرکت تولید کند، بفروشد و سود به دست آورد. حالا اگر این اجزای سیستم که باید با هم به صورتی نظام‌مند و هدفمند همکاری کنند تا سیستم به اهدافش برسد، درجه همکاری و هماهنگی‌شان کاهش یابد، نوعی بی‌نظمی و اغتشاش در سیستم وارد می‌شود که به آن آنتروپی می‌گویند. در واقع هرچه درجه نظم و هماهنگی سیستم کاهش یابد، می‌گوییم آنتروپی آن افزایش یافته است. پس با افزایش آنتروپی، درجه نظم سیستم کاهش می‌یابد. در واقع درجه سیستم بودن سیستم کاهش می‌یابد. پس آنتروپی یعنی یک حالت «ضد سیستم». 
در خود فیزیک یا شیمی، تغییرات دمای یک ماده یا یک جسم را آنتروپی می‌گویند. مثلا وقتی یک واکنش شیمیایی رخ می‌دهد، آنتروپی ماده‌ای که این تغییر در آن رخ می‌دهد افزایش می‌یابد. یا وقتی یک آبگرمکن در حال گرم شدن است، آنتروپی آن در حال افزایش است. یعنی مولکول‌های آب داخل آبگرمکن شروع به جابه‌جایی می‌کنند و حرکت آن‌ها زیاد می‌شود. به همین دلیل است که فشار داخل آبگرمکن افزایش می‌یابد. در مورد سیستم‌های زنده هم این‌گونه است. وقتی انسان عصبانی می‌شود یا وقتی تب می‌کند، آنتروپی‌اش بالا می‌رود. در جامعه هم وقتی درگیری و تنش ایجاد می‌شود، آنتروپی جامعه بالا می‌رود. در مورد اقتصاد هم وقتی قیمت‌ها افزایش می‌یابد یا شرکت‌ها ورشکسته می‌شوند آنتروپی‌اش بالا می‌رود.حالا یک نکته را بر این بیفزایم. وقتی آنتروپی در یک سیستم بالا می‌رود، سیستم شروع به از دست دادن انرژی خود می‌کند. انرژی چیست؟ هر چیزی که با آن بتوان «کار» انجام داد، انرژی محسوب می‌شود. چون انجام «کار» فقط با صرف انرژی ممکن است. پس برق را انرژی محسوب می‌کنیم چون با آن می‌توان پنکه‌ای را به حرکت درآورد. یا آبی که پشت سد انباشته شده است، دارای انرژی است چون با آن می‌توان توربین را به چرخش درآورد. بنزین انرژی است چون موتوری را به حرکت درمی‌آورد و نظایر این‌ها. منظور از «کار» نیز هر عمل مفیدی است که در جهت تحقق اهداف سیستم باشد.
 
اکنون می‌گوییم وقتی آنتروپی در سیستمی افزایش می‌یابد، آن سیستم انرژی هدر می‌دهد و به همین علت توان انجام کار در سیستم کاهش می‌یابد. مولکول‌های گاز که در لوله گاز شهری به صورت فشرده‌شده در کنار قرار دارند، قدرت انجام کار دارند (با آن‌ها می‌توان شعله‌ای را روشن کرد و غذایی را پخت) اما اگر شیر گاز را باز کنیم و گاز در هوا پراکنده شود، مولکول‌های گاز به سرعت به اطراف پراکنده می‌شوند. در واقع بی‌نظمی یا آنتروپی مولکول‌ها افزایش می‌یابد. بعد از آن دیگر نمی‌توان با آن گازی که در هوا پراکنده شده است، شعله‌ای را روشن کرد و غذایی را پخت. به دیگر سخن، انرژی گاز هدر رفته است و دیگر با آن نمی‌توان کاری انجام داد. پس افزایش آنتروپی موجب هدر رفتن انرژی می‌شود. به عنوان مثال دیگر، وقتی ما عصبانی می‌شویم، آنتروپی بدنمان بالا می‌رود و انرژی فراوانی را به صورت حرارت از دست می‌دهیم. به همین علت دیگر نمی‌توانیم کارهایمان را به خوبی انجام دهیم، مثلا دستمان می‌لرزد، فکرمان متمرکز نمی‌شود و دقتمان پایین می‌آید. در مورد جامعه هم وقتی در آن درگیری و تنش و بی‌اعتمادی وجود دارد، آنتروپی‌اش بالا می‌رود و انرژی فراوانی را در این درگیری‌ها از دست می‌دهد و توان انجام «کار» در آن پایین می‌آید. مثلا میزان سرمایه‌گذاری یا نرخ رشد اقتصادی جامعه‌ای که متشنج است، پایین می‌آید. همچنین وقتی در اقتصادی نرخ تورم بالا می‌رود نشانه افزایش آنتروپی در آن اقتصاد است و بنابراین توان آن اقتصاد نیز رو به کاهش می‌گذارد.
 همان گونه که وجود تنش‌های اجتماعی و اعتراضات سیاسی عمومی (ناسازی بین جامعه و حکومت) در یک کشور نشانگر بالا بودن بی‌نظمی و بالا بودن آنتروپی در آن کشور است، وجود اختلاف و نزاع و درگیری شخصی بین افراد آن جامعه نیز چنین است. مثلا وقتی نرخ طلاق در کشوری بالا باشد یا تعداد پرونده‌های دادگستری زیاد باشد، یا نرخ خودکشی بالا باشد، یا تعداد چک‌های برگشتی زیاد باشد، یا تعداد تصادفات رانندگی بالا باشد، یا مهاجرت از کشور شدید باشد یا دروغ و بی‌اعتمادی رواج داشته باشد، یا فشار عصبی مردم شدید باشد، یا تعداد سکته در آن‌ها بالا باشد و نظایر این‌ها، همگی نشانه بالا بودن آنتروپی در آن کشور است. هر جامعه‌ای که آنتروپی آن بالا رود، انرژی خود را ازدست می‌دهد یعنی توان خود را برای انجام «کار» از دست می‌دهد. یعنی امکان تحقق اهداف سیستم (جامعه) کاهش می‌یابد. 

در سیستم‌های بسته و سیستم‌های غیرپویا وقتی آنتروپی بالا می‌رود، آن‌قدر این افزایش آنتروپی ادامه می‌یابد تا نهایتا یا به سکون (یعنی عدم تحرک و ناتوانی مطلق برای انجام کار) می‌رسند یا منهدم می‌شوند. مثلا یک آبگرمکن را در نظر بگیرید که شیر ورودی و خروجی آب آن بسته است (سیستم بسته) ولی آب آن داغ است. اگر شعله کاملا خاموش باشد، کم‌کم حرارت آب از دست می‌رود (افزایش بی‌نظمی یا آنتروپی در مولکول‌های آب) تا آب کاملا سرد شود و آبگرمن به سکون برسد. اگر شعله دایما روشن باشد، آن اندازه حرارت بالا می‌رود (افزایش آنتروپی) تا آبگرمکن منفجر شود.

اما وضعیت سیستم‌های پویا، مثل موجودات زنده، انسان‌ها و جوامع، فرق می‌کند. این‌ها تلاش می‌کنند تا آنتروپی را سریع از خود دفع کنند و چون همراه با آنتروپی انرژی هم از دست می‌دهند، می‌کوشند تا از بیرون از خودشان انرژی جذب کنند. مثلا کره زمین، آنتروپی‌اش را به صورت گرما از طریق تشعشعات جوی به فضا منعکس می‌کند و در مقابل هم دارد دایما از خورشید انرژی می‌گیرد. انسان آنتروپی‌اش را از طریق تعریق، ادرار و دفع از خود دور می‌کند و دایما از طریق غذا خوردن، انرژی جذب می‌کند. یک جامعه پویا هم باید بکوشد آنتروپی‌هایش را از طرق مختلف کاهش دهد یا دفع کند و به طرق مختلف نیز انرژی جذب کند. هرچه جامعه سازگارتر باشد، آنتروپی‌اش کمتر است و هرچه پویا‌تر باشد توان دفع آنتروپی و جذب انرژی‌اش بیشتر است. پس یکی از علایم پویایی یک سیستم اجتماعی همین توانایی آن در دفع آنتروپی است. مثلا جامعه‌ای که یک نظام تامین اجتماعی کارآمد دارد می‌تواند آنتروپی ناشی از تضاد طبقاتی و آنتروپی ناشی از فقر را کاهش دهد. جامعه‌ای که امکانات متعدد تفریحی برای قشرهای مختلف خود دارد، کمک می‌کند تا اکثریت شهروندانش بتوانند آنتروپی ناشی از فشار کار و فشار زندگی را دفع کنند. انواع آزادی‌های اجتماعی و سیاسی- در چارچوب‌های تعریف‌شده قانونی- می‌تواند مانع گسترش آنتروپی شود. همچنین انواع نهادهای مدنی که فعالیت طیف‌های گوناگون شهروندان را در جهت منافع مشترکشان سازماندهی و قانونمند کند، می‌تواند مانع رشد آنتروپی شود. یک دستگاه دادگستری قوی و کارآمد هم می‌تواند موجب کاهش آنتروپی شود. و به همین ترتیب جشن‌ها، آیین‌ها، سنت‌ها و ارزش‌های مذهبی، اگر به گونه‌ای سازگار با هم در یک جامعه در کنار هم قرار گرفته باشند، همگی می‌توانند کاهنده آنتروپی باشند. تنها اشاره می‌کنم که یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های یک جامعه که می‌تواند آنتروپی کاه باشد، «سرمایه اجتماعی» است. اما اکنون مجال توضیح بیشتر در این‌باره نیست. 

 

عید: داروی ضد آنتروپی

اکنون می‌توان به طور خلاصه گفت که هر نوع اندیشه، ارزش، رفتار، رابطه، تعامل، نهاد، سنت، آیین، قانون، سازمان و برنامه‌ای که موجب شود فضای ذهنی افراد، محیط زندگی افراد و عرصه‌های اجتماعی یک جامعه به سوی کاهش بی‌نظمی، ناسازگاری، آشوب و تنش یعنی به سوی کاهش آنتروپی حرکت کند، به منزله تولید «عید» است. در واقع کار «عید» چیزی نیست جز کاهش آنتروپی، هم در سطح فرد و هم در سطح جامعه. مگر جز این است که وقتی عید می‌گیریم، نظافت می‌کنیم و لباس‌های تمیز می‌پوشیم؟ و در واقع با شست و شو، آنتروپی‌ها را از خود دور کرده‌ایم. مگر جز این است که وقتی عید می‌شود، به دیدار هم می‌رویم، سلام می‌کنیم، یکدیگر را می‌بوسیم، کدورت‌ها را کنار می‌گذاریم، از مصاحبت هم لذت می‌بریم، به هم عیدی می‌دهیم، از یکدیگر پذیرایی می‌کنیم، در جریان مشکلات دوستان و آشنایانمان قرار می‌گیریم و برای حل آن‌ها همفکری و یاری می‌کنیم و نظایر این‌ها؟ همه این‌ها به منزله کاهش آنتروپی است. 

به طور خلاصه عید، «آنتی آنتروپی» (ضد آنتروپی) است. هرگاه بتوانیم شرایطی ایجاد کنیم که «آنتروپی‌کاه» باشد، حرکتی به سمت تولید «عید» است. اما حرکت ضد آنتروپی می‌تواند درونی باشد یا بیرونی. یعنی به طور کلی ما شرایطی که اجازه می‌دهد تا آنتروپی‌هایمان را تخلیه می‌کنیم اسمش را عید می‌گذاریم. حالا برخی اوقات جامعه شرایطی را ایجاد می‌کند که آنتروپی کلی جامعه کاهش می‌یابد و «عید» می‌شود و همه لذت می‌برند. اما گاهی هم خود فرد برای خودش شرایطی ایجاد می‌کند که آنتروپی درونی‌اش کاهش می‌یابد و برای خودش «عید» تولید می‌کند یعنی درونش همان نشاطی را می‌یابد که هنگام عید دارد. اگر کسی بتواند زندگی‌اش را به سویی ببرد و نگرشش به هستی و روشش در زندگی به گونه‌ای باشد که در همه لحظاتش به سوی کاهش آنتروپی حرکت کند این فرد همه لحظاتش عید است. این فرد توانسته است یک کارخانه تولید عید در وجود خودش راه‌اندازی کند. چنین کسی یک احساس سعادت دایمی در وجودش دارد. 

در روانشناسی مدرن، اصطلاحی هست به نام «لحظه‌های حقیقی». می‌گوید انسان‌ها هنگامی سعادتمند هستند که بتوانند لحظه‌های حقیقی بیشتری در زندگی‌شان تولید کنند. لحظه حقیقی چیست؟ لحظه‌ای است که ما دلمان نمی‌خواهد تمام شود. لحظه‌ای است که اثرش و خاطره‌اش و احساسش تا سال‌ها و گاهی تا پایان عمر با ماست. لحظه‌ای است که نه تنها هنگامی که آن را درک کرده‌ایم، لذت فراوانی برده‌ایم، بلکه هرگاه یادمان می‌آید نیز لذت می‌بریم. لحظه‌ای است که دلمان می‌خواهد تکرار شود، دلمان می‌خواهد همه از آن باخبر شوند، لحظه‌ای است که از به دنیا آمدن و زیستن خود احساس خرسندی می‌کنیم و در یک کلام، لحظه‌ای است که زندگی ما را «معنی‌دارتر» می‌کند. در نظر بگیرید نخستین دقایقی را که عاشق و معشوقی به هم می‌رسند و در مقابل هم زانو می‌زنند و در چشمان هم خیره می‌شوند و اشک‌ها جاری می‌شود. در نظر بگیرید لحظه‌ای را که مادر و فرزندی پس از سال‌ها دوری یکدیگر را در آغوش می‌کشند. در نظر بگیرید لحظه‌ای را در پشت در اتاق عمل با نگرانی منتظریم و پزشک خارج می‌شود و خبر موفقیت‌آمیز بودن عمل جراحی عزیزمان را به ما می‌دهد. در نظر بگیرید لحظه‌ای که ناممان را در فهرست قبولی‌های کنکور می‌بینیم. در نظر بگیرید لحظه‌ای را که چکمان برگشت خورده است و دستگیرمان کرده‌اند و در کلانتری منتظر اعزام به سمت زندان هستیم ناگهان دوستی وارد می‌شود و بدهی ما را می‌پردازد و رضایت شاکی را می‌گیرد و آزادمان می‌کند. این‌ها همه، نمونه‌های لحظه‌های حقیقی هستند. به زبان روانشناسی، عید به معنی تولید لحظه‌های حقیقی است. هرگاه بتوانیم لحظه‌های حقیقی تولید کنیم، عید تولید کرده‌ایم. 

در اقتصاد هم چند سالی است که شاخصی به نام شاخص «زمین خوشبخت» ابداع شده است. تاکنون برای مقایسه کشورها از شاخص‌هایی مثل درآمد سرانه، یا شاخص‌های توسعه مثل تعداد پزشک یا امکانات آموزشی و بهداشتی و نظایر این‌ها استفاده می‌شده است. یعنی فرض می‌کرده‌ایم که هرچه درآمد مردم کشوری بالاتر باشد یا هرچه مردم به امکانات بهداشتی و آموزشی بیشتری دسترسی داشته باشند، سعادتمندترند. اما به تازگی با معرفی شاخص «زمین خوشبخت» محاسبه می‌کنند که به طور متوسط مردم یک کشور چقدر انرژی مصرف می‌کنند و به ازای هر واحد انرژی که مصرف می‌کنند چقدر خوشبختی تولید می‌کنند. در واقع این شاخص می‌خواهد بگوید جامعه‌ای پویاتر است که با مصرف انرژی کمتری بتواند خوشبختی بیشتری تولید کند. یعنی میزان مطلق تولید خوشبختی ملاک نیست. بلکه مهم این است که هر سطح خوشبختی با مقدار کمتری از انرژی به دست آید. با این شاخص، تمام کشورهای غربی رتبه‌شان بعد از رتبه شصتم است و حتی آمریکا در میان کشورهای غربی پایین‌ترین رتبه را دارد. 

اکنون می‌گوییم «عید» کارش این است که کمک می‌کند تا «لحظه‌های حقیقی» بیشتری یا احساس خوشبختی بیشتری را با مصرف انرژی کمتری به دست آوریم. ممکن است کسی با کلی خرج کردن و سفر با اتومبیل شخصی به سواحل آنتالیا در ترکیه، 10واحد «احساس رضایت» در خودش ایجاد کند. این فرد نه تنها برای کسب 10 واحد رضایت، انرژی فراوانی (به شکل پول، وقت، انرژی بدنی و...) صرف کرده است بلکه آنتروپی زیادی نیز برای خودش و برای جامعه تولید کرده است (به شکل تولید دود ناشی از سفر با خودرو، استهلاک خودرو، خستگی راه، تغییر در برنامه‌های زندگی و کاری و نظایر این‌ها). اما فرد دیگری می‌تواند بدون خرج زیاد و با رفتن به دیدار یک دوست اهل ادب و خواندن چند غزل از اشعار حافظ و گفت‌وگو درباره آن اشعار به همان 10 واحد «احساس رضایت» دست یابد. این دومی توانسته است «عید» تولید کند. یعنی بدون هدر دادن زیاد انرژی و با تولید کمترین حد آنتروپی، احساس رضایت تولید کند. اما اولی تنها با افزایش شدید مصرف خود از کالاهای مختلف- یعنی با صرف انرژی بسیار زیاد- توانسته به همان مقدار رضایت دست یابد. در یک کلام، «عید» یعنی تولید «احساس خرسندی» با حداقل مصرف انرژی و حداقل تولید آنتروپی. 

فناوری تولید عید

اکنون می‌خواهیم درباره روش‌ها صحبت کنیم و این‌که چگونه می‌توان لحظه‌های حقیقی یا عید تولید کرد. می‌دانیم که تولید هر کالایی نیازمند داشتن مدیریت و کاربرد مواد اولیه و فناوری خاصی است. اکنون ببینیم مواد اولیه و فناوری تولید عید چیست. بگذارید تا سری به یکی از کارخانه‌های تولید عید بزنیم و از زبان یکی از بزرگ‌ترین تولید‌کنندگان عید در این‌باره سوال کنیم. به خدمت حضرت مولانا جلال‌الدین می‌رویم و دیوان غزلیات او- که محصول کارخانه عیدسازی اوست- را می‌گشاییم. در همان نگاه اول به این بیت برمی‌خوریم: 

صوفیان در دمی دو عید کنند

عنکبوتان مگس قدید کنند


این جا حضرت مولانا روش عارفان را با روش عنکبوتان در برابر هم قرار می‌دهد. در واقع مولوی با خود عنکبوتان کاری ندارد با کسانی که مانند عنکبوتان زندگی می‌کنند کار دارد. به دیگر سخن مردم را در یک طیف قرار می‌دهد که یک سوی آن عارفانند و یک سوی دیگرش عنکبوت‌صفتان. اول ببینیم عنکبوتان چه می‌کنند. «قدید» به گوشت یا موادغذایی دیگری می‌گویند که در قدیم به منظور ذخیره‌سازی و برای پرهیز از فاسد شدن آن را خشک می‌کرده‌اند. در واقع در گذشته برای کنسرو کردن غذا، آن‌ها را خشک یا نمک‌سود می‌کرده‌اند. پس معنی امروزین «قدید» می‌شود «کنسرو». می‌دانید که عنکبوتان مگس را می‌گیرند و آنقدر اطراف آن تار می‌تنند که مگس در میان تارهای آن‌ها دفن می‌شود. در واقع مولوی این عمل را به این تعبیر می‌کند که عنکبوت با گوشت مگس کنسرو درست و آن را برای آینده ذخیره می‌کند. تمام عمر عنکبوت، صرف کمین کردن، دام تنیدن، گرفتن مگس و قدید کردن آن سپری می‌شود. هر بار، اندکی از قدیدهایش را می‌خورد و دوباره به شکار مگس و قدید کردن آن می‌پردازد. عنکبوت حتی مگس تازه هم نمی‌خورد، بلکه همواره مگس مانده و قدیدشده می‌خورد. اکنون ببینید در این عمل عنکبوتان سه نکته نهفته است: نخست به مگس یعنی به غذایی حقیر اکتفا کردن، دوم قدید یا ذخیره کردن و سوم همواره غذای مانده خوردن. 
در واقع مولوی کسانی را که همه عمر کارشان انباشت کردن است- فرقی نمی‌کند چه چیزی را- به عنکبوت تشبیه می‌کند. اما افرادی که همه زندگی‌شان انباشت و قدید کردن است، معمولا هم عمرشان صرف چیزهای حقیر می‌شود. اینان همواره نیز اسیر گذشته‌اند: حرف‌های قدیمی، اختلافات گذشته، افتخارات نیاکان، ثروت گذشتگان و نظایر این. 

ما نیامده‌ایم که انباشت کنیم. اما عده‌ای فقط می‌دوند که انباشت و آن را برای روزی قدید کنند که خودشان هم نمی‌دانند کی خواهد بود. برای عده‌ای انباشت کردن و قدید کردن انواع چیزها هدف شده است. در حالی که زندگی خودش هدف است. زندگی «هدفْ سر خود» است. یعنی زیستن به گونه‌ای که همواره زنده‌تر و همواره «جاندارتر» شویم. ببینید ما همه انسان‌ها را عاقل (برخوردار از قوه تمییز) می‌دانیم، اما میزان بهره هوشی انسان‌ها متفاوت است. پس درجه عقلانیت ما متفاوت است. به همین ترتیب ما همه جانداریم و زنده‌ایم اما درجه زنده بودن ما متفاوت است. داستان درجه زنده بودن بحث مفصلی است که اکنون مجال بازکردن آن نیست. 
در هر صورت مولوی آنان که همه هدف زندگی‌شان انباشت و قدید کردن است و آنانی که در زندگی به اهداف و مسائل حقیر اکتفا می‌کنند و آنانی را که همیشه در بند گذشته‌اند، عنکبوت‌صفت می‌داند و آنان را در برابر عارفان قرار می‌دهد. می‌گوید عارفان هر لحظه دو بار عید می‌کنند. یعنی هم هنگام دم و هم هنگام بازدم نشاط تازه‌ای می‌گیرند. تا به حال عزیز از سفر بازگشته‌ای را عمیق بوسیده‌اید؟ بوسه در فاصله یک دم و بازدم اتفاق می‌افتد. نفسی می‌گیریم و بوسه‌ای می‌رباییم. هم پیش از بوسیدن نشاط می‌گیریم و هم پس از بوسیدن. اکنون عارفان که همه وجودشان احساس حضور و آگاهی عمیق در پیشگاه محبوب است و هر لحظه با محبوب به سر می‌برند، گویی هر لحظه از رخ زیبای او بوسه‌ای بر می‌گیرند و هر لحظه از نگاه در چشمان او مست می‌شوند. چنین کسانی در زندگی مجال انباشت و قدید کردن ندارند. وقتی همه وجود کسی انباشته از حضور و آگاهی و درک حال است، دیگر وقت، انرژی و مجالی برای انباشت نمی‌ماند. عارفان در لحظه و نقدا مصرف می‌کنند. اما عنکبوت‌صفتان، نسیه مصرف می‌کنند. 

پس از نظر مولوی کسی می‌تواند اوقات بیشتری را عید داشته باشد که در زندگی از فکر انباشتن و قدید کردن عبور کند و در کنار این، به اهداف حقیر نیز اکتفا نکند و مهم‌تر از این، در حال و «در لحظه» زندگی کند. امروزه کلمه «آنلاین» (On Line) را گاهی «بر خط» و گاهی «در لحظه» ترجمه می‌کنند. آنلاین یعنی همواره متصل بودن. نزد عارفان ما عید داشتن یعنی آنلاین بودن با هستی. یعنی با محیط، انسان‌ها، طبیعت، حیوانات و در یک کلام با کل هستی ارتباطی زنده و سازنده و دلپذیر داشتن. اما این ارتباط با محوریت محبوب و از دریچه محبت است. باز حضرت مولانا در مثنوی شریف می‌فرماید: 

صوفی ابن‌الوقت باشد‌ ای رفیق

نیست فردا گفتنت شرط طریق


امروزه معنی «ابن‌الوقت» عوض شده است و آن را به معنی «فرصت‌طلب» به کار می‌برند. اما در قدیم به معنی «فرزند زمان خویش بودن» و دقیق‌تر بگویم، به معنی «در لحظه زندگی کردن» بوده است. درواقع مولوی می‌گوید عارفان «در لحظه» زندگی می‌کنند و غم گذشته و آینده را نمی‌خورند و کسی که همه چیز را به فردا موکول می‌کند، سالک نیست. سعدی نیز می‌گوید: 


چو دی رفت و فردا نیاید به دست

حساب از همین یک نفس کن که هست


یعنی لحظه‌های حال را در افسوس دیروز و در آرزوی فردا بر باد مده. هر لحظه‌ای «روزی» خودش را دارد و آن را نباید از دست داد. آنان که همه هدفشان انباشت و قدید کردن است، بخشی از «روزی حال»شان صرف نگرانی و نگهداری ذخیره‌های گذشته‌شان می‌شود و بخش دیگر آن نیز صرف نگرانی و محاسبه برای افزودن بر آن در آینده و این داستان وقتی افسوسناک می‌شود که آنچه نگرانش هستیم، «مگس‌گون» و حقیر نیز باشد. اما به طور کلی در هر چیزی که عمرمان را صرف کنیم و هدفمان ذخیره کردن آن باشد، عنکبوتی عمل کرده‌ایم. ذخیره ثروت، قدرت، شهرت و حتی علم اگر معطوف به هدف والاتری نباشد و خودِ «بیشتر داشتن» موضوعیت پیدا کند، از ما عنکبوتی می‌سازد که کارش «قدیدگری» است. هرکس کارش قدیدگری شد، عید به زندگی او راه ندارد چراکه عید مستلزم عبور از گذشته و امید به آینده و زیستن «در لحظه» است. دقت کنید امید به آینده از نگران آینده بودن و حال را برای آینده ضایع کردن متفاوت است. امید به آینده کمک می‌کند تا ما از «حال» نیز بهتر استفاده کنیم. اما نگران آینده بودن فرصت «حال» را نیز ضایع می‌کند. 
در واقع نکته این است که افسوس برای گذشته یا نگرانی برای آینده، در وجود ما و در زندگی ما آنتروپی ایجاد می‌کند. گاهی می‌بینیم وقتی بزرگ‌ترها دعوایشان می‌شود، مسائل و اختلافات سال‌های دور را دوباره پیش می‌کشند و زنده می‌کنند. این ماندن در گذشته است. یعنی آنان یک نطفه آنتروپی‌زا را در وجود خود حفظ کرده‌اند که هر گاه شرایط مساعد می‌شود، آن نطفه شروع به تکثیر می‌کند و آنتروپی می‌آفریند. 
پس اولین گام برای داشتن فناوری تولید عید، این است که یک ارزیابی از خود بکنیم که آیا زندگی‌مان عنکبوتی است یا نه؟ آیا بخش بزرگی از تلاشمان و نگرانی‌مان و صرف انرژی‌مان و دویدنمان برای ذخیره است و برای حفظ ذخیره‌های گذشته‌مان است یا نه؟ این‌که چه چیزی ذخیره می‌کنیم تفاوتی در مسئله ایجاد نمی‌کند. ممکن است کسی همه همتش انباشت ثروت باشد، یعنی وقت، آرامش، عمر، سلامت و روزی‌های حال خود را وقف قدید کردن ثروت می‌کند. چرایش را نمی‌داند فقط می‌داند که تورم است و اگر نکوشد ارزش ثروتش کم می‌شود. فقط می‌داند که رقبایش سخت در تلاشند و دارند از او سبقت می‌گیرند و باید بیشتر بکوشد. فقط می‌داند که اگر فلان سهام را بخرد تا سال دیگر سودش دوبرابر می‌شود. فقط می‌داند که بانک‌ها وام با سود 12‌درصد می‌دهند و نرخ بهره بازار 30‌درصد است پس می‌تواند وام بگیرد و از این مابه‌التفاوت سود ببرد و نظایر این‌ها. به همین ترتیب ممکن است فرد دیگری همه همتش انباشت قدرت باشد و تمام تلاشش این باشد که با روش‌های مختلف رقبای خود را حذف یا نابود و قدرت خود را بیشتر کند. ممکن است فرد دیگری تمام انرژی‌اش صرف کسب شهرت و محبوبیت شود. به همین ترتیب، یکی را مد اسیر کند، یکی را لباس، یکی را خودرو، یکی را دین‌فروشی و ریا، یکی را جاه یعنی وجیه بودن در میان خلق و یکی را علم. آری حتی علم. 
اگر فرد همه هدفش این شد که در علم سرآمد باشد، مقاله بیشتری بنویسد، شهره عالم شود، فلان رتبه یا جایزه را بگیرد و همه برایش کف بزنند او نیز رفتارش عنکبوتی است. علم از جنس نور است. یعنی همچون نور، روشنی‌بخش و گرمابخش است. اگر علم نتواند این دو ویژگی را در ما ایجاد کند، ما عالم‌تر نشده‌ایم، بلکه ذهن ما انباری از نظریه‌ها و مفاهیم غریب و حرف‌های قشنگ شده است و این‌ها را انبار کرده‌ایم تا بفروشیم. چنین کسی ذهنش سوپرمارکتی است که چیزهای زیادی را در آن انبار کرده است تا بفروشد و دایم هم تلاش می‌کند تا این انبارش بزرگ‌تر شود. پس کسی که ظاهرا خیلی عالم است اما حضورش برای خودش، خانواده‌اش، جامعه‌اش و جهانیان مایه محبت و صفا و گرمی و مایه روشنی نیست، او نیز عنکبوتی عمل می‌کند. یادمان نرود که گرمی و روشنی در زندگی ما موجب کاهش بی‌نظمی و آشوب یعنی کاهش آنتروپی می‌شود. وقتی نور نیست راه‌ها را از چاه‌ها باز نمی‌شناسیم. وقتی گرمی هم نیست، امکان حرکت از ما سلب می‌شود و علم باید این دو را با خودش بیاورد. عالم حقیقی کسی است که وجودش نورآفرین و گرمابخش است. کسی که ظاهرا خیلی عالم است و از ده‌ها مرکز و صدها استاد تاییدیه علمی، مقاله و کتاب دارد، اما هنوز ناشکیبا، بداندیش، بدکلام، بدگمان، پرنخوت و بی‌گذشت است، او نیز عنکبوتی بیش نیست که فقط علم قدید کرده است و چنین می‌شود کسی که همه همتش مصروف قدید کردن ثروت یا شهرت یا قدرت یا دین‌فروشی و جاه یا علم می‌شود، دیگر گذشت یا وقت یا حوصله‌ای ندارد که در زمان حال یا برای درک حال صرف کند. پس دیگر گذشت ندارد به دیگران سلام کند، حوصله ندارد دلی را به دست آورد، وقت ندارد به مادرش سری بزند، در شأن خود نمی‌داند برای کمک به همسرش ظرفی بشوید، وقت ندارد فرزندش را به مدرسه برساند، حوصله ندارد به درد دلی گوش کند، وقت ندارد کتابی بخواند، وقت ندارد کنسرتی را ببیند، اهمیتی نمی‌دهد که بچه‌گربه‌ای را نوازش کند، وقت ندارد گلی را آب دهد و در یک کلام، وقت ندارد خودش را ببیند. 

 

مواد اولیه لازم برای تولید عید

چه باید کرد؟ از یک قاعده ساده باید شروع کرد. به اندازه نیاز انباشتن و به اندازه نیاز خوردن. این قاعده در مورد معده خیلی روشن است. خیلی خوردنی‌ها هست و سفره پر از انواع نعمت‌هاست. اما ما چقدر می‌خوریم؟ به اندازه‌ای که معده‌مان ظرفیت دارد به گونه‌ای که موجب درد دل و سایر مسائل گوارشی نشویم. آنان که اندکی حواسشان جمع‌تر است، به اندازه ظرفیت معده نمی‌خورند بلکه به اندازه نیاز بدنشان می‌خورند. در این صورت جوان‌ترها باید بیشتر بخورند اما پیران نیاز غذایی کمتری دارند. پس دو قاعده سرانگشتی داریم: «ظرفیت» و «نیاز». در واقع مواد اولیه لازم برای تولید عید، رعایت این دو معیار است. این را می‌توان به همه چیز تعمیم داد. هر کدام از ما «ظرفیت وجودی» محدود و به همین ترتیب نیاز معینی داریم. در کسب همه چیز باید این دو را در نظر بگیریم. البته هرچه این قاعده را رعایت کنیم، «ظرفیت وجودی»مان بیشتر رشد می‌کند. همان گونه که هیچ‌کسی نمی‌تواند بیش از تحمل معده‌اش بخورد و اگر چنین کند به مشکلات گوارشی مبتلا می‌شود، در مورد خوردنی‌های دیگر (مانند علم، ثروت، شهرت، هنر، رفیق، سفر، اتومبیل، مسکن و...) هم باید اندازه تحمل روحی و ظرفیت وجودیمان را در نظر بگیریم. اگر بیش از آن کسب کنیم یا بخوریم به انواع بیماری‌های روحی، جسمی و وجودی گرفتار می‌شویم. مگر نه آن‌که هنگام غذا خوردن نگاه نمی‌کنیم که دیگران چقدر می‌خورند تا ما از آنان بیشتر بخوریم، بلکه به ظرفیت معده یا نیاز بدنمان نگاه می‌کنیم؟ و مگر نه آن‌که اگر ما خوراک خود را براساس مقدار و نوع خوراک دیگران تنظیم کنیم یا بیماریم یا بیمار می‌شویم؟ در مورد دیگر خوردنی‌ها و دیگر «روزی»ها نیز باید چنین کنیم. پس ثروتمندی که نمی‌تواند ببیند همسایه‌اش خانه بهتری دارد و خودش را به زحمت می‌اندازد تا خانه‌اش را جوری تغییر دهد که از خانه همسایه‌اش جذاب‌تر شود، بیمار است. همان‌گونه که قدرتمندی که نمی‌تواند تقسیم قدرت با دیگران را تحمل کند یا نمی‌تواند هیچ انتقادی را بپذیرد و می‌خواهد همه تحسین‌ها به سوی او باشد، بیمار است و فروشنده‌ای که وقتی می‌بیند ویترین فروشگاه کناری از ویترین فروشگاه او جذاب‌تر است به آب و آتش می‌زند تا ویترین زیباتری تعبیه کند، او نیز بیمار است و تحصیلکرده‌ای که از رشد علمی و شهرت همگنانش پریشان می‌شود او نیز بیمار است و بعد، همه این بیماران نه تنها فرصت لذت بردن از «حال» را از دست می‌دهند، بلکه آینده‌شان را نیز ضایع می‌کنند تا از دیگران پیشی بگیرند. 
بنابراین گام اول برای تولید عید در وجودمان و در محیط زندگی‌مان این است که از هر چیزی «به اندازه ظرفیت» بخوریم و «به اندازه نیاز» کسب کنیم. در این صورت دیگر قدید کردن چیزهای خوب، اولویت ما نخواهد بود بلکه استفاده کردن از آن‌ها در زمان حال و برای درک حال و برای کمک به رشد وجودیمان، مسئله خواهد بود. بگذارید مثالی بزنم. کسی به کتابفروشی می‌رود تا تعدادی کتاب نفیس برای تزیین دکوراسیون خانه‌اش بخرد. قیمت‌های گزافی می‌پردازد و کتاب‌های سنگینی می‌خرد و با مشقت به خانه می‌آورد و در دکوراسیون خود می‌چیند و هر هفته هم آن‌ها را گردگیری می‌کند. فرد دیگری هم می‌رود تا کتابی را که به آن نیاز دارد بخرد و از همان داخل کتابفروشی هم خواندن آن را آغاز می‌کند. در راه هم روی نیمکت پارک می‌نشیند و بخش زیادی از آن را می‌خواند و لذت می‌برد. وقتی هم که خواندن کتاب تمام شد آن را به رفیقی می‌دهد تا او هم بخواند. تفاوت زیستن در حال و دویدن برای انباشت کردن به همین سادگی تفاوت این دو فرد است و اگر نگاه کنیم زندگی ما آکنده از این دویدن‌ها برای انباشت کردن‌هاست و گردگیری‌ها برای پُز دادن‌هاست. 
امروز در زندگی ما همه چیز از رقابت آغاز می‌شود و همه چیز به رقابت ختم می‌شود و البته این از اقتضائات جوامع مدرن است. «رقابت» جوهره اصلی اقتصادهای مدرن است. بدون رقابت توسعه جوامع متوقف می‌شود. اما یادمان باشد که آنچه در سطح کلان لازم یا خوب است الزما در سطح خرد لازم یا خوب نیست. اصطلاحا می‌گویند گاهی «رذایل فردی» موجب «حسنات جمعی»‌اند و برعکس. مثلا جامعه زندان نیاز دارد، اما نیازی نیست ما نیز در خانه‌مان اتاقی را به عنوان زندان تعبیه کنیم. یا برعکس، خوب است که ما با افراد دزد وصلت نکنیم، اما بد است که مجلس قانونی برای کل جامعه بگذارد که وصلت با دزد را ممنوع کند. چون این قانون موجب فساد بیشتر می‌شود. به همین ترتیب رقابت که یک ویژگی لازم در سطح جامعه است می‌تواند در سطح فردی، ویرانگر باشد و رذیلت تلقی شود. آری این‌گونه است. رقابت آنتروپی‌افزاست. اما در سطح کلان، چون موجب حرکت و زایندگی و خلاقیت می‌شود، نهایتا با تولید انرژی‌های جدید، آنتروپی خود را جبران می‌کند. ولی رقابت در سطح خرد و فردی، تنها آنتروپی ایجاد و ما را مستهلک می‌کند. ممکن است رقابت ما در زمینه‌ای موجب رشد جامعه شود اما بی‌گمان برای خودمان مستهلک‌کننده و آنتروپی‌افزاست. 
پس گام دیگری که باید برداریم، عبور از رقابت است. یعنی اصولا بکوشیم در همه کارهایمان از لاین سبقت (خط رقابت) کنار بکشیم. ببینید در رانندگی در بزرگراه‌ها یک لاین سبقت وجود دارد. یعنی کسانی که می‌خواهند سبقت بگیرند باید در لاین سمت چپ جاده حرکت کنند. وقتی که ما وارد لاین سبقت می‌شویم دائم باید سرعت خود را با خودرو جلویی و عقبی چک کنیم. عقبی می‌خواهد سبقت بگیرد و ما برای این‌که نخواهیم از لاین سبقت خارج شویم باید دائم بر سرعت خود بیفزاییم. بعضی وقت‌ها هم رانندگان با هم لج می‌کنند و برای کم کردن روی یکدیگر هی گاز می‌دهند. پایان کار چیست؟ یا تصادف و خسارت است، یا خستگی و کوفتگی ناشی از انقباض عضلات و فشار شدید عصبی هنگام رانندگی با سرعت بالا، یا جریمه شدن توسط پلیس. نهایتا اگر هم سالم به مقصد برسند، فرصت‌های لذت بردن از مسیر سفر و دیدن مناظر زیبا و گل‌های کنار جاده و لذت بردن از پخش موسیقی و نجوای آرام با همسفری خود را از دست داده‌اند. یعنی یک سفر آکنده از آنتروپی داشته‌اند و چقدر انرژی هدر داده‌اند. داستان حرکت در «لاین سبقت» در همه زمینه‌های زندگی روزمره تکرار می‌شود: در خرید اتومبیل، خرید لباس، برگزاری جشن‌های خانوادگی، چیدمان دکوراسیون منزل، گرفتن مراسم روضه و عزاداری، برگزاری مراسم شب هفت درگذشتگان و نظایر این‌ها. نقطه آغازین برای تکثیر عید در زندگی، خروج از «لاین سبقت» در تمامی زمینه‌های زندگی است. یعنی به جای آن‌که در زندگی‌مان دائم به کیلومترشمار سرعت نگاه کنیم، به عقربه «ظرفیت» و به عقربه «نیاز» نگاه کنیم. 
به گمان من در زندگی فردی، رقابت ام‌الفساد است. فرموده‌اند دروغ دریچه همه گناهان است. درست است، از نظر فقهی، دروغ دریچه گناهان است. چون نمی‌توانسته‌اند رقابت را گناه اعلام کنند. به همان دلیلی که گفتم. یعنی رقابت گرچه یک رذیلت فردی است اما یک حسنه اجتماعی است یعنی بدون آن رشد جامعه متوقف می‌شود. اما به گمان من در زندگی فردی «رقابت» ‌ام‌الفساد است. بسیاری از انسان‌ها که زندگی طبیعی و معقولی دارند معمولا نیازی به دروغ گفتن ندارند. چون زندگی بازی تکراری است یعنی ما بارها و بارها به یکدیگر برخورد می‌کنیم، به یکدیگر نیازمند می‌شویم و با یکدیگر همکاری می‌کنیم. به همین علت کم‌کم می‌آموزیم که دروغ گفتن این تعامل سازنده متقابل را از بین می‌برد. یعنی رشد مداوم در زندگی‌های امروزی مستلزم اعتماد است. پس برای منافعمان هم که شده است می‌آموزیم که دروغ نگوییم و اعتماد دیگران را جلب کنیم. اما بخش بزرگی از ما که دروغ نمی‌گوییم و آدم‌های خوبی هم هستیم، باز اسیر رقابتیم و زندگی‌مان به علت آنتروپی ناشی از رقابت، دلپذیر نیست و سطح خرسندیمان از زندگی پایین است. 

 

درس‌های نوروز

عید نوروز یکی از فراگیر‌ترین اعیاد ملت ایران است که از نظر گستره جغرافیایی و نژادی و عمق یعنی کیفیت و دوره زمانی، خیلی گسترده است. و البته مورد تایید معصومان نیز بوده است. از تمثیل عید نوروز استفاده کنیم تا ببینیم چه رخ می‌دهد که می‌گوییم عید است؟ یا چه کنیم تا عید محقق شود؟ طبیعت که راه خودش را می‌رود و ما عید بگیریم یا نگیریم بهار می‌رسد. اما ما که آغاز بهار را عید اعلام کرده‌ایم، برای عید کردن چه کارهایی می‌کنیم؟ خب، به عید نوروز که نزدیک می‌شویم اول شروع به خانه‌تکانی می‌کنیم. لباس‌های فرسوده را دور می‌ریزیم، گرد و غبار زندگی را می‌زداییم، فرش‌ها را می‌شوییم، شیشه‌ها را پاک می‌کنیم و لوازمی را که نیازی به آن‌ها نیست و فقط جا گرفته‌اند از خانه بیرون می‌گذاریم. این‌ها همه به معنی خارج کردن آنتروپی از نظام وجودی‌مان و از محیط زندگی‌مان است. قرار شد هر چیزی که تعارض و آشوب ایجاد کند و نظم سیستم را بگیرد، آنتروپی باشد. پس زباله و لباس‌های فرسوده و اجناس مندرس و جاگیر و آلودگی در و دیوار همگی آنتروپی محسوب می‌شوند. بنابراین گام اول در رسیدن به عید نوروز، زدودن آنتروپی‌هاست. حذف آنتروپی یعنی حذف تضادها و تعارض‌ها و مزاحمت‌ها و بی‌نظمی‌ها و آشفتگی‌ها. دقت کنید این مثال‌هایی که زدیم همه‌اش مصداق آنتروپی در محیط زندگی ما بود. یعنی با این کارها زندگی بیرونی خود را آنتروپی‌زدایی می‌کنیم و تعارض‌هایش را کاهش می‌دهیم. مثلا خط‌هایی که بچه‌ها روی دیوار کشیده‌اند، زیبایی دیوار را از بین برده است و یک تضادی بین نیاز و انتظار ذهنی ما و واقعیت بیرونی پدید آورده است. پس دیوار را رنگ می‌زنیم تا هم زیبایی و هماهنگی بیرونی پدید‌ آید هم تضادی که بین ذهن ما و بیرون ایجاد شده است از بین برود. یعنی هم تضاد بیرون با بیرون و هم تضاد درون با بیرون را حل می‌کنیم. به همین ترتیب فرش‌ها را می‌شوییم، هم فرش زیباتر و تمیز‌تر می‌شود (حل تضاد یا بی‌نظمی بیرونی) هم ناخرسندی ما از این‌که فرش‌ها تمیز نیست از بین می‌رود (حل تضاد درون و بیرون). همه این‌ها یعنی آنتروپی در بیرون و درون ما در حال کاهش است. بعد لباس نو می‌پوشیم، سبزه می‌کاریم، گل می‌نشانیم و دعا می‌خوانیم. با این کارها تلاش می‌کنیم تضادها و مشکلات و ناسازی‌ها را یا از بین ببریم یا آن‌ها را برای مدتی نبینیم و فقط زیبایی‌ها را ببینیم. بعد دید و بازدیدها آغاز می‌شود. در طول سال کدورت‌هایی ایجاد شده است و در عید این کدورت‌ها که نقش آنتروپی را در وجود ما بازی می‌کند آرام آرام از بین می‌رود و دلهایمان با هم صاف می‌شود (حل تضادهای درونی). پس هم با طبیعت آشتی می‌کنیم هم با محیط زندگی و محیط فیزیکی اطرافمان هماهنگ‌تر می‌شویم و محیط برایمان دلپذیرتر می‌شود و هم با انسان‌هایی که با آن‌ها سروکار داریم یگانه‌تر می‌شویم. یعنی عید تلاشی است برای آنتروپی‌زدایی، برای ایجاد سازگاری و تسهیل ارتباطها و تعامل‌ها و در یک کلام تلاشی است برای دلپذیر ساختن زندگی. کوتاه سخن این‌که عید یعنی آشتی با زمین و زمان، با درون و بیرون و با خود و دیگران. 
بنابراین تمام کاری که برای تولید عید باید کرد همین است. یعنی اول باید آنتروپی‌زدایی کنیم و سپس در درون خودمان، در بیرون خودمان و بین درون و بیرون، هماهنگی، هارمونی و آشتی برقرار کنیم. اگر بتوانیم همین کاری که در عید نوروز برای زندگی بیرونی و درونی‌مان می‌کنیم، این را در وجودمان به صورت یک نیاز و سپس یک عادت درآوریم، در این صورت کل زندگی‌مان به سوی عید حرکت می‌کند. یعنی نه تنها سالی یک‌بار بلکه در تمام لحظه‌های زندگی، کارمان و روشمان زدودن آنتروپی‌ها و دفع آن از وجودمان و ایجاد یک سازگاری و آشتی بیرونی و درونی باشد، آنگاه تمام لحظه‌هایی که این‌گونه صرف می‌شود عید خواهد بود و همان احساس عید را به ما خواهد داد. کسی تمام عمرش عید است که در هر لحظه‌اش نسبت به لحظه قبل بخشی از آنتروپی‌اش کاهش یابد. اگر این روند ادامه یابد، انسان به جایی می‌رسد که هیچ تضادی با هیچ‌کس و هیچ‌چیز نخواهد داشت. 

عیسی مسیح سلام الله علیه، صلح کل بود. می‌گویند بر صلیب برای دشمنانش دعا می‌کرد. می‌گفت خدایا اینان آنچه می‌کنند از روی نادانی است پس آنان را ببخش. پیامبر اکرم (ص) اگر می‌جنگیده است نه برای نفرت از دشمنانش بوده است بلکه از روی رحمت و برای هدایت آنان بوده است. بنابراین تلاش‌ها و سختی‌ها و حتی جنگ‌ها در وجودشان آنتروپی ایجاد نمی‌کرده است گرچه ممکن است در بیرون مقداری به زحمت می‌افتاده‌اند. 
در مورد مرحوم علامه طباطبایی نقل می‌کنند که حتی اجازه نمی‌داده است که در منزلش مورچه‌ها را بکشند. یعنی با مورچه هم رفیق است با مورچه‌ها هم در صلح است. صلح کل این نیست که تنها با پدر و مادر و دوستان در صلح باشیم، بلکه آن است که با دشمنان هم در صلح باشیم. یعنی بدخواه دشمنمان هم نباشیم. حتی وقتی با دشمن می‌جنگیم نه برای آن است که چون بدخواه‌اش هستیم می‌خواهیم نابودش کنیم، بلکه با او می‌جنگیم چون او عامل افزایش آنتروپی در خودش، در ما و در محیط شده است. پس فقط تا جایی حق داریم با او بجنگیم که قدرت تولید آنتروپی را از او بگیریم. 

 

عید یعنی تولید لحظه حقیقی

پیش از این درباره لحظه‌های حقیقی صحبت کردیم. گفتیم لحظه‌هایی هستند که ما نه تنها در آن لحظه‌ها لذت می‌بریم بلکه هرگاه یاد آن لحظه‌ها می‌افتیم باز لذت می‌بریم. گفتیم لحظه‌هایی هستند که دیر فراموش می‌شوند و به میزانی که حقیقی‌تر باشند بیشتر در یاد می‌مانند. گاهی انسان احساس یک لحظه خاص را تا پایان عمر به یاد دارد. اکنون می‌افزاییم که به میزانی که لحظه‌ها حقیقی می‌شوند طولشان زیاد می‌شود. یعنی لحظه‌ها یک اندازه نیستند، همه ثانیه‌ها برابر نیستند. گاهی ممکن است در یک لحظه تجربه‌های عجیبی را کسب کنیم و گاهی نیز ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها می‌گذرد اما هیچ تجربه خاصی به دست نمی‌آوریم. دیده‌اید گاهی یک نفر که مصیبتی می‌بیند، بعد از گذشت چند ماه احساس می‌کنیم چند سال پیر شده است؟ زیرا او در این روزها لحظه‌های حقیقی زیادی داشته است، اما این لحظه‌های حقیقی از نوع غم‌افزا و جانگداز بوده است، به همین علت اثر لحظه‌های این دوره برایش برابر اثر روزها و ماه‌های عادی بوده است. پس زمانی که لحظه‌ها حقیقی می‌شوند طولشان برای ما زیاد‌تر می‌شود. وقتی بیمارمان را به اتاق عمل می‌برند ما ممکن است یک ساعت در پشت در اتاق عمل منتظر بمانیم ولی این یک ساعت برای ما به اندازه چند ساعت یا چند روز طول می‌کشد. هرفرد در زندگی‌اش لحظه‌های حقیقی زیادی دارد. یکی از کارهایی که می‌توان کرد تا در زندگی‌مان عید بیشتری تولید شود این است که تعداد لحظه‌های حقیقی را زیاد‌تر کنیم. در این صورت هم کیفیت لحظه هامان بالا می‌رود و هم طول آن‌ها بیشتر می‌شود. در زندگی هرکسی تعدادی لحظه حقیقی چشمک می‌زند. اگر این نقطه‌های چشمک‌زن تکثیر شود به تدریج یک خط نورانی تشکیل می‌شود و ما همه زندگی‌مان حقیقی می‌شود که البته رسیدن به چنین وضعیتی دشوار و نادر است اما می‌توان به سوی آن حرکت کرد. 
اولین شرط تولید لحظه حقیقی آن است که من در آن لحظه جای دیگری نباشم یعنی همان‌جا باشم که هستم و متوجه باشم که اکنون در لحظه‌ای حضور دارم و باید آن را درک کنم. نه این‌که در لحظه‌ای حضور داشته باشم اما تمام هوش و حواسم پیش دیگران باشد، در گذشته باشد یا نگران آینده باشد، مشغول مقایسه خودم با دیگران باشد و نظایر این‌ها. امروزه یکی از روش‌هایی که خیلی روی آن تاکید می‌شود، مدیتیشن است. 
مدیتیشن گرچه به لحاظ لغوی «تمرکز فکری» یا مراقبه ترجمه می‌شود، اما منظور ایجاد حالت بی‌ذهنی است، یعنی دستیابی به نوعی آگاهی خالص. در حالت عادی، ذهن ما آکنده از اطلاعات بی‌ارزش و آگاهی‌هایی از جنس زباله است. در این حالت ذهن از دریچه این زباله‌ها به عالم می‌نگرد. درست مانند آینه‌ای که با غبار پوشیده شده باشد. ذهن همواره پر است از آمد و شد افکار، آرزوها، احساسات، خاطره‌ها، هیجان‌ها و دلواپسی‌ها. ذهن یک دیگ جوشانی از اطلاعات ناهمگون و پریشان است. آنگاه مدیتیشن به ما و به قلب ما می‌آموزد که در خودش حضور داشته باشد و خودش را از محیط اطراف فارغ کند و با خودش خلوت کند و لحظه‌هایی که می‌گذرد را درک کند. مدیتیشن تمرینی است برای تولید لحظه‌های حقیقی. 

در مذاهب ابراهیمی نقش مدیتیشن را عبادات انجام می‌دهند. برای نمونه، کارکرد نماز در زندگی یک مسلمان دقیقا تولید لحظه‌های حقیقی است. اَذان از ریشه اِذن می‌آید یعنی اجازه دادن. به ما اجازه داده می‌شود تا با سایر نیروهای خلقت هماهنگ شویم و از آن نیروها استفاده کنیم تا لحظه‌های حقیقی تولید کنیم. وقتی می‌گویند نماز بخوان، در واقع می‌گویند از هیاهوی پرآنتروپی جریان روزمره زندگی کناره بگیر، در کناری بنشین و چند دقیقه‌ای با خودت خلوت کن. ببین به چه سویی‌داری می‌روی و چرا می‌روی؟ برو ولی بدان به چه سویی؟ بدو ولی بدان برای چه؟ گاهی برخی از جوانان می‌پرسند که خدا چرا به ما گفته نماز بخوان؟ مگر خدا نیازمند عبادات ماست؟ نه او نیاز ندارد. مانند معلمی که به بچه‌ها مشق شب می‌دهد. معلم به مشق شب بچه‌ها نیازی ندارد. با مشق بچه‌ها چیزی بر دانش معلم افزوده نمی‌شود. اما می‌گوید بنویسید و برای آنان که می‌نویسند جایزه و برای آنان که نمی‌نویسند جریمه تعیین می‌کند تا هرکس انگیزه‌ای برای مشق نوشتن داشته باشد. اما بعد از مدتی که بچه‌ها نوشتن را آموختند، دیگر معلم نمی‌گوید بنویسید، بلکه خودشان می‌نویسند. و بعد برخی از آن بچه‌ها خودشان نویسنده می‌شوند به گونه‌ای که دیگر نمی‌توانند ننویسند و گاهی هرچه به آن‌ها می‌گویند ننویسید، باز می‌نویسند. حتی گاهی کار به جایی می‌رسد که یک نویسنده آنقدر می‌نویسد که او را دستگیر و زندانی می‌کنند. پس در آغاز کار همه دانش‌آموزان باید در یک نظمی قرار گیرند و به قواعدی تن دهند. دیر به مدرسه نیایند، غیبت نکنند، مشق بنویسند و نظایر این‌ها. با این کارها بچه‌ها آرام آرام وارد فضای آموختن، خواندن و نوشتن می‌شوند. قصد اصلی معلم باسواد شدن بچه‌هاست. قصدش تنبیه آن‌ها نیست. در مورد احکام دینی و عبادات واجب نیز چنین فلسفه‌ای وجود دارد و البته همان‌گونه که معلم نباید کاری کند که دانش‌آموز کلا مدرسه را ترک کند، کسانی که می‌خواهند مردم را به دینداری تشویق کنند باید مراقب باشند که با اعمال و رفتارشان و با نوع دعوت و برخوردشان کلا باعث فرار مردم از دین نشوند. روش‌ها نباید ناقض اهداف باشد. 
در هر صورت در مورد عبادات مذهبی هم چنین فلسفه‌ای وجود دارد. ما سرگردانیم و نیاز به الگویی و نقشه‌ای برای حرکت داریم. در هیاهوها و رقابت‌ها پریشانیم و چون ما هنوز کودکیم .گرایش به عبادات هم مانند تحصیل است، اگر روش معلم درست باشد، بعد از مدتی که بچه‌ها نوشتن را یاد گرفتند کم‌کم با معلم رفیق می‌شوند و تا آخر عمر او را دوست می‌دارند و با او دوست می‌مانند. این ارتباط از کجا شروع شده است؟ از همان نمره دادن‌ها و تشویق و تنبیه‌ها. اما هدف معلم از اول این نبوده که به بچه‌ها نمره بدهد و کسی را مردود نکند. هدفش آموزش بوده است و معلم هنرمند آن است که کم‌کم با دانش‌آموزانش رفیق می‌شود و از آن پس بچه‌ها نه به دلیل نمره یا ترس از او بلکه به علت این‌که او را دوست دارند، درس می‌خوانند. 
کارکرد عبادات هم این است که ما چون هنوز به لحاظ وجودی بازیگوش هستیم باید یاد بگیریم گاهی گوشه‌ای بنشینیم و با خود خلوت کنیم و نگاهی به مسیر خود و اهداف خود بیندازیم. یعنی لحظه‌های حقیقی تولید کنیم، خود را پیدا کنیم، از خود سوال کنیم و خودمان را دریابیم. آنگاه فرد کم‌کم به جایی می‌رسد که آنقدر با محبوب رفیق می‌شود که لحظه‌شماری می‌کند تا وقت نماز بشود و لحظه حقیقی دیگری را درک کند. پس اگر مراقب باشیم و هدف اصلی عبادات را دریابیم، می‌توانیم از عبادات هم برای رسیدن به لحظه‌های حقیقی کمک بگیریم و البته مومن کم‌کم به سویی می‌رود که هم عبادتش لحظه حقیقی می‌شود و هم لحظه حقیقی‌اش عبادت می‌شود. این‌جاست که می‌گویند نَفَس مومن در ماه مبارک رمضان عبادت محسوب می‌شود. چون قرار بوده است که مومن در ماه رمضان تمرین کند که به لحظه‌های حقیقی برسد. در واقع وقتی انسان با ایمان متوجه مسیرش و متذکر ماموریتش در خلقت باشد، لحظه‌های حقیقی‌ای که خواهد داشت عبادت است و عباداتش لحظه حقیقی است. یعنی دیگر تفکیکی بین زندگی و لحظه حقیقی و عبادت نخواهد بود. 
جمع‌بندی کنم: 

هدف این بود که بگوییم چگونه عیدهای بیشتری در زندگی داشته باشیم. و عید را ورود به فرآیندی دانستیم که باعث می‌شود آنتروپی‌های درونی و بیرونی ما کاهش یابد تا سرانجام به لحظه‌ها و روزها و ماه‌ها و سال‌های حقیقی برسیم. برای این کار گفتیم که اولین گام یا شرط لازم، خروج از مسیر رقابت است. پس از آن‌که زندگی‌مان را از معرض رقابت خارج کردیم، باید آنتروپی‌های بیرونی و درونی را از وجودمان و محیطمان حذف کنیم. سپس نوبت آشتی با خود و دوستی با همه اجزای عالم می‌رسد و این آغازی است برای تولید لحظه‌های حقیقی. هرچه تعداد لحظه‌های حقیقی در عمرمان بیشتر شود طول کیفی عمرمان بیشتر است. از ابن سینا نقل شده که گفته است برای من عرض زندگی مهم است نه طول زندگی. گاهی یک روز می‌تواند پهنای یک عمر را داشته باشد، گاهی هم کسی 80سال عمر می‌کند ولی یک روز عمر نکرده است. 
در سوره قدر هم خدا می‌فرماید شب قدر از‌هزار ماه بهتر است. در واقع شب قدر شبی است که تمام لحظه‌هایش حقیقی است. در آن شب زمانْ «کِش» می‌آید، یعنی تجربه‌ای که فرد در آن یک شب دارد به اندازه ‌هزار ماه زندگی عادی است. و ‌هزار ماه تقریبا 83سال است. یعنی اثر لحظه‌های حقیقی شب قدر به اندازه یک عمر عادی است. درواقع شب قدر یک «شب حقیقی» است و لحظه حقیقی داشتن یعنی «لحظه قدر» داشتن. البته شب قدر هرکسی متفاوت است. بستگی به این دارد که فرد کی به بلوغ وجودی می‌رسد. اما هر گاه کسی به شب قدر خویش برسد یعنی به نقطه‌ای رسیده که اندازه خودش دستش می‌آید. به خود حقیقی‌اش می‌رسد و قدر خود را می‌شناسد و برای همیشه با خودش آشتی می‌کند. می‌فهمد کیست و در کجای خلقت ایستاده است. این جا نقطه رسیدن «عید حقیقی» و زندگی حقیقی است. پس برای رسیدن به عید حقیقی از زدودن زباله‌های زندگی و آنتروپی‌های وجودی آغاز می‌کنیم، از خط رقابت خارج می‌شویم با خود و با عالم آشتی می‌کنیم و به سمت تولید لحظه‌های حقیقی می‌رویم. اما طبیعی است که روش تولید لحظه‌های حقیقی برای افراد مختلف متفاوت است. هرکسی اعتقادی، فکری، دینی، فرصت‌هایی و امکاناتی دارد که از آن دیگران متفاوت است. به همین علت نحوه رسیدن به لحظه حقیقی نیز متفاوت است. یکی با مطالعه آغاز می‌کند، یکی با مدیتیشن آغاز می‌کند، یکی با روانشناسی آغاز می‌کند، یکی با دین آغاز می‌کند، یکی با عرفان آغاز می‌کند. طبیعی است که نمی‌شود برای همه نسخه واحدی پیچید. بیماری‌ها و تندرستی‌ها، توانایی‌ها و نیازهای ما متفاوت است. یعنی «منطق موقعیت» ما متفاوت است و طبیعی است که روش‌های افراد متفاوت خواهد بود. هرکسی باید روش ویژه خود را بیابد. اما یک شرط اصلی وجود دارد. برای آن‌که با روش‌های مختلف به یک نقطه یعنی به لحظه‌های حقیقی و زندگی حقیقی برسیم، باید این شرط اصلی را رعایت کنیم. و آن «صدق» است. یعنی با هر روشی و از هر نقطه‌ای که جست و جو برای یافتن لحظه‌های حقیقی را آغاز کنیم، باید در تمام مراحل و در تمام مسیر، از تابلوی راهنمای «صدق» تبعیت کنیم. بدون شرط «صدق» هیچ‌کس لحظه‌های حقیقی را درک نخواهد کرد. 
یعنی آن‌که عرفان می‌خواند و عرفان درس می‌دهد هم اگر این شرط را رعایت نکند، به هیچ حقیقتی راه نخواهد برد. اگر عرفان بخواند تا اهل معرفتش بدانند، اگر حدیث بیاموزد تا بر منبر افاضه کند و فخر بفروشد، اگر فقه بخواند تا محل رجوع خلایق شود، اگر فلسفه بخواند تا پوزه رقیبان را در مناظره به خاک بمالد، اگر شعر از بر کند تا در درج سخن، درفشانی کند و حیرانی بیافریند، این‌ها همه رفتن بی‌سرمایه صدق و راهزن رسیدن به لحظه‌های حقیقی است. اما آن‌که با صدق ریاضی می‌خواند، با صدق اقتصاد می‌آموزد و با صدق موسیقی می‌نوازد بیشتر محتمل است که به لحظه‌های حقیقی دست یابد و شب قدر عمر خویش را درک کند. و صدق یعنی این‌که تصمیم ما و عمل ما با ملاحظات منفعتی و باز برای رقابت نباشد. مانند کسی که تشنه است. برخورد تشنه با آب چیست؟ برخورد تشنه با آب این است که عاشق آب است، اصلا نگاه نمی‌کند ببیند کسی تشویقش می‌کند که به دنبال آب برود یا نه؟ اگر آب بخورد برایش هورا می‌کشند؟ به او جایزه می‌دهند؟ نه، او بدون این ملاحظات دنبال صدای آب می‌رود و در پی نسیم آب می‌دود تا آب را بیابد و جگرش را تازه کند. صدق یعنی برخوردی مانند فرد تشنه داشتن. فردی که صادقانه در پی لحظه‌های حقیقی است، حساب و کتاب منفعتی نمی‌کند، به تشویق و تنبیه مردمان نمی‌نگرد، از بند گذشته و آینده رهاست. تنها و تنها در لحظه جاری زیست می‌کند و قلبش برای یافتن خودش می‌تپد و نگران است که خودش را از او ندزدند. پس به همان اندازه که از دیگران بدمان می‌آید، به همان اندازه که کینه در دل داریم، به همان اندازه که از موفقیت دیگران ناخرسند می‌شویم، به همان اندازه که نگران قضاوت مردم در مورد خودمانیم، به همان اندازه که ریا می‌ورزیم، به همان اندازه که فریبکاری می‌کنیم، به همان اندازه که از رنج دیگران خرسند می‌شویم و به همان اندازه که حاضریم برای جلب نفعی به سود خویش حق دیگری را ضایع کنیم، از صدق دور شده‌ایم و بنابراین با لحظه‌های حقیقی فاصله گرفته‌ایم. پس هم او که تنها به خاطر جلب منفعتی و کسب معیشتی تبلیغ دین می‌کند، راه را بر خویش می‌بندد و به لحظه‌های حقیقی دست نمی‌یابد و هم او که به خاطر نفرتی که نسبت به مبلغان منفعت جوی دین دارد، اصل دین را نفی می‌کند نمی‌تواند به لحظه‌های حقیقی دست یابد چراکه سائقه اولی کسب منفعت و انگیزه دومی ارضای نفرت بوده است و هیچ‌کدام با صدق آغاز نکرده‌اند. و به همین علت است که امروز در جامعه ما روز به روز توفیق مردم برای رسیدن به لحظه‌های حقیقی، کمتر می‌شود. چون عمده مردم دو دسته شده‌اند، یک دسته به خاطر منفعتی که دارند شدیدا از گروهی حمایت می‌کنند و گاهی در این حمایت خود حاضر به انجام هر عملی- حتی غیرقانونی و غیرشرعی- هستند؛ دسته دیگر نیز به علت نفرتی که از گروه دیگر دارند، می‌کوشند تا هر خباثتی را به آنان نسبت دهند. هیچ‌کدام از این روش‌ها صادقانه نیستند بنابراین اندکند کسانی که با صدق آغاز کرده‌اند و می‌توانند به لحظه‌های حقیقی دست یابد. عید بیرونی یک نماد است برای این‌که ما به یاد بیاوریم که باید در درونمان هم عید بگیریم. اگر کسی توانست در درونش عید کند، آنگاه مانند درختی می‌شود که درونش پراز شکوفه است، همین که بهار و هوا مساعد شود، شکوفه‌های درونش به بیرون سرریز می‌شود و بیرون را نیز عید می‌کند. سرمای ناشی از رقابت‌ها، زیاده‌خواهی‌ها، دغدغه‌ها و نگرانی‌ها، تن درخت وجود ما را خشکانده است. باید این سرماها را از وجودمان دور کنیم تا درونمان بیدار شود و جوانه‌ها در درونمان شکل بگیرند و آنگاه با یک نسیم بهاری جوانه‌های وجودمان به صورت شکوفه بیرون بریزد و محیطمان نیز بهاری شود. اگر نسیم عید حقیقی بر وجود هرکسی بتابد یکپارچه شکوفه می‌شود. درختی که شکوفه می‌زند اصلا نیازی به تبلیغ ندارد. نیازی ندارد به دیگران بگوید بیایید من شکوفه کرده‌ام و به من ایمان بیاورید و مرا دوست داشته باشید. شکوفه خودش جاذب است. رایحه شکوفه‌ها همه را جذب می‌کند. آدمی که از وجوش شکوفه می‌ریزد در بیرون نیازی به تبلیغ ندارد خود شکوفه‌ها برای او تبلیغ است. پیامبر اکرم (ص) در واقع درختی بود که از درون شکوفه کرده بود. همین که زمانش رسید، شکوفه‌هایش بیرون ریخت و خلقی را شیدای خود کرد. پیامبر پیش از آن‌که مبعوث شود، در درونش عید گرفته بود. او جشن پیامبری‌اش را پیش از بعثت، در درون خود برپا کرده بود. 

مصاحبه شریف کاظمی مشاور سابق وزیرآموزش و پرورش با خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران در مورد استیضاح آقای دکتر فانی


 

تولید شایعه استیضاح برای آرامش اموزش و پرورش خوب نیست چون اموزش و پرورش یک افسردگی تاریخی دارد وآن هم اقتصاد ضعیف است مگر غیر از این است که هر تصمیمی که انسان میگیرد از کیفیتی برخوردار است  یعنی یا برای حفظ یک ارزش است یا بدست اوردن یک ارزش تصمیم برای  استیضاح کدام از این دو مقوله را در بردارد؟

مکعب تصمیم گیری ما  باید همه جانبه باشد نه از روی تعصب یا متاثر از محیط اگر تصمیم ما از دو ویژگی بالا بر خوردار نباشد یک تصمیم عادی است و تصمیم عادی دور از شان نماینده یا نمایندگان محترم است و جفا به آموزش و پرورش است که اداره آن را به وزیر سپردیم رفتار حرفه ای در دنیای امروز کوچک کردن مشکلات برای بدست آوردن یک فرصت جدید در ارتقا آموزش و پرورش است نه بزرگ نشان دادن مشکلات کوچک و از بین بردن فرصت کار و خدمت در آموزش و پرورش؟   در دنیایی زندگی میکنیم که سراسر از تولید علم است چه مجازی چه آکادمیک  آیا رفتار غیر علمی برای محیط علمی جایز است ؟ وقتی شما به خورشید نگاه میکنید تصویر مربوط به 8 دقیقه قبل است این دنیای رفتاری امروز  است درنگاه به سایر پدیده ها حتما سرعت بیشتر است  در تعامل اجرایی باید روزانه و ساعت به ساعت نقد منصفانه  داشت چرا که آنچه امروز در بین نمایندگان بعنوان مشکل مطرحه مال امروز نیست مربوط به دیروز است بهمین دلیل باید پله عقل  در برخورد با آموزش و پرورش رفیع  باشد آموزش و پرورش با اداره آبفا یا غله متفاوت است وزیر آموزش و پرورش این بیت شعر حافظ را باید زمزمه کند ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت/ با درد صبر کن که دوا می فرستمت بهمین دلیل امانوئل کانت میگه دو چیز در جهان بسیار دشوار است یکی مملکت داری و دوم تربیت کردن

چرا طبل زیر گلیم میزنیم امروز کمبود پول در آموزش و پرورش معنا دار است یعنی سطح مطالبات بسیار بالاست برنامه ها به واسطه بی پولی معطل بودجه مناسب است شما وزیر را استیضاح کنید  چه دردی دوا میشود؟ فقط ذهنها را معطوف استیضاح میکنیم و تلاطمی بر جسم نحیف آموزش میزنیم روز از نو و...اعتبار کافی و در خور شان و انتظارات در اختیار قرار داده شود و کیفیت طلب کنید و اگر وزیر در چارچوب برنامه قرار نگرفت از ظرفیت قانونی استفاده کنید اقتصاد مهمترین چالش  فراروی آموزش و پرورش است  شوخی است کسی بگوید آموزش و پرورش را دوست دارد ولی چالش های امروز او را نمی شناسد توجه به اقتصاد آموزش و پرورش و توجه به جزییات جز برنامه رای اعتماد وزیر بوده است   برنامه وزیر در اخذ رای اعتماد خیلی  خوب تدوین شده بود منتهی باید بدنه و مدیران برنامه را جلو ببرند مشکلات پیش روی وزیر هم کم نیست توسعه آموزش و پرورش در مناطق محروم مشارکت با بخش غیر دولتی و حتی اعطای سرانه به مدارس غیر دولتی بسیار مترقی است  و بجا بوده است ولی آیا بستر این کارها فراهم است یعنی ریل گذاری شده ؟ وزیر باید هر روز شاهد پیاده شدن برنامه اعلامی در روز رای اعتماد باشد ولی با کدام نیروی انسانی و اعتبار؟این کاستی با شش ماه رفع نمی شود باید تحملمان را بالا ببریم و در طی فرایند تذکر بدهیم تشویق کنیم و در فرصت معقول اگر عقب ماندگی در اجرا مشاهده کردیم توضیح بخواهیم بعد استیضاح بودجه ریزی عملیاتی و تغییر در نظام بودجه ریزی زمان و نیروی متخصص میخواهد که در سنوات گذشته سنگ بر جمع گنجشکان متخصص در ستاد زدند و همه را پرواز دادند هر یک بر شاخی غیر از آموزش نشستند آواز سر دادند و بسیار هم خوش الحان بودند خیلی زمان میبرد تا اعتماد دوباره را جلب کرد و از آنها درخواست کرد دوباره بازگردند حالا وزیر بار مبتدا و خبر را با هم میکشد هم جواب دیروز را باید بدهد هم تاخیر در اجرای آنچه را قول داده و به تعبیر برخی نمایندگان از برنامه عقب است  بهر حال رفاه و مسکن وبیمه از وظایف صندوق ذخیره فرهنگیان است که به نظر میآید دچار نوعی لختی و رخوت شده صندوق و بنگاه اقتصادی نیاز به سرعت جسارت در تصمیم و شجاعت در تحلیل را طلب میکند با همه زحماتی که عزیزان در صندوق میکشند ولی از برنامه اعلامی و خواست وزیر و انتظار فرهنگیان عقب تر است چرایی این مطلب وجود حدود 800000 نفر عضو است که یک بنگاه بزرگ اقتصادی است وجود معلم بعنوان عنصر اصلی تعلیم و تربیت عامل اساسی تحول بنیادین بشمار میرود این معلم باید شاداب و سر زنده باشد و باید برای او  فرصت های اقتصادی  فراهم کرد تا به افزایش انگیزه برای خدمت منجر  شود هر چند افزایش بیست و شش درصدی را در اخبار از قول وزیر شنیدیم ولی شناسایی منابع جدید و متنوع کار صندوق است و این خواست وزیر است یا چابک سازی صف و ستاد از آمال وزیر است ولی با مکانیزمی علمی که آسیب زا نباشد این بخش ها باید در کارگروه های تخصصی در صندوق  پرورده و پخته شود وزیر هم حمایت کند و بسرعت برنامه عملیاتی شود آموزش و پرورش امروز یک شبکه تصمیم سازی اقتصادی را طلب میکند عمده مشکلات امروز ناشی از ضعف تصمیمات دیروز است ولی نمی شود دائم به گذشته معطوف شویم چون ما هم کم کم تا چند روز دیگر که سال نو شود تبدیل به دیروز میشویم و باید پاسخگو باشیم مثلا یکی از دغدغه های وزیر طراحی نظام خاص بازنشستگی فر هنگیان است که خیلی مدرن است کیست که نداند این از وظایف صندوق است؟ قطعا دوستان برنامه ریز در صندوق برنامه اجرایی را آماده کرده اند تا به آقای وزیر تحویل دهند  یا پرداخت سرانه به غیر دولتی ها یا بیمه و بانک یا سفر فرهنگیان یا سفرهای داخلی و خارجی اعم از توریستی و زیارتی برای فرهنگیان بخصوص بازنشستگان که در کشورهای توسعه یافته مرسوم است صندوق باید پیشقدم باشد ودر کارگروه توسعه اقتصاد در آ و پ اقدام کند و سرعت بیشتری به کارهای خوبی که در دست دارند بدهند فرهنگیان ما امروز رفتاری متفاوت با دیروز را طلب میکنند  و هیچ توجیهی پذیرفته نیست چون بسرعت فرصت در اختیار آنها که عمر گرانشان است در حال گذر است و دیگر تکرار نمیشود و ما هم نباید انتظار داشته باشیم فرصت کار توام با آزمون و خطا را به ما بدهند چون شعار دولت تدبیر و امید است اگر بپذیریم  با اغماض که تدبیر در آموزش و پرورش اعمال شده  در پاره ای تصمیمات ولی هنوز امید مشهود نیست و امید در بهبود اقتصاد است و از وظایف صندوق بعنوان کمپانی بزرگ خانواده فرهنگ کشوربشمار میرود و معلمان عزیز با کرامت و بزرگواری پیشی گرفتند به ما اعتماد کردند وامید خدمت را در تک تک ما زنده کردند حالا نوبت مسئولین اقتصادی در اموزش و پرورش است تا جبران کنند  محصول معلم یک کالای عمومی است یعنی وقتی تولید شد هم خود دانش آموز هم خانواده او از آموزش او بهره مند میشوند بهمین دلیل هیچ تولیدی همپای تولید محصول معلم نیست یعنی هر مقدار از آن در طول زمان و در هر گستره جغرافیایی و برای هر تعداد از انسان هامطلوب و لذت بخش است و ارزشمند لذا تمامی ما در هر سطوح اجرایی که باشیم  وقتی بیاد آموزه های معلمین خود میافتیم  دچار شعف و مسرور میشویم  حالا برای کیفیت بخشی به این کالا هیچ راهی نداریم جز به فکر برنامه های سریع واقتصادی  تا از میزان  فشار تبعیض بین معلم و.. کاسته شود و چاره ای نداریم جز تفکر و تصمیم گیری خلاق چرا که در دنیای پیچیده امروز که به عصر تغییرات سریع شهره است  دو دانش از اهمیت کلیدی برخوردار است نخست آینده پژوهی که از آن به دانش مقصد شناسی یاد میشود و دوم تصمیم گیری است که با مقوله حساس راه یابی سر و کار دارد باشد که در روزهای پیش رو خبرها و تصمیمات خوبی را شاهد باشیم....

عوامل موفقیت ژاپن


عواملی که ژاپنی ها را موفق کرده است

کشور ژاپن و مردم ژاپن یکی از موفق ترین افراد در جهان هستند. و این موفقیت را تنها مدیون اخلاق و فرهنگ خود هستند چرا که نگرش و تفکر و فرهنگ یک ملت است که موجب رشد و یا سقوط آن می شود. و ژاپن نیز از این اصل اساسی مستثنا نیست. و در ادامه این متن شما گوشه ای از عواملی را مشاهده می کنید که موجب موفقیت مردم ژاپن شده است.

۱- ادب

می‌توان گفت ژاپنی‌ها مودب‌ترین ملت دنیا هستند. چیزی که باید به آن دقت کنیم این است که مفهوم «ادب» در کشورهای مختلف متفاوت است. منظور از «ادب» در این مقاله به فلسفه آسیای شرقی از ‫کنفوسیوس، هارمونی اجتماعی، برمی‌گردد.

کنفوسیوس می‌گوید: «دولت وجود دارد، وقتی که شاهزاده، شاهزاده است، وزیر وزیر است، وقتی پدر پدر است و وقتی پسر پسر است.»

به عبارت دیگر، هر فرد باتوجه به کسی که با او در ارتباط است، موقعیت اجتماعی متفاوتی دارد: بعنوان بچه در ارتباط با والدین و بزرگتران. بعنوان بزرگتر در ارتباط با خواهر و برادرها، دانش‌آموزان و دیگران.

آموزش هارمونی اجتماعی به خوبی در جامعه ژاپنی بهتر از هر کشور آسیای شرقی دیگر، حفظ شده است (کره نیز هارمونی اجتماعی بسیار قوی دارد اما کمی با ژاپن متفاوت است).

۲- وقت‌شناسی

شکی نیست که ژاپنی‌ها وقت‌شناس‌ترین ملت دنیا هستند. (البته ممکن است بعضی از آنها اینطور نباشند، اما وقت‌شناس بودن یکی از هنجارهای بسیار قوی اجتماعی در ژاپن است).

به قطارهای ژاپن نگاه کنید. ۵ دقیقه دیر رسیدن در ژاپن برای خیلی از ژاپنی‌ها مثل حکم اعدام دادن به آنهاست. اما در مالزی حتی اگر قطاری یک ساعت دیر برسد چیزی مثل حکم اعدام نخواهد بود.

۳- مهربانی

خیلی‌ها ژاپنی‌ها را بخاطر رفتار دوستانه، ملاحظه‌کار بودن و مهربان بودنشان تحسین می‌کنند. ژاپنی‌ها همیشه حواسشان قبل از خودشان به دیگران است و از همه مراقبت می‌کنند.

حتی در دنیای آکادمیک فلسفه، طرز تفکر ژاپنی (جمع‌‌گرایی) درمقابل طرزفکر امریکایی (فردگرایی) قرار می‌گیرد.

۴- سخت‌کوشی

ژاپن ازلحاظ طولانی بودن ساعات کاری در رده دوازدهم جهان قرار دارد. درواقع، اضافه‌کاری‌هایی هم در بین ژاپنی‌ها وجود دارد که در اسناد رسمی قید نمی‌شود. ژاپنی‌ها همیشه نماد سخت‌کوشی بوده‌اند.

 

5-احترام

ژاپنی‌ها یک هنجار اجتماعی “内と外” (روابط داخلی و بیرونی) دارند. آنها سعی می‌کنند در برخورد با روابط بیرونی خود (غریبه‌ها) همیشه با احترام و ادب رفتار کنند. حتی در روابط داخلی (خواهر و برادرها و دوستان) باز با احترام رفتار می‌کنند.

۶- خجالت

ژاپنی‌ها گاهی اوقات افرادی خجالتی خوانده می‌شوند. این می‌تواند بخاطر فرهنگ «هارمونی اجتماعی» آنها باشد. البته ژاپنی‌های زیادی هم هستند که با غریبه‌ها خجالتی نیستند اما اکثریت آنها اینطور می‌باشند.

۷- هوش

از دیدگاه غربی‌ها، آسیایی‌ها باهوش خوانده می‌شوند. بعنوان مثال، آنها در ریاضیات، زبان، بیزنس و امثال آن بسیار خوب هستند.

یکی از دلایل باهوش خوانده شدن ژاپنی‌ها مهارت شنیداری آنهاست. ژاپنی‌ها قبل از اینکه حرف خودشان را بزنند، بسیار با دقت به حرف‌های دیگران گوش می‌دهند. فرایند گوش دادن باعث می‌شود حرف خودشان بسیار جامع‌تر و کامل‌تر باشد.

۸- کار گروهی

اولویت ژاپنی‌ها گروه است نه فرد. به عبارت دیگر، ژاپن نماد بسیار خوبی از جمع‌گرایی است که از جنبه‌های بسیاری با کشورهای فردگرا متفاوت است.

۹- رسمی بودن

ژاپنی‌ها بخاطر هنجار هارمونی اجتماعی در روابط اجتماعی خود بسیار رسمی برخورد می‌کنند. فقط در روابط داخلی خود است که می‌توانند کمی غیررسمی باشند (اما در عین‌حال رفتاری توام با احترام دارند).

۱۰- پاکیزگی

 دستشویی‌های ژاپن از هر کجای دیگر در دنیا تمیزتر است. به سختی می‌توانید تکه آشغالی کنار خیابان ببینید زیرا هیچکس در ژاپن زباله‌های خود را در خیابان نمی‌اندازد.

۱۱- بی علاقگی به قدرت و تمایل زیاد به خدمت

ژاپنی ها دغدغه رسیدن به قدرت ندارند و هیچگاه از قدرت برای رسیدن به منافع شخصی و کسب ثروت سوء استفاده نمی کنند و اگر احساس کنند پست و مقامی که به آنها داده شده است از عهده و توانایشان خارج است به سرعت استعفا داده و بخاطر قصور و اشتباهاتشان در کمال خضوع و خشوع عذر خواهی می کنند و هرگز تقصر را به گردن دیگران نمی اندازند و در جهت جبران اشتباهات خود تلاش می کنند و مسئولیت آن خطاها را بطور کامل می پذیرند. ژاپنی ها تمای سعی خود را می کنند تا کشورشان پیشرفته تر و توسعه یافته تر شود.

تحقیقات این مقاله نشان می‌دهد که مردم دنیا تصویر بسیار خوبی از ژاپنی‌ها دارند. در کنار صفاتی که در بالا عنوان شد، می‌توانیم به صفات «صادق» و «جدی» بودن نیز از خصوصیات ژاپنی‌ها اشاره کنیم.

شما ژاپنی‌ها را با چه خصوصیات دیگری می‌شناسید؟

 

مسجد‌جامعی؛ سرمایه نمادین در عرصه فرهنگ و هنر

مسجد‌جامعی؛ سرمایه نمادین در عرصه فرهنگ و هنر

چکیده :حضور چنین چهره‌ای در وزارتخانه‌ای مهم زمینه‌ساز آن خواهد شد تا نهادهای مولد اندیشه به صورتی خودجوش بر دوگانه فرهنگ در دو کلیشه امنیتی و اعتراضی فائق آیند و با ظهور ایده‌های بدیع نوید فرهنگی باز و گشوده به تجربه‌های جدید در عین احترام و بهره‌گیری از سنت‌ها و ارزش‌های گذشته را بدهند. انتخاب احمد مسجدجامعی در مسند وزیر فرهنگ گامی بلند است که شعار دولت منتخب ملت را به واقعیت نزدیک می‌کند؛ یعنی انتخابی برآمده از تدبیر و امید. مهم‌تر از همه، نشانگر آن خـواهد بود که دولت آتی فرهـنگ را مسئله امروز می‌شمارد و نه فردا. ...


حسین پایا

پیگیری آمال وفاق و آشتی ملی مهم‌ترین پیام رای مردم آگاه و بیدار در انتخابات اخیر بود. این خواست ملی مهم‌ترین خصوصیتش فرهنگی است و عمدتا در چهره همزیستی فرهنگی قابلیت طرح و پیگیری را دارد. فرهنگ مقوله‌ای است عام و به همه گروه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیازمند است تا برای تحقق همزیستی فرهنگی کوششی در سطح ملی صورت گیرد. کلید حل مسئله همزیستی فرهنگی در دست فرد یا دولت به‌تنهایی نیست، بلکه در گرو خواست و عزمی ملی است تا چنین کلیدی ساخته شود.

مسئله همزیستی فرهنگی و زدودن چهره زشت خشونت از اقتصاد، سیاست و جامعه تا حدی به تعبیری که انسنس برگر ادیب آلمانی در مقاله خود با عنوان نگاهی به جنگ‌های داخلی از افسانه سیزیف به‌دست داده است، شباهت دارد. او می‌نویسد: خواسته‌اند از سیزیف قهرمانی اگزیستانسیالیست بسازند، حاشیه‌نشین و شورشی که تراژدی زندگی‌اش عظیم است و غرق در هاله فروغی شیطانی. شاید این تعبیر غلط باشد و شاید باید او را نماد چیزی بدانیم بسیار مهم‌تر: نماد زندگی روزمره. یونانی‌ها نام او را صیغه مبالغه Sophos پنداشته‌اند، به‌معنی زیرک. هومر او را زیرک‌ترین همه انسان‌ها می‌داند. او فیلسوف نبود، ولی تا بخواهی ترفند در چنته داشت. می‌گویند موفق شد مرگ را به بند کشد. با این کارش به قتل‌کردن نیز پایان داد، تا آن‌که سرانجام آرس، خدای جنگ، مرگ را از بند رهانید و سیزیف را به‌دست او سپرد. ولی سیزیف یک‌بار دیگر مرگ را فریفت و توانست دوباره به زمین بیاید. می‌گویند که عمری دراز کرد. بعدها، به کیفر عقل انسانی خود، مجبور شد سنگی را تا قله کوه بغلتاند؛ هر باره و پیوسته از نو. این سنگ صلح است.

یا به‌عبارتی این سنگ، همزیستی فرهنگی است. اما گفتیم این تمثیل تاحدی از معنای همزیستی فرهنگی پرده برمی‌دارد؛ آن هم از همزیستی به‌‌عنوان جست‌وجویی ناتمام. با این تفاوت که در هر کوشش و جست‌وجوی جمعی، سنت و میراثی بنا می‌شود که ما را از جایی که هستیم، گامی جلوتر می‌برد. یک نمونه برجسته از این توانایی فرهنگ‌سازی در حیطه عمومی را که ناشی از رویکرد ناظر به فرهنگ به‌مثابه مدنیت است در جریان انتخابات آشکار شد. مردم، باوجود خشونت‌ها و تحقیر‌های هشت‌سال گذشته، با تکیه به میراث‌هایی که از پیش در خود درونی کرده بودند، واکنشی مدنی با رای‌دادن به صندوق انتخابات از خود بروز دادند. همزیستی فرهنگی، شناختن چنین میراث‌ها و پیش‌بردن و ارتقای آن‌ها با آگاهی و سیاستگذاری‌های تازه است.

با هر زخمی که تلاش برای مدنیت برمی‌دارد، این چهره از فرهنگ باز می‌کوشد خود را ترمیم کند و قوی‌تر از پیش، پروژه مدنیت را به فراموشی نسپارد. همزیستی فرهنگی پروژه‌ای است که نمی‌گذارد فرهنگ در چهره میراث و سبک زندگی به پناهگاه و قلعه‌ای برای افراد تبدیل شود که در آن با توهم امنیت و انس از ارتباط با دیگران بپرهیزند یا ترس به دل خود راه دهند. آن نوع نگاه به فرهنگ که به آن به‌منزله پناهگاه یا قلعه‌ای بسته برای دور‌ماندن از دیگران و نیز دور‌نگاه‌داشتن آنان نظر می‌کند، تنها منطقی که برای ارتباط با افراد متفاوت و متمایز از خود می‌شناسد خشونت و حذف است. در برابر چنین برداشتی، همزیستی فرهنگی سیاستی است برای احترام و تواضع و جدی‌گرفتن دیگری؛ برای بهتر‌شناختن فرهنگی که همگی، بیش‌و‌کم، با آن مانوسیم و دیدن نقاط قوت و ضعف آن به‌گونه‌ای که اگر دیگری نبود از مشاهده و یادگیری محروم می‌شدیم. تکاپوی همگانی در چارچوب تلقی همزیستی فرهنگی و تلقی از فرهنگ به‌منزله مدنیت موجب می‌شود مستمرا افق‌های تازه‌ای از فرهنگ را با کمک دیگری کشف کنیم و به این ترتیب با شناخت ظرفیت‌ها و توانایی‌های علّی تازه‌ای که در این پدیدار فراخ (فرهنگ) مندرج است، به امکانات تازه‌ای برای ایجاد تحولات سازنده و مثبت دست یابیم. همزیستی فرهنگی معادل شبکه‌های اجتماعی و شبکه‌های اطلاعاتی نیست. شبکه‌های اطلاعاتی و اجتماعی، مخاطبانش را گروه‌های همبسته در منافع و علائق تشکیل می‌دهند. فرهنگ در وجه مدنی خود از شبکه‌ها فراتر می‌رود و افراد غیرهمبسته را هویتی ارتباطی و دیالوگی می‌بخشد؛ هویتی که از منافع تنگ و محدود شبکه‌ها که همتایان خود را می‌جویند و غیرهمتایان را نادیده یا خصم می‌شمارد عبور می‌کند و ارتباطی براساس گفت‌وگو با دیگری به‌عنوان فرهنگی متفاوت برای مشارکتی صلح‌آمیز برقرار می‌کند. همزیستی فرهنگی و چهره مدنی فرهنگ به سیاستگذاری از سوی دولت نیاز دارد. چنین رویکردی بازسازی و دگر‌سازی اساسی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را ضـروری می‌کند و نیازمند نهادهای مولد اندیشه در ارتباط ارگانیک با این وزارتخانه است؛ برای ایجاد فضایی به منظور بارش فکری و خلق ایده‌ها و جست وجوی راه‌حل‌ها برای نیل به همزیستی فرهنگی.

نهادهایی که صرفا در چنبره نخبگانی معدود، محدود نماند و با گشودگی به جامعه و تعاطی با آن، قادر باشد ایده‌های صاحبنظران و مردمی امیدوار به دولت خود را، جذب و هضم کند. نهادهایی که با حساسیت و دلسوزی قابلیت شناسایی چهره‌های مستور و نواندیش در حوزه فرهنگ را داشته باشد.

بازسازی و دگر‌سازی مسیری کمابیش هموار نیست و طی‌کردن راهی است که به زمانی طولانی و همکاری بسیاری نیازمند است؛ امّا می‌توان زمان را کوتاه و سریع‌تر همکاری‌ها را جلب کرد و از ناهمواری‌ها کاست. طریقی که با کمک آن می‌توان بر سرعت افزود و همواری را بیشتر ساخت، بهره‌گیری از چهره‌ای است که در میان مسئولان فرهنگی پس از انقلاب، سابقه و تجربه و سلوکش او را در میان اقران کم‌نظیر ساخته است.
احمد مسجد‌جامعی به شهادت عموم فرهنگیان، اعم از هنرمندان، نویسندگان، مترجمان، ناشران، سینماگران و اهالی تئاتر، سرمایه‌ای فرهنگی و سرمایه‌ای نمادین در فـرهنگ به‌شمار می‌آید. او مراتب مسئولیت‌های فرهـنگی‌اش را از کارشناسی فرهنگی در وزارت فرهنگ تا معاونت فرهنگی در سال‌های وزارت آقایان خاتمی تا میرسلیم طی کرد و در این زمان بلند تجربه‌های گرانقدری اندوخت و برنامه‌های مهمی را لباس تحقق پوشاند. سپس در دوره‌ای به معاونت مطبوعاتی منتقل شد و مجددا در دوره وزارت آقای مهاجرانی به حوزه معاونت فرهنگی بازگشت. بالاخره در مقام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بسیاری از تجربه‌های به‌دست‌آمده را در قالب سیاست‌هایی بدیع در حدی که امکان‌پذیر بود به‌اجرا گذاشت. میراثی از دانش و تجربه در حوزه فرهنگ او را از بسیاری از مسئولان فرهنگی متمایز می‌کند و در مقامی بس فراتر از آنان می‌نشاند. همگرایی دانش نظری و دانش ضمن عمل در حوزه فرهنگ توشه‌ای ارزشمند از سرمایه تجربه فرهنگی را برای او به ارمغان آورده است.

حتی حضور مسجد جامعی در شورای شهر تهران نیز همچون مهاجرت فرهنگ به عرصه‌ای صرفا اجرایی بود؛ جایی که بیشترین اهتمامش حل مشکلات عاجل شهری از ترمیم و بهبود جاده‌های شهری تا ساخت‌وساز و بنا و احداث بزرگراه‌ها و دفع انبوه ضایعات و زباله‌های شهری و… بوده که کاری بسیار جدی و مهم است، با حضور مسجد جامعی به نگاهی فرهنگی نسبت به مسائل کلانشهر تهران ارتقا پیدا کرد؛ هرچند که بسیاری از پیشنهادهای مسجد جامعی در شورای شهر مسکوت ماند، اما حضور مسائلی از جنس فرهنگ، دورنگاه شورایاران را دگرگون ساخت و موجب شد تا از پنجره فرهنگ نیز به شهر تهران و مسائلش نگاه کنند. در پوستر تبلیغاتی او برای انتخابات شورای شهر جمله‌ای بود که حاصل واقعی تلاش او و عزمش برای تغییر دیدگاه‌ها بود و نه‌تنها یک شعار: تهران با فرهنگ زنده و زیباست.

اهالی فرهنگ به احمد مسجد‌جامعی اعتماد دارند. سرمایه‌ای که نه برآمده از تعارف و مداهنه بلکه از رویکرد سالیان دور و طولانی او در تعاطی و مفاوضه با اهالی فرهنگ فراهم آمده است. او از نادرترین مسئولان بلند پایه فرهنگی است که با برنامه‌ها و رفتار عملی در حیطه مسئولیت‌هایش همزیستی فرهنگی را به‌عنوان سرمشق و آرمان در حوزه فرهنگ پیگیری کرده است. حضور چنین سرمایه نمادینی در عرصه فرهنگ و در مقام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، پیام امیدی است به اهل فرهنگ؛ امیدی که موجب جهشی بی‌سابقه پس از رکودی نفسگیر خواهد شد. با انتخاب مسجدجامعی در جایگاه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، فرهنگ نه به‌معنای شبکه‌ای از اطلاعات که در نظرسنجی‌ها به‌دست می‌آید و البته در جای خود شایان اهمیت است، بلکه فراتر از آن به خلق فضایی یاری می‌رساند که در آن از رهگذر ارتباط اهل فرهنگ با یکدیگر و نیز با تصمیم‌گیران و مسئولان و با عامه مردم، ظرفیت‌های بدیع و سازنده فراوانی برای حل مشکلات و معضلات پیش‌رو پدیدار می‌شود. ارتباطی مبتنی بر هنر آفرینی و خلاقیت، یادگیری و آموختن، همکاری و مشارکت در عرصه‌های گوناگون و رقابت و نقد برای شناسایی شایستگان فرهنگ از سوی جامعه و حذف و کاهش اشتباهات.

حضور چنین چهره‌ای در وزارتخانه‌ای مهم زمینه‌ساز آن خواهد شد تا نهادهای مولد اندیشه به صورتی خودجوش بر دوگانه فرهنگ در دو کلیشه امنیتی و اعتراضی فائق آیند و با ظهور ایده‌های بدیع نوید فرهنگی باز و گشوده به تجربه‌های جدید در عین احترام و بهره‌گیری از سنت‌ها و ارزش‌های گذشته را بدهند. انتخاب احمد مسجدجامعی در مسند وزیر فرهنگ گامی بلند است که شعار دولت منتخب ملت را به واقعیت نزدیک می‌کند؛ یعنی انتخابی برآمده از تدبیر و امید. مهم‌تر از همه، نشانگر آن خـواهد بود که دولت آتی فرهـنگ را مسئله امروز می‌شمارد و نه فردا.

منبع: روزنامه بهار

استاد شما که بود ؟

یکی از مریدان حسن بصری ؛ عارف بزرگ ؛ در بستر مرگ استاد از او پرسید :
"مولای من! استاد شما که بود ؟ "
 
حسن بصری پاسخ داد :
..."صدها استاد داشته ام و نام بردنشان ماه ها و سال ها طول می کشد و باز هم شاید برخی را از قلم بیندازم ."
"کدام استاد تاثیر بیشتری بر شما گذاشته است ؟ "
 
حسن کمی اندیشید و بعد گفت :
"در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند،
 
اولین استادم یک دزد بود! در بیابان گم شدم و شب دیر هنگام به خانه رسیدم. کلیدم را پیش همسایه گذاشته بودم و نمی خواستم آن موقع شب بیدارش کنم. سرانجام به مردی برخوردم ، از او کمک خواستم ، و او در چشم بر هم زدنی ، در خانه را باز کرد.
 
حیرت کردم و از او خواستم این کار را به من بیاموزد. گفت کارش دزدی است ، اما آن اندازه سپاسگزارش بودم که دعوت کردم شب در خانه ام بماند.
 
یک ماه نزد من ماند. هر شب از خانه بیرون می رفت و می گفت : می روم سر کار ؛ به راز و نیازت ادامه بده و برای من هم دعا کن و وقتی بر می گشت ، می پرسیدم چیزی بدست آورده یا نه. با بی تفاوتی پاسخ می داد : " امشب چیزی گیرم نیامد. اما انشا ء الله فردا دوباره سعی می کنم. "
 
مردی راضی بود و هرگز او را افسرده ی ناکامی ندیدم. از آن پس، هر گاه مراقبه می کردم و هیچ اتفاقی نمی افتاد و هیچ ارتباطی با خدا برقرار نمی شد ، به یاد جملات آن دزد می افتادم : "امشب چیزی گیرم نیامد ، اما انشا ءالله ، فردا دوباره سعی می کنم ، و این جمله ، به من توان ادامه راه را می داد. "
 
"نفر دوم که بود ؟ "
 
"استاد دوم سگی بود ، می خواستم از رودخانه آب بنوشم ، که آن سگ از راه رسید. او هم تشنه بود .اما هر بار به آب می رسید ، سگ دیگری را در آب می دید ؛ که البته چیزی نبود جز بازتاب تصویر خودش در آب. سگ می ترسید ، عقب می کشید ، پارس می کرد.
 
همه کار می کرد تا از برخورد با آن سگ دیگر اجتناب کند. اما هیچ اتفاقی نمی افتاد . سرانجام ، به خاطر تشنگی بیش از حد ، تصمیم گرفت با این مشکل روبرو شود و خود را به داخل آب انداخت ؛ و در همین لحظه، تصویر سگ دیگر محو شد. "
 
حسن بصری مکثی کرد و ادامه داد:
 
"و بالاخره، استاد سوم من دختر بچه ای بود با شمع روشنی در دست، به طرف مسجد می رفت. پرسیدم:
 
خودت این شمع را روشن کرده ای؟
 
دخترک گفت: بله. برای اینکه به او درسی بیاموزم، گفتم :دخترم ، قبل از اینکه روشنش کنی ، خاموش بود، می دانی شعله از کجا آمد؟
 
دخترک خندید، شمع را خاموش کرد و از من پرسید: جناب! می توانید بگویید شعله ای که الان اینجا بود، کجا رفت ؟
در آن لحظه بود که فهمیدم چقدر ابله بوده ام! کی شعله خرد را روشن می کند؟ شعله کجا می رود؟ فهمیدم که انسان هم ما نند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد ، اما هرگز نمی داند چگونه روشن می شود و از کجا می آید.
از آن به بعد، تصمیم
 گرفتم با همه پدیده ها و موجودات پیرامونم ارتباط برقرار کنم؛ با ابرها ، درخت ها، رودها و جنگل ها، مردها و زن ها. در زندگی ام هزاران استاد داشته ام . همیشه اعتماد کرده ام ، که آن شعله، هروقت از او بخواهم ، روشن می شود ؛ من شاگرد زندگی بوده ام و هنوز هم هستم.
 
آموختم که از چیز های بسیار ساده و بسیار نامنتظره بیاموزم ، مثل قصه هایی که پدران و مادران برای فرزندان خود می گویند.
--

زندگی پرمعنا کدام است؟

زندگی شاد چیست؟

استیون هاوکینگ می گوید معنای زندگی هر فرد همان است که خود انتخاب می کند
شادی و زندگی معنادار و هدفمند از مهمترین عواملی هستند که مردم خوشبختی خود را با آن می سنجند. با اینکه زندگی شاد و با معنا با هم در ارتباط متقابل هستند اما دانشمندان می گویند این دو کاملا با هم تفاوت دارند.

سلامتی، دوست داشته شدن، موفقیت در کار، بزرگ کردن فرزندانی سالم، خدمت به کشور یا پایبندی به اعتقادات معمولا از رموز خوشبختی و رضایت از زندگی به شمار می روند اما هیچکدام نمی توانند باعث شاد زیستن شوند.

این نتیجه تحقیق روانشناسان دانشگاههای فلوریدا، مینه سوتا و استنفورد است که درویژه نامه "جورنال روانشناسی مثبت" منتشر شده است.

زندگی شاد چیست؟ زندگی پرمعنا کدام است؟

دانشمندان شادی را سعادتی ذهنی تعریف می کنند که تاثیر عاطفی مثبتی بر فرد می گذارد و این تاثیر در تمام جوامع و فرهنگها یکسان است. شادی می تواند از چیزهای کوچک نشات بگیرد مثلا پیدا کردن گردنبند گمشده یا از رویدادهای مهمتر مثل پایان گرفتن جنگ. شادی، عواطف و احساسات مثبت و خوشایند با خود می آورد و باعث می شود فرد ارزیابی مثبتی از زندگی خود داشته باشد.
شادی ریشه در غرایز و طبیعت دارد. برآورده شدن نیازها و خواسته ها شادی می آورد. این اتفاقی است که در تمام حیوانات می افتد. شادی در لحظه و در زمان حال معنی پیدا می کند و "دم را غنیمت است" به نوعی عصاره مفهوم شادی و زندگی در لحظه اکنون است. با این حال، بررسی دانشمندان نشان می دهد شاد بودن ربطی به زندگی معنادار ندارد.
البته شادی و زندگی در لحظه اکنون می تواند عناصری از گذشته را خود داشته باشد اما باز هم از منظر زمان حال به آن نگاه می شود. به همین دلیل اگر امروز زندگی دردناکی داشته باشیم، گذشته شاد، به ما احساس خوشبختی نمی‌دهد. شادی چون در حال اتفاق می افتد گذراست و ثبات به همراه نمی آورد.
 
ویکتور فرانکل به انتخاب خود به همراه پدر و مادر و همسرش به اردوگاه کار نازیها رفت
اما زندگی با معنا ریشه ای متفاوت دارد. معنا از ارزشهای فردی و اجتماعی زاییده می شود بنابراین منشاء فرهنگی دارد. معنا از زبان و فرهنگ و نمادها شکل می گیرد و گذشته و حال و آینده را با هم در پیوند و ارتباط معنادار قرار می دهد. با اینکه معنای زندگی از پیگیری اهداف و ارزشها بوجود می آید اما الزاما شادی به همراه نمی آورد. مثلا یک زندانی سیاسی که زیر فشار بازجویی است نمی تواند شاد باشد اما می تواند عمیقا زندگی خود را معنادار ببیند.
معنا در گستره زمان شکل می گیرد، مثلا ازدواج را می توان "نوشته ای بر یک تکه کاغذ" دید یا آن را "پیوند مادام العمر به معشوق" معنا کرد. ماهیت زندگی تغییر و تحول است و معنا دادن به آن راهی است برای ثبات بخشیدن به جریان پرتلاطم زندگی. مثلا احساس یک زوج به یکدیگر مرتب و روز بروز تغییر می کند اما ازدواج به آن معنایی دائمی و ثابت می دهد. در عمل هم ازدواج به تثبیت رابطه کمک می کند چون قطع رابطه را دشوار می کند اما روشن است که ازدواج الزاما زندگی را شادتر نمی کند.
یکی از مهمترین راههای معنا دادن به زندگی پاداش دادن به خود است، از راه برنامه ریزی و تعهد به اجرای آن که نیاز به انضباط فردی دارد.
بنابراین وقتی فرد با فعالیت و درگیریهای روزمره ای که با هم ربط دارند، هدفهایش را پیگیری و برآورده کند در عمل به زندگی خود معنا می‌دهد. تحصیل، کسب مهارت، شکل دادن به رابطه ای جدی و صمیمانه همگی به زندگی معنی می دهند، چرا که گذشته و حال و آینده در راستای هدفی مشخص یکپارچه می کنند. به نظر دانشمندان هر چه بیشتر برای تحقق این هدفها "خودتان" باشید، زندگی خود را معنی دار تر می بینید.
اما بر اساس این تحقیق، چه عواملی در شادی موثرند و چه معیارهایی به زندگی معنا می دهند؟

سختی زندگی

 
افرادی که زندگی خود را آسان و به دور از دشواری می بینند شادترند و آنها که زندگی خود را پرمشقت می دانند افراد شادی نیستند.
اما همان ها که با سختیها دست و پنجه نرم می کنند زندگی خود را با معنی تر می بینند.
بنابراین وقتی به دشواری یا آسانی زندگی نگاه می کنید در واقع شادی زندگی را می سنجید نه معنی آن را.

سلامتی

سلامتی نیازی همگانی و اولیه است و افراد سالم افراد شادتری هستند. اما سلامتی معنای بیشتری به زندگی نمی دهد. استیون هاوکینگ دانشمند سرشناس کاملا فلج است اما شاید زندگی بسیار معنی دارتری از افراد سالم داشته باشد و تاریخ پر از مثالهایی این چنین است.

احساسات مثبت و منفی

بدیهی است که احساس خوب شادی می آورد اما این تحقیق نشان می دهد احساس خوب زندگی را معنی دارتر نمی کند.
از بین احساساتی که در این تحقیق بررسی شده اند، شاید جالبترین مورد بی حوصلگی باشد. بی حوصلگی بی تردید احساسی ناخوشایند است و خوشحالی نمی آورد اما از طرف دیگر، نشانه نبود معنا هم هست، بنابراین فرد بی حوصله نه شاد است نه در طلب معنا.

پول

می گویند پول خوشبختی نمی آورد. این تحقیق نشان می دهد که پول تاثیر شدیدی بر احساس شادی می گذارد اما معنایی به زندگی نمی دهد. خرید ضروریات یا حتی تجملات با شادی رابطه نزدیک دارد و بی ثباتی و بحران اقتصادی لذت از زندگی را کاهش می دهد.
اما دخل و خرج مناسب و هدفمند اثری معکوس دارد. به زندگی معنا می دهد ولی شادی نمی آورد. وقتی برای آینده فرزندتان پس انداز می‌کنید، قسط خانه را کامل می‌پردازید یا بدهی خود را تسویه می‌کنید، زندگی معنی دارتر می شود. تاثیر پول بر زندگی ارتباط نزدیکی با ارزشهای فردی دارد و اینکه فرد چگونه خود را در رابطه با پول تعریف می کند.

روابط

کتاب "انسان در جستجوی معنا"ی فرانکل که محصول زندگی او در اردوگاه کار نازیها بود یکی از پرفروش ترین کتابها در دنیا و ایران است
ارتباطهای اجتماعی یکی از عواملی است که هم زندگی را شادتر می کند و هم به آن معنا می دهد. تنهایی یکی از مهمترین عوامل شاد نبودن است. بسیاری از افرادی که در این تحقیق شرکت کرده بودند ارتباط با خانواده و دوستان را معنای زندگی خود می دانستند. به یاد آوردن ساعتها و روزهایی که در تنهایی گذشته و یا احتمال تنها ماندن در آینده تاثیر شدیدی بر شادی دارد.
اما در کمال شگفتی، اینکه چقدر با دوستان یا کسانی که دوستشان داریم وقت می گذرانیم تاثیر زیادی بر شادی ندارد هرچند که به زندگی معنا می دهد. وقت گذراندن با آنها که دوستشان داریم می تواند کار بسیار سختی باشد بنابراین ممکن است خوشحالی زیادی عاید ما نکند اما به زندگی ما معنایی دیگر می‌بخشد. کسانی که در این تحقیق شرکت کرده بودند و زندگی معنادارتری داشتند، روابط را مهمتر از دستاوردهای زندگی شان می دانستند.
شادی از منفعتی که از دیگران می بریم زاییده می شود و معنا از آنچه به دیگران می دهیم. "گیرنده" شاد است و "دهنده" زندگی با معنایی دارد. کمک به دیگران زندگی را با معناتر می کند اما مستقیما ما را شاد نمی کند. اگر کمک به دیگران لذت دارد برای این است که زندگی معنادارتر می شود. بر اساس این تحقیق فداکاری و از خودگذشتگی تاثیر چندانی بر شادی می گذارد، شاید هم اندکی آن را کاهش می دهد، اما اهمیت بسیاری در معنادار بودن زندگی دارد.
نکته جالب دیگری که در این تحقیق روشن شد این بود که جرو بحث با دیگران شادی را کم می کند اما به زندگی معنایی بیشتر می بخشد. افراد شاد کمتر تمایل به جر و بحث دارند.

فرزند 

بزرگ کردن بچه برای بسیاری از پدرها و مادرها دستاوردی مهم تلقی می شود چرا که نیازمند از خود گذشتن و وقف دیگری شدن است. به همین دلیل برای بسیاری از پدر و مادرهایی که در این تحقیق شرکت کرده بودند بزرگ کردن بچه، شادی شان را کمتر کرده اما به زندگی شان معنا داده بود. آنها هرچه وقت بیشتری برای فرزندشان گذاشته بودند زندگی معنی دارتری پیدا کرده بودند و این همان چیزی است که به آن "تناقض بچه داشتن" می گویند.

استرس و نگرانی

نیازی به گفتن نیست که استرس و نگرانی شادی را کم می کند اما عجیب این که به زندگی معنا می دهد. این که چرا چنین است تفسیرهای متفاوتی می تواند داشته باشد. شاید پیوند گذشته و حال و آینده، احتمال خطرهای پیش ِ رو را بیشتر برای فرد آشکار می‌کند و یا استمرار فعالیتهای دشوار و سنگین برای رسیدن به هدفی در آینده دور (که البته تحقق آن تضمین شده هم نیست) برای فرد استرس و نگرانی می آورد ، هرچند که به زندگی اش معنا می دهد.
محققان در پایان نتیجه می گیرند که شادی بیشتر حاصل برآورده شدن خواسته ها و نیازهاست، بخصوص از طرف دیگران و یا حتی با پول خرج کردن. اما معنا بیشتر فراهم کردن برای دیگران است و بیشتر با با تعریفی که فرد از "خود" دارد مربوط است. خلاقیت و خردمندی و افکار عمیق به زندگی معنی می دهد اما با استرس و نگرانی همراه است.